:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Saturday, December 27, 2008
همونطور که ميدونيد سرويس GPRS همراه اول (همون سيم کارت مخابرات خودمون) راه افتاده... ثبت نام هم بسيار آسونه! هيچي به غير از اينکه برين توی سايتش و ثبت نام کنيد! اينم آدرس مستقيم که خداييش توی خود سايت پيدا کردنش راحت نيست!:

پس از اين کار يه sms براتون مياد که فعال شده... برای تنظيمات هم مشکلي نيست و خيلي راحت با انتخاب مدل موبايل و وارد کردن شماره تلفن روی سايت براتون تنظيمات خودکار sms ميشه که خيلي راحت مي تونيد نصب کنيد: اين تنظيمات خودکار برای گوشي های JAVA و Symbian انجام ميشه... ولي اين وسط Windows Mobile چي؟ اوونم راحته... دستورالعمل رو براتون گذاشتم:

1. Press "Start".
2. Select "Settings".
3. Select the "Connections" tab and press "Connections".
4. Press "Add a new modem connection" in the top section. and enter "MCCI Internet" as name.
5. In the drop down list "Select a modem:", scroll to and select "Cellular Line (GPRS, 3G)".
6. Press "Next" and enter "mcinet".
7. Press "Next". Leave "User name:" / "Password:" / "Domain:" blank (empty).
8. Press "Finish".
9. Select "Manage existing connections.".
10. Make sure MCCI Internet is selected.
11. Press "OK".
12. Your phone is ready.

: #

امروز از اوون روزهاييه که لطفم گل کرده که آمار سايت بدم! خب... برای امروز سه تا سايت برای Windows Mobile براتون دارم که برين توش هر برنامه ای که خواستين گير بيارين و جال اينکه اقدر برنامه مجاني و کاری و به درد بخور برای اين Windows Mobile هست که من نمي دونم واقعا به غير از قيافه اش چرا آدم بايد الکي پول برای iPhone بده؟؟؟

راستي... ديشب دوباره بازی Need for Spped - Undercover رو با يه profile جديد شروع کردم و ايندفعه تصميم دارم با اولين ماشين خريداری شده که همون Mitsubishi ECLIPSE هستش کل بازی رو تموم کنم! ميدونم که به احتمال قوی به جايي نميرسم ولي در حال حاضر 56% بازی رو با همون يه ماشين رفتم!!!!
سختي بازی رو هم Medium گذاشتم... (اينم گفتم که نگين يارو داری Easy بازی مي کنه)

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, December 21, 2008
Need for Spped - UNDERCOVER

اينقدر با يه Mitsubishi ECLIPSE رانندگي کردم تا بالاخره تونستم برای خودم اين Lamborghini رو بخرم! تازه کلي هم خرج و خورج اضافي سر اين ECLIPSE کردم که سر اين يکي نکردم!!! اگر هم ميگين چرا اينقدر عکسهاش بده... خب برای اينه که با دوربين موبايل از صفحه تلويزيون عکس کرفتم!!!!




: #

مي خواستم برای اينکه برای خودم يه يادآوری باشه اينو اينجا بذارم! فعلا به عنوان يه کار سرگرمي دارم با يه کلاس فرانسه که هر ترم قراره از اين به بعد يه روزنامه بده بيرون کار مي کنم و کار ماکت و صفحه بندی با منه! اسم روزنامه L'UTOPIA هستش و به زبان فرانسه! اينم يه تيکه عکس از شماره اول اوون که تا هفته ديگه چاپ ميشه:

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, December 20, 2008
واقعا آدم يه چيزايي مي بينه که هيچ جای دنيا نمونه اش نيست! موضوع زير رو با ايميل گرفتم که بدی نيست يه نگاهي بهش بندازين!!!
===================================
مجله همشهری جوان، در شماره اخیرش ، لیستی حیرت انگیز از اسامی ایرانیان منتشر کرده که صاحبان این اسامی، از سال هفتاد به این سو برای تغییر نامشان، به ثبت احوال مراجعه کرده اند.

در بین اسامی دختران این اسم ها به چشم می خورد: آشفته، آبجی مار، آواره، آفت، ادامه، ارزان، بانک ناز، آمریکا، برنج، خواننده، زابل، رادار، عرعر، غم انگیز، قیطان، کشمش، عکس و ...

و در بین اسامی پسران: ببر، باقالی، عادی، سنجاب، کافر، ستم، کلاغ، مزاحم، مسکو !



: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, December 02, 2008
اينم از Windows 7 که بالاخره Beta دار شد! يادتونه ميگفتم که هين Vista به درد نمي خوره؟ اينم دليلش که هنوز عمري ازش نگذشته عوضش کردن!!!

اينم يه سری عکس که روی VMWare برای تست نصبش کردم









: #

--------------------------------------------------------------


Monday, December 01, 2008
مدعيان دانش و اخلاق! به نظر من که اکثر اين آدمها فقط و فقط همين ادعا رو دارند و ديگه هيچي ندارن! اصولا اين آدمها فقط يه ماسک دارن که اونم با حرف و صحبت جلوی خودشون قرار ميدن و اگر اين ماسک بيافته ديگه هيچي ازشون نميمونه!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, November 30, 2008
Quote of the day: "The financial situation at the moment is so bad that women are now marrying for love"

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, November 26, 2008
When we dance, angels will run and hide their wings

The priest has said my soul's salvation
Is in the balance of the angels
And underneath the wheels of passion
I keep the faith in my fashion
When we dance, angels will run and hide their wings

If I could break down these walls
And shout my name at heaven's gate
I'd take these hands
And I'd destroy the dark machineries of fate
Cathedrals are broken
Heaven's no longer above
And hellfire's a promise away

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, November 15, 2008
اصولا مردم از قدرت تخيل خوبي برخوردار نيستن! نه جدا نيستن! مثلا موقعي که مي خوان به يه چيزی گير بدن و منطق بافي کنن به هيچ عنوان به غير از صفحه هميشگي خودشون هيچ چيز ديگه ای برای گفتن ندارن و شروع مي کنن يه سری حرف ثابت رو پشت سر هم تکرار کردن! جالبتر از همه اينه که وقتي خيلي هنر مي کنن و مي خوان تخيل به خرج بدن و حرف ديگه ای بزنن با اولين جمله کليه حرفهای گذشته خودشون رو زير پا ميذارن! اين ديگه خيلي هنره که حتي نتوني منطق گذشته خودتو نگه داری!
خلاصه اينکه اين آدمهای بدون قوه تخيل رو بايد ريد بهشون! منم آلان يه دونه دارم که فقط منتظر موقعيت هستم که حسابي برينم بهش!
راستي... فايل زير رو حتما بگيريد و ببينيد!!!
downloads/Obama.pdf

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, October 21, 2008
ها ها ها... هي هي هي... هو هو هو... اين خيلي خوبه! عاليه! واقعا توپه!!!
At the college, male & female students were told to individually write a sentence using the words 'sex' and 'love.'

Females wrote:
"When two mature people are passionately and deeply in love with one another to a high degree and that they respect each other very much, then, it is spiritually and morally acceptable to the society that they both engage themselves in the act of physical sex with one another."

Men wrote:
'I love sex.'

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, October 20, 2008
بعضي وقتها خودم از خودم تعجب مي کنم! خيلي کارم درسته! يه وقتهايي سر يه سری برنامه هايي که بايد انجام بدم نميدونم چي ميشه ولي يهو مي بينم که همه چي يهو جوور ميشه و جوابهايي که ميدم کاملا خداونديه! بعدش هم از خودم خوشم مياد!
اين چند وقته خداييش از خود خوشم اوومده شديدا... و هيچي هم حالمو بد نميکنه! اگر هم مي بينيد که اين همه بدون توضيح دارم اين مووع رو بيان مي کنم و نميگم چه اتفاقي افتاده... برای اينه که اصلا نميشه گفت!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, October 07, 2008
1000$ iPhone App!!!
the Apple link to apple store needs iTune installed....
so I let you see the blogs talking about it:

http://kottke.org/08/08/the-1000-iphone-app
http://tamspalm.tamoggemon.com/2008/08/09/the-1000-iphone-application-for-palm/
http://technologizer.com/2008/08/05/the-first-1000-iphone-application/
http://clipmarks.com/clipmark/FA53391D-FAE3-44E0-9F95-2FE4BA7FDF4E/
http://blog.wired.com/gadgets/2008/08/pay-1000-for-an.html
http://venturebeat.com/2008/08/05/apple-wake-up-or-grow-up-a-99999-iphone-app-that-does-nothing-launches/

by the way... I will let you some comparison on iPhone capabilities with Windows Mobile or Symbian UIQ (Touch interface Devices)...

1. no copy paste of contents (e.g. email/ SMS text) or files from one location to another (how can one NOT have this??)
2. no bluetooth transfer of anything i.e. mp3, images, videos
3. can’t use iphone as wireless modem for your PC.. hence you can’t share your internet with your own PC..
4. the camera is a simple 2 MP and can’t record video
5. no Java support (thereby a lot of existing apps won’t work)
6. the battery is locked inside the phone.. changing the same means getting to the apple store…
7. Can’t send MMS.. imagine this!!
8. no FM radio
9. can’t use MP3 files as ringtones..
10. can’t use ipod as external storage device to carry documents, pictures etc.
11. there are no expansion slots available apart from built in memory..
12. no flash or silverlight support
13. no office apps installed… i.e. u can’t read documents on iphone or quickly revise your presentation
14. if you are a corporate customer you don’t any security features like remote wipe if your phone gets stolen or any corporate management server to manage mobile devices...

Really, I hate Windows! I love Linux based OS and I'm using and Ubunthu linux on my desktop pc. I love Apple computers... but,if you think that all of these points are bullshits, and if you like iPhone anyway... so don't forget to get the 1000$ iPhone app... It's just right for you...!

Best Touch interface mobile (Price and Functionality):
1. SonyEricsson P1 (Best Price with WiFi and 3.15MP Camera!)
2. HTC Touch Cruise (Price by Options, has GPS, WiFi and 3.15MP Camera)
3. SonyEricsson G900 (Beauty, light weight and Functional with WiFi and 5.0MP Camera!)
4. Samsung F480 and HTC Touch Dual (Best Price and Beauty and Functions for no networking users. HTC has more application / functionality options but with 2.0MP Camera and the Samsung with 5.0MP Camera but less customizable with less applications. in this case, it depends only to your preferences!)



: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, October 05, 2008
اين اسباب بازی جديد من خيلي باحاله! بهتون گفتم که يه HTC Touch Cruise دارم... خوب حالا GPS اش رو هم راه انداختم... خيلي باحاله که بهت مسير ميده.. فقط حيف که نقشه کامل با آدرس از تهران نداريم که بشه آدرس رو از طريق خيابون ها بده! ولي به محض اينکه نقاط مختلف رو براش تعريف کنيم هميشه جهت حرکت رو ميده... خيلي خوش گذرونيه... مخصوصا که سرعت و ارتفاع و ... خيلي چيزهای ديگه هم ميده! راستي يه چيزی که داره خيلي باحاله اينه که يه برنامه پيدا کردم که برای راه رفتنه و بهت ميگه چقدر راه رفتي و چقدر هم کالری سووزوندی! اين ديگه خوراک اين ملتيه که مي خوان وزن کم کنن!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, September 28, 2008
يه جوک باحال:
-------------------

یه انگلیسی، یه فرانسوی و یه ایرانی داشتن به زندگی آدم و حوا توی بهشت نیگا میکردن.
انگلیسیه میگه: چه سکوتی، چه احترامی!! من مطمئنم که اینا انگلیسیند!
فرانسویه میگه: اینا هم لختن، هم زیبا!! حتماً فرانسویند!
ایرانیه میگه: نه لباسی، نه خونه ای! فقط یک سیب برای خوردن! تازه، فکر میکنن توی بهشتن!!! صد در صد ایرانین!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, September 27, 2008

HOOOORRRAAAA...! 1000th Post!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, September 24, 2008
Il est libre Max
Paroles et Musique: Hervé Cristiani
autres interprètes: Les Enfoirés (2000)

................................................
Il met de la magie, mine de rien ,dans tout ce qu'il fait
Il a le sourire facile, même pour les imbéciles
Il s'amuse bien, il n'tombe jamais dans les pièges
Il n'se laisse pas étourdir par les néons des manèges
Il vit sa vie sans s'occuper des grimaces
Que font autour de lui les poissons dans la nasse

{Refrain:}
Il est libre Max ! Il est libre Max !
Y'en a même qui disent qu'ils l'ont vu voler

Il travaille un p'tit peu quand son corps est d'accord
Pour lui faut pas s'en faire, il sait doser son effort
Dans l'panier de crabes, il n'joue pas les homards
Il n'cherche pas à tout prix à faire des bulles dans la mare

{Refrain}

Il r'garde autour de lui avec les yeux de l'amour
Avant qu't'aies rien pu dire, il t'aime déjà au départ
Il n'fait pas de bruit, il n'joue pas du tambour
Mais la statue de marbre lui sourit dans la cour

{Refrain}

Et bien sûr toutes les filles lui font les yeux de velours
Lui, pour leur faire plaisir, il raconte des histoires
Il les emmène par-delà les labours
Chevaucher des licornes à la tombée du soir

{Refrain}

Comme il n'a pas d'argent pour faire le grand voyageur
Il va parler souvent aux habitants de son cœur
Qu'est-ce qu'ils s'racontent, c'est ça qu'il faudrait savoir
Pour avoir comme lui autant d'amour dans le regard

{Refrain}
................................................
This the post number:999 in this weblog

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, September 23, 2008
خوشحالم... پنج روز نبودم ولي توی اين پنج روز بازم روزی پنج شش تا بازديد کننده داشتم! جالب اينکه روز به روز تعداد بازديد کنندگاني که از طريق جستجوی گووگل و ياهوو انجام ميشن بيشتر ميشن!!! يا من حرفهايي که ميزنم تک شده! يا اينکه بقيه سايتهای فارسي زبان حرفي برای گفتن ندارن! و جالبتر اينکه هميشه سايت من بين يک يا دو صفحه اول جستجو قرار گرفته!

اي خدا... يعني بالاخره منم دارم معروف ميشم؟؟!!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, September 09, 2008
ديشب Batman - Dark Knight رو ديدم... خيلي خوب بود... البته بين Batmanهای توليد شده!!! راستش خيلي تعريف کرده بودن از فيلم ولي به نظر من بين بقيه فيلمهای super heroها خيلي خوب بود و نه بين همه فيلمها!

برسيم ببينيم چي اين وسط خوب بوده و چي بد! اول از همه... خود Batman خيلي خوبه.. به نظر من اين بابا رو خيلي خوب انتخاب کردن... در مورد سناريو بگم کخ واقعا توی دو ساعت فيلم اينقدر بالا و پايين داره که وقت نمي کنيد فکر کنيد که چي شده و يا چي قراره بشه! (البته بعضي جاهای فيلم واقعا حس مي کردم ديگه Batman نيست و دارم يه James Bond عجيب و غريب مي بينم!) البته ياد آوری ميک نم که بله! خودم ميدونم! خودم خوره Batman بودم و هنوز هم هستم! و مي دونم که Batman از James Bond توی تجهيزات چيز کم نداره! ولي خوب اين حس رو داشتم ديگه!!!! نکته دوم اينکه همونطور که جناب هيچکاک گفتن: هرچي آدم بده داستان قويتر باشه فيلم بهتره" (يا يه چيزی توی همين مايه ها گفته) بايد اعتراف کنم که Joker واقعا خوب بود... خيلي خوب ود! البته من اصلا از گريم اين Joker خوشم نيومد که کاملا مثل اين بود که کرم پودر زده و رژ لب قرمز ماليده!!!! ولي Joker خيلي خوب بود... ولي!!!! آره... ولي داره!!! اين Joker که اينجا ديده ميشه عاليه و عالي بودنش از اينه که کاملا آدم رو ياد Joker در اولين Batman با Jack Nicholson ميندازه!!! و اصلا گاهي حس مي کنيد که دارين Jack Nichilson رو دوباره در همين نقش مي بينيد... ولي عالي بود!

خلاصه اينکه خيلي فيلم خوبيه... حتما گير بيارينش... اونم با کيفيت خوب که هيچي از فيلم رو از دست ندين... حتي اگر فيلم های Super hero دوست ندارين هم فيلم رو ببينين! واقعا يه فيلم خوب خواهين ديد!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, September 08, 2008
از اوونجايي که بايد به مد روز بود و عقب نيافتاد... من هم به مد روز شدم و رفتم twitter عضو شدم!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, September 06, 2008
خدا رحم کنه! بازم ميخوام فلسفه بافي کنم!!! فقط شما رو به خدا به خدتون نگيرين! اصولا در اينجور مواقع اگر کسي فکر ميکنه که متن ممکنه به اون ربط پيدا کنه به خطر اينه که خودش کوونش گهيه!
اصولا يه سری اتفاقات هست که آدم چه بخواد و چه نخواد اتفاق مي افته! جالب اينه که بعد از اين سری اتفاقات بايد ديد چه اتفاقات ديگه هم مي افته! خيلي وقته که آدم به يه سری چيزهايي عادت مي کنه و يه سری رفتار ثابت پيدا مي کنه... بعد به دليل هر اتفاقي که ممکنه بي افته يهو مي بينه که بايد اين عادت رو عوض کنه... ولي نمي تونه! بد ترين موقع وقتيه که به دليل يه موضوعي یهو يکي ديگه رفتارش رو عوض مي کنه! و جالبتر از همه اينه که اين وسط يه نفر سوم کاملا ضربه مي خوره که اصلا به اين موضوع هيچ ربطي هم نداره!!!

سعي کنيد قبل از هر تصميمي کمي فکر کنيد! ببينيد آيا واقعا رفتارتون نصبت به اتفاقات اطرافتون درسته يا نه!؟ سعي کنيد ببينيد با حرف يا کاری که داريد انجام ميديد کسي رو که اصلا ربطي به اوون موضوع نداره دارين اذيت مي کنيد يا نه؟ سعي کنيد کمي رفتارهايتان را درست کنيد و منطقي فکر کنيد. نه! نه من هميشه حق دارم و نه شما هميشه حق دارين! ممکنه اين وسط يه کسي حق داشته باشه که اصلا به موضوع ربطي نداره!

خارج از موضوع!
هفته پيش پس از مدتهای مديدی با مسنجر ياهوو کانکت شدم و يه عالمه (حدودا دويست تا) پيام دری وری داشتم و همه رو پاک کردم... امروز هم دوباره کانکت شدم... کاملا شانسي و باز هم حدود پنجاه تا پيام دری وری داشتم!!! چقدر اين ياهوو مسنجر spam مي خوره!!! هيچکي هم صداش در نمياد؟؟؟؟ واقعا مزخرف شده اين ياهو مسنجر!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, August 31, 2008
چند ماه پيش يه فيلم گيرم اوومده بود و دوباره ديشب ديدم توی دست و بالمه و دوباره نگاهش کردم و خداييش خيلي بهم حال داد... بهتون توصيه مي کنم يه نگاهی به اين فيلم بندازين (اگر تونستين گير بيارينش) وگرنه آدرس سايتش ايجاست:
http://www.history.com/minisites/life_after_people

مخلص

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, August 27, 2008
آره بابا، مي دونم! به خدا مي دونم زياد حرف مي زنم... ولي گهگاهي نميشه ديگه! قبول کنيد که گهگاهي بايد يه حرفي که توی دلتون دارين رو بزنين و کم نيارين!!! (اوه اوه اوه! عجب چيزی گفتم! کم نيارين خودش يه فحشه!!!! باور ندارين؟ کافيه يهو اين جمله رو به يکي که داره دور بر ميداره بگين ببينين چيکارها که نمي کنه!!!)

اول از همه بايد خدا رو شکر کرد! به خاطر نعمتهايي که به ما بخشيده و همينطور به خاطر خيلي چيزهای ديگه!!! منظور من هم اول از همه همين خيلي چيزهای ديگه هستش تا نعمتها... جاي شکر نعمت زياده... نهار مي خوری ميگي خدا رو شکر سير شدم... شام مي خوری ميگي خدا رو شکر سير شدم... سيگار ميکشي ميگي خدا رو شکر هنوز سيگار گيرم مياد... خلاصه با اين نعمتها کاری ندارم که روزی صد دفعه شکر مي کنيد! بيشتر منظورم همون نعمتهای نا ديده گرفته هستش... که از همه مهمتر شعور هستش! دقت کنيد! هيچوقت شکر نعمت نمي کنيد و بگيد خدا رو شکر شعور دارم! يا بگين خدا رو شکر يه رفتار اجتماعي درست دارم! جدا هيچوقت همچين شکرهايي شنيده نميشه... عوضش تا دلتون بخواد از خدا پول مي خواين... اوونم به بهونه عقل دادن به بقيه مردم!!! دقت کنيد! مي خوام مثال بزنم! (ای خدا که اين مثال زدن چه کاره سختيه!!! هر دفعه مثال زدم يکي پيدا شده که سر من شروع کرده داد و بيداد که چرا منو مثال زدی!!!! از همين آلان مشخص مي کنم که در مثال زير هر گونه تشابح به اشخاص زنده، مرده، در حال مرگ، در حال تولد، در حال سفر، در حال خوردن غذا، در حال خوابيدن، ريدن، شاشيدن و غيره کاملا بي منظور بوده و اتفاقي مي باشد!!! خوبه؟ راحت شدين؟ کسي خودش رو مورد هدف نبينه ها!!!) خب... مي خواستم مثال بزنم! مثال: فکر کنيد خودتون، آره، شخص خودتون توی خونه تنها نشستين و همين چند ساعت پيش با يکي (هرکسی که مي خواد باشه!) دعواتون شده به نحوی که طرف زده کاسه کوزه تون رو شکسته و يه ريدن اساسي بهتون نموده! حالا توی خونه هستين و حسابي عصباني و ناراحت... دارين فکر مي کنيد به اتفاقي که افتاده... هي فکر ميکنيد... هز فکر مي کنيد و بالاخره به اين نتيجه مي رسيد که طرف عجب آدم مزخرفيه... يهو جوش ميارين و شروع مي کنيد به ريدن به طرف و هرچي از دهنتون در مياد بهش ميگين (البته به صورت تو دلي! واضحه که طرف پيشتون نيست!!!). بعد از يه عالمه فحش، یهو يه چيزی تو کلتون برق ميزنه و شروع به کشيدن نقشه مي کنيد که برينيد به کل هيکل طرف... نقشه که خوب پروروونده شد زنگ مي زنيد به يکي از دوستاتون که موضوع رو براش تعريف کنيد... دوستتون هم يهو ميزنه توو پر و بالتون که نه بابا! اصلا تقصير خودتونه!!!! اوه اوه اوه... اوضاع يهو بهم مي ريزه... مخ محترمتون يهو خالي ميشه که چي؟ آره بابا... اصلا هيچکس هيچي نمي فهمه... هيچکس هيچي حاليش نيست... هيچکس عقلش نميرسه!!! و متاسفانه از اين نقطه هستش که اصولا نارسيسيسم شروع ميشه:
The term narcissism means love of oneself, and refers to the set of character traits concerned with self-admiration, self-centeredness and self-regard. The name was chosen by Sigmund Freud, from the Greek myth of Narcissus, who was doomed to fall in love with his own reflection in a pool of water.
en.wikipedia.org/wiki/Narcissism (psychology)

خب! از اين مرحله به بعد ديگه واقعا بايد زحمت کشيد که آدم بتونه کسي که وارد اين مرحله شده رو از اين حالت بکشه بيرون! حالا چيکار ميشه کرد؟ خب... کار که زياد ميشه کرد... بستگي داره چقدر همت کنيد که بتونيد اين شخص رو از اين حالت خارج کنيد... مهمترين کار اينه که بايد اصولا همه اطرافيان رو جمع کرد و شروع کرد به ريدن به طرف... ولي نه! نبايد "فقط" ريد به طرف! بايد در حين ريدن گهگاهي هم يه دستمال به صورتش بکشيد که مبادا زير گه ها باز شروع به فکر کردن کنه! زحمت هم نکشيد... اصولا اين اشخاص به هيچ عنوان با حرف زدن آدم نميشن! چرا؟ چون وقتي که به قصد حرف زدن برين جلو باز هم طرف فکر ميکنه اينقدر آدم با ارزشيه و شايد هم شما برای عذرخواهي رفتين که دوباره در نارسيسيسم خودش گم ميشه... پس برينيد و دستمال بکشيد!
...
حالا بهتون بگم برای چي دارم اين همه دری وری ميگم... راستش هفته پيش با يکي از دوستانم به مشکلي خوردم... در نظر اول هيچي نبود... ولي به طرز عجيبي اين دوست بنده فکر کرد که من منظوری داشتم و يا اينکه قصد دارم سرکوبش کنم! خداييش فقط قصد داشتم يه مقدار راهنمايي کنم و نه هيچ چيز ديگه!!! ولي همونطور که مثال بالا نشون داد اين طرف يهو قاط زده و تمام هفته پيش داشت مخ منو مي خورد و با من درگير بود که منظورت چيه!!! ديشب هم که رفتم خونه بازهم بساط داشتم... حرف حسابم اينه... "آقا جان به من چه تو مريضي!؟ هرکاری دلت م خواد بکن!!! منم هرطور دلم بخواد حرف ميزنم! تا چشمت در بياد!!!"

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, August 26, 2008
خوشم مياد! اصلا دلم مي خواد!!! آره... ببينين... اصولا من يا چيزی نمينويسم و يا اگر هم مي نويسم پاش هستم... آره! تا آخرش هم پاش هستم... در ضمن ياد آور ميشم که اصولا توی لحظه ای که در حال نوشتن هستم او "لحظه" برام مهمه و حال منو توی اون لحظه نشون ميده! خب اگر بد مي نويسم دليلش اينه که حالم بده! اگر هم خوب بنويسم دليل بر خوب بودن منه!!! منطقيه نه؟ حالا به من چه که کي اينجا رو مي خونه و کي نمي خونه! دوست داری بخون و بفهم! دوست هم نداری بخوني نخوون! اگر هم کسه ديگه ای مياد بهت ميگه که post يک سال پيش رو بخون خودت بدون که اوون آدم آدمي نيست که بشه بهش اعتماد کرد! چرا؟ چون اصولا آدمي که بعد از يکسال مياد يه post قديمي رو شاخ ميکنه فقط قصد خود شيريني داره!
نه!!! اصلا فکر نکن که من ناراحت شدم يا اينکه مي خوام از خودم دفاع کنم يا نوشته هام رو توجيح کنم! اصلا اينطور نيست! فقط خوشم اوومده و واقعا برام جالبه که چه کسي بعد از گذشت يک سال از يک post حوس کرده اونو روو کنه؟ و جالبتر اينکه اوون آدم عجب احمقي بوده که فکر ميکرده با اين کار مي تونه خودش رو مهم کنه! آره... چون اصولا اين کارها همونطور که گفتم برای خود شيريني و بامزه بازی در آوردن و خود مهم نشون دادنه!
...
به هر حال ياد آور ميشم که من پای هر حرفي که اينجا ميزنم هستم! نه ترسي از کسي دارم و نه به خودم شک دارم... در مورد آينده هم که بعدها و بعد از گذشت چندين سال کسي بخواد حرفي رو دوباره رو کنه بگم که اصلا برام مهم نيست! در ضمن اينجا نه اسمي از کسي برده ميشه و نه نشانه ای داده ميشه! اون کساني هم که منو مي شناسن اگر قراره آتوو دست کسي بدن و يا از نوشته های من سوء استفاده کنن... فقط دارن شخصيت خودشون رو نشون ميدن! و در هر صورت باز هم من مي نويسم... چه خواننده ای باشه و يا چه نباشه! برای من مهم اينه که بتونم توی اوون لحظه ای که نياز دارم بنويسم و همين کار را هم ادامه خواهم داد... در هر حال من يکي به خاطر کسي يا چيزی خودم رو سانسور نخواهم کرد! خوشبختانه اينقدر به خودم مطمئن هستم که وقتي مي نويسم با تمامي قدرت پاي حرفهايم هستم.
...
ولي خداييش بگم... برام جالبه بدونم چه کسي بعد از يکسال يه post رو کشيده بيرون و شاخ کرده! خيلي جالبه برام! و بيشتر از اين خوشم اوومده که واقعا نوشته های من تاثير گذاره!!! و اينکه واقعا هر نوشته من يه جايي توی ذهن خواننده باقي مي منونه! خيلي خوشحالم... مرسي!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, August 13, 2008
خيلي جالبه! اصلا يادم نيست اين جمله رو از کجا آورده بودم! آلان که دوباره ديدمش حالم بد شد!
...

دشمنم به من گفت:
- دشمن خويش را دوست بدار.
و من اطاعت کردم و بر خود عاشق شدم.

...
يک داستان که توی يه وبلاگ ديگه ام پيدا کردم!!! بابا من اين روزها چه چيزهايي گير ميارم!!!

...
داستان
:: آهاي جادوگر... جادوگر...
درميدان نبرد ديگر هيچ جنبنده اي نبود... بوي خون فضا را پر كرده بود و تنها صدا صداي ناله زخمياني بود كه التماس مي كردند كه به زندگي آنان خاتمه داده شود...
:: آهاي با تو هستم جادوگر... جادوگر...
صداي فرمانده لشگر مانند تنين رعد مي پيچيد... زره درخشان او كه صبحدم شعله هاي خورشيد را منعكس ميكرد در اين ساعات آخر روز رنگ خون بود... او تمام سرزمينها را فتح كرده بود.. او بزرگترين فرمانده بود... او تنها شاه و حاكم كل جهان بود...
در كنار او پيرمردي ظاهر شد... با پيراهني كهنه و عصايي شكسته كه وزن او را به سختي تحمل مي كرد...
:. بله فرمانده... امر كنيد!
:: جادوگر... من همه سرزمينها را فتح كردم... همه دنيا در اختيار من است!
:. بله فرمانده شما حاكم مطلق دنيا هستين!
:: كافي نيست جادوگر... كافي نيست! درهاي دنياهاي ديگر را به روي من باز كن...
:. فرمانده ديگر دنيايي نيست!
:: چرند نگو جادوگر.. به تو فرمان مي دهم... درها را باز كن يا سر از بدنت جدا خواهم كرد!
:. امر شما انجام خواهد شد فرمانده... بله اجرا خواهد شد!
:: همين آلان جادوگر... همين آلان!
و جادوگر در همان مكان شرع به زمزمه كلماتي كرد كه صداي ناله زخميان را پوشاند... صداي كوتاه و كم جادوگر در سر همه سربازان مانند پتكي كوبيده مي شد و تنها فرمانده بود كه بدون هيچ تكاني فقط منتظر بود! لحظاتي بعد در ميان اجساد نور كوچكي ظاهر شد كه با صداي جادوگر و با حركت دستان او بزرگ و بزرگترمي شد... دروازه اي به دنياهاي ديگر در برابر آنان بود... ناگهان از مان دروازه موجودي قدم به بيرون گذاشت با دمي بلند و پوستي آتشين و شاخهايي به بلندي يك شمشير... سربازي كه در كنار آنان قصد نشان دادن وفاداري خود به فرمانده را داشت قدم پيش گذاشت تا در برابر اين موجود از فرمانده خود دفاع كند... آن موجود با صداي آرامي از او پرسيد:
.. اي سرباز از چه مي حراسي؟
پس از لحظه اي سرباز با چشماني خيره و سرشار از رس پاسخ داد:
- از مرگ
در همين هنگام دم اين موجود مانند نيزه اي از بدن سرباز گذشت و درجا او را كشت. پس فرمانده شمشير خود را كشيد و قدم پيش گذاشت.
.. از چه مي حراسي؟
و فرمانده بي درنگ پاسخ داد:
:: از ملالت
و آن موجود سر خم كرده و راه را براي عبور او باز كرد....
ديگر هيچكس... هيچوت او را نديد و آن دروازه براي هميشه بسته شد!
...
...
در كنار ساحل تنها ايستاد بود... روزها و شبها پي در پي مي گذشتند و او ايستاده بود! ناگهان ناله اي كرد:
:: آهاي جادوگر... جادوگر...
اما مدتها بود كه ديگر جوابي نمي گرفت...
:: جادوگر... جادوگر... اينجا هيچكس نيست!
...

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, August 11, 2008
خيلي جالبه! تازگي که هيچ... کلا مدتيه که توی google يا حتي yahoo موقعي که به فارسي search ميکنن هرچي کلمه دری وری تر باشه آدرس اين سايت بيشتر ديده ميشه! والا نميدونم جريان چيه! ولي کافيه انواع کلمه های سکسي رو به فارسي search کنيد... صد درصد يه لينک به اينجا پيدا ميشه و نميدونم چرا اقلا نمي کنم اينجا يه سايت سکسي بزنم!!!! فکر کنم کلي بازديد کننده و طرفدار پيدا کنم!

ببينيم چي ميشه حالا! شايد هم اين کار رو کردم! اين عقده معروفيت هنوز ته گلووم گير کرده!

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, August 09, 2008
نه! نشد! هر کاری کردم و هر کاری می کنم نميشه... بي صاحاب اين يک هفته اصلا نمي خواد بگذره!!! داره ديوونم ميکنه... خداييش اگر روزي خبری از من شنيدين که اين بابا ترکيد و مرد اصلا تعجب نکنيد! خيلي خيلي حالم بده! همش توی قفسه سينه يه درد شديد دارم و اصلا هم ديگه طاقت تحملش رو ندارم... روزی هم عملا دارم دو پاکت سيگار مي کشم... قبلا يه خورده که زياد مي کشيدم گلوم مي سوخت و ديگه نمي تونستم بکشم... ولي الان تا سه تا سيگار پشت سر هم روشن نکنم آروم نميشم!
نه! کمک هم نمي خوام! چون در واقع هيچکس نمي تونه کمکم کنه! بعضي وقتها يه دردهايي هست که بايد تنهايي کشيد و هيچ کاری هم براش نميشه کرد!

خب... از اونجايي که انگاری اين ماه همش تولد داريم... امروز هم يه تولد ديگه ميندازيم وسط... و از اوونجايي که اين يکي رو ديگه خيلي دوسش دارم و تحويل ميگيرم يه عکس گنده براش ميذارم!


: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, August 05, 2008
بعضي وقتها، بعضي حرفها، بعضي رفتارها کاملا ناخواسته باعث ميشه که يه دردی توی قفسه سينه آدم پديدار بشه که هيچ کاريش هم نميشه کرد! بعضي وقتها، بعضي چيزها، بعضي رفتارها مثل يه سيخ داغ رو تن آدم جا ميذاره... بد بختي اينه که اون کسي که داره اين کار رو مي کنه خودش هم نميدونه که اون رفتار يا اون گفتار چه تاثيری داره!
نه! جای دور نرين! دارم در مورد خودم صحبت مي کنم... در مورد رفتار خودم... کارهای خودم... حرفهای خودم... متاسفانه به نظر مياد که اصلا استعداد توی حرف زدن ندارم... هزار بار هم به خودم گفتم که بعضي وقتها صدات در نياد... يک کلمه هم نبايد حرف بزني... ولي باز هم نميشه و يهو احساس مي کنم و بدون اينکه بتونم اوون احساس رو کنترل کنم حرفم رو هم ميزنم و بعدش ديگه...
به خودم ميگم... ولي شما ها هم گوش کنيد...
سعي کنيد طرف مقابلتون رو خوب بشناسيد... بدونيد در چه حال و چه وضعيتي قرار داره... بدونيد که چه موقعي بايد حرفي رو زد و چه موقع نبايد زد... بدونيد که بعضي اوقات نبايد احساساتتون رو همون طور که فکر مي کنيد بيان کنيد و شايد هم اون لحظه مناسب بيانشون نيست! کمي فکر کنيد و موقعيت رو خوب بسنجيد... شايد يک سکوت به موقع بتونه کاری رو انجام بده که هزاران هزار جمله نتونه!!!

...

کاملا خارج از موضوع...
امروز هم يه تولد ديگخ دارم... ولي ايندفعه از عکس و شمع خبری نيست!!! چون کاملا باهاش قهرم و دوستش ندارم!!!! چرا؟ چون از من هزار حرف ميکشه و به يکيش هم عمل نميکنه!!!

به هر حال:
تولد، تولد، تولدت مباررررررررک......

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, August 02, 2008
به به! به از مرز پنجاه هزار بازديد گذشتم! با احتساب اينکه شايد نصف بيشترش مال خودمه حالا حالاها موونده تا بخوام معروف بشم! ولي حداقلش اينه که مي تونم دل خودمو خوش کنم که اين همه بازديد داشتم... حالا فرض محاسباتي کنيم... که اين وبلاگ عملا شش سال کاری داشته! متوسط بازديد در نتيجه کمتر از سالي ده هزار است... و با اين احتساب که سال سيطد و شصت و پنج روز است متوسط بازديد روزانه از دو بازديد تا سه بازديد است که متوسط يکي مال خودمه و بقيه هم دو سه نفر ثابت هستن که ميان و اينجا سر ميزنن!!!
نتيجه اينکه من اصلا معروف نيستم! و اين وبلاگ عملا بازديد کننده نداره! ولي خداييش با اينکه بازديد کننده نداره دارم اينجا مي نويسم... مي دونين چرا؟ چون من مثل آدم معروفها نيستم که برای ديگروون بنويسم! آره! من برای خودم مي نويسم و کلي هم وبلاگم رو دوستش دارم...

راستي... ديروز تولد "Real Anonymous" بود... همينجا به عنوان يکي از خوانندگان ثابت ولي کم رفت و آمد به اين وبلاگ تولدش را تبريک ميگم...
تولد، تولد، تولدت مبارک... مبارک، مبارک، تولدت مبارک... بيا شمع ها رو فووت کن، که صد سال زنده باشي...


: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, July 27, 2008
بعضي وقتها، بعضي چيزها، باعث بعضي رفتارها ميشه که بعضي ها رو ناراحت ميکنه! ولي با تمام اين حرفها بعضي اوقات نميشه جلوی بعضي از اين رفتارها رو گرفت و بعضي شروع به زدن حرفهايي مي کنن که با خيلي از موارد نرمال مغايرت داره!
...
عجبه که من اينقدر واضح صحبت مي کنم!

: #

--------------------------------------------------------------


Friday, July 25, 2008
شايد واقعا توقع بيجا باشه... ولي گهگاهي آدم يه انتظارهايي داره... برای يه چيزهاي خيلي کوچيک که اگر اوون انتظار برآورده نشه

: #

شايد واقعا توقع بيجا باشه... ولي گهگاهي آدم يه انتظارهايي داره... برای يه چيزهاي خيلي کوچيک که اگر اوون انتظار برآورده نشه خيلي بزرگ ميشن! نمي دونم بايد ناراحت بشم يا نه

: #

شايد واقعا توقع بيجا باشه... ولي گهگاهي آدم يه انتظارهايي داره... برای يه چيزهاي خيلي کوچيک که اگر اوون انتظار برآورده نشه خيلي بزرگ ميشن! نمي دونم بايد ناراحت بشم يا نه... ولي ديروز روزي بود که من انتظار داشتم! (ديروز منظورم همين روزيست که گذشت) شايد هم واقعا بيجهت آدم فکر مي کنه... ولي چون بايد اين حرف دلم رو خالي مي کردم اينجا نوشتمش... نوشتمش که بعد بازهم يادم باشه که من برای چنين روزی يه انتظار کوچيک داشتم و برآورده نشد!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, July 23, 2008
يه چيزی که ممکنه ذهن آدم رو خيلي اذيت کنه اينه که حس کني دستت به هيچ جا بند نيست! فرقي هم نمي کنه در چه وضعيتي باشه... چه برای کاری، چه برای کسي، چه برای وسيله ای و چه برای يک جواب يا حرف!
اصولا اينطوريه که آدم همش احتياج به پشتيبان داره... احتياج داره به يه چيزی بتونه تکيه کنه و تاريخ هم اينو ثابت مي کنه... (نه! مثال نميزنم چون اصلا از شروع چنين بحثي خوشم نمياد...) اصولا انسان نيازمنده... نياز به هم نوع خودش داره که بتونه نصف باری که روی دوش داره رو روی دوش اوون يکي بذاره. فرقي هم نميکنه که اوون يکي خودش رو دوشش بار داره يا نه، چون اونم قسمتي از بارش رو روی دوش همراهش ميذاره. هيچ دوشي، هيچوقت بدون بار نيست و با اينکه هميشه ظرفيت باري که روی دوش قرار ميگيره ثابته، بنظر مياد که تحمل بار ديگران برای هر شخص راحتتره و همين امر باعث ميشه که انسانها به يکديگر نيازمند باشند...
ولي وقتي دستت به هيچ جا بند نيست چي؟
وقتي دستت به جايي بند نباشه به اين معنيه که تنهايي... و در تنهايي داری باری رو روی دوش ميکشي که قادر نيستي قسمتي از آن را به ديگری بدی تا قسمتي از بار او را بدوش داشته باشي... دست انساني که به جايي بند نيست را بايد گرفت... بايد زير بازويش را گرفت و بلندش کرد و قسمتي از بار دوشش را برداشت و باری از خود به نداد! آيا انسانها قادرند تنها باری را بردارند و در عوض باری ديگر ننهند؟ کمي فکر کنيد!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, July 22, 2008
بعضي ها واقعا عجيب هستند! جدا ميگم... ياد اين سريال امسال عيد مهران مديری افتادم که مي گفت: "آقا من نمي دونم چيکاره هستم و هرچي که هست توو جو گير شدن استادم!" و اگر دقت کنيد خيلي از ما ها همينطور هستيم و توو جو گير شدن استاديم!
چرا؟
اول از همه اينکه به خودتون دروغ نگين! اگر اين حرف من براتون عجيبه اول از همه به عمق وجود خودتون برين و خوب به خودتون و درون خودتون نگاه کنيد... چون خودتون يکي از اين آدمها هستين. بعدش هم... بعضي ها با مقام و بعضي ها با يک وسيله و يا يک شغل، بعضي ها هم فقط به خاطر کسي که با اون رفت و آمد مي کنن! آره به خدا! بعضي ها به خاطر يه آدم ديگه جو گير ميشن... اين موضوع مخصوصا در مورد دخترها صدق ميکنه... کافيه دوست پسرش سوار maxima باشه و فکر مي کنه خودش پرنسس موناکو هستش!
...
خارج از موضوع: دو روز پيش تدريس سيستم مديرت داشتم... يکي از شاگردها با 45 دقيقه تاخير اوومد و شروع کرد با موبايلش بازی کردن... منم وقتي ازش کار خواستم بهم جواب داد که نه! منم خيلي مودبانه گفتم که اگر حوصله اش سر کلاس سر ميره مي تونه بره و اوونم رفت! اين شخص تا دو ماه ديگه از شرکت اخراج ميشه!
...
برگرديم به موضوع... همين شخص که از سر کلاس اخراج شد به اين خاطر توی شرکت کار ميکرد که مدير سابقش هوای اوونو داشت و هر سووتي ميداد براش جمع و جور مي کرد! همين شخص جو گير شده بود... حالا ديگه اين جو چنان گرفته بودش که ديگه داشت تووش خفه ميشد و الان که جو شکسته ديگه خيلي دير شده و بای بای!
برای اين ميگم که خيلي از ماها توی اين وضعيت هستيم و موقعيت و محيط اطرافمون رو درک نمي کنيم... وقتي با ديگران حرف ميزنيم همش سعي داريم نشون بديم که برتر هستيم.. نشون بديم که از همه بهتريم، نشون بديم که ديگران هميشه زير دستمون هستن و اگر هم با کسي هستيم که جو اوونو گرفتيم سعي داريم نشون بديم که عملا اوون شخص آدم مهمي نيست و آدم مهمه خودمون هستيم!
يه خورده بيشتر به رفتارهايتان دقت کنيد... به صحبتهايي که مي کنيد دقت کنيد... لازم نيست همه دقتتون رو ببذارين رو حرف ديگران که بخواهين از اوونا نکته در بيارين! اول دقت کنيد خودتون چه حرفي مي زنيد و چطور رفتار مي کنيد...

تن آدمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, July 20, 2008
امروز کلي ول گردی کردم توی اينترنت! آره.. دوباره يه چرخي زدم و به همه pageهايي که قبلا باهاشون سر و کاری داشتم سر زدم... واقعا بايد به بعضي ها تبريک گفت! خيلي عجيبه! چطور ميشه که يه نفر اينقدر قادر باشه "فکر کنه" کار درسته!
خيلي از وبلاگها و نوشته ها بيشتر به bannerهای تبليغاتي هر شخص شبيه شده! و اين نکته خيلي بيشتر در وبلاگهای زنانه ديده ميشه... توضيح ميدم: اگر دقت کنيد مي بينيد خيلي از وبلاگهای زنانه خيلي شاعرانه هستش و جالبتر اينکه نوشته های آنها "کاملا" شبيه همه و تنها کلمات عوض ميشه... دخترهای امروزی اينجا ماشااله همه شاعر و فيلسوف شدن! و بازهم جالبتر اينکه ميشه توی متن نوشته هاشون "متن اصلي اون نويسنده" رو که ازش الهام گرفتن ديد... عملا همه آنها کپي شدن!
...
خب! داد نزنين! نگفته همه دخترها اينجورين... ولي خيلي هاشون هستن!!! آره! راست ميگم... ولي ناراحت نباشين... چون پسرها از شما دخترها بدتراند! يکيش خودم! اين وبلاگ من توش همه چي گير مياد چون دلم ميخواد به همه نشون بدم که "همه کاره" هستم! ولي... ولي امون از دست پسرها که اينقدر ژست و افه دارن توی وبلاگاشون که انگار همشون از کون فيل افتادن! بدتر از همه وبلاگهای سياسي پسران است! همشون آزادی مي خوان که به "زير کمرشون" رسيدگي کنن!!!! به خدا دروغ نميگم! خيلي از نويسندگان وبلاگ سعي دارن با نوشته هاشون جو سازی کنن و خودشون رو به صورتي جذاب نشون بدن که همه فکر کنن پس فردا اگر دنيا از اين رو به اوون رو بشه ايشون شاهنشاه کره خاکي خواهند بود!
...
نکته متاسف کننده در اين جريانات اينه که عملا هيچکس در نوشته های خود صادق نيست! حتي من! (اينو گفتم که بهم فحش ندين!!!) ولي خوب رو نوشته های هر نويسنده دقت کنيد و خواهيد ديد که صداقت در حرفها خيلي وقته که مرده! و همه کپي کننده کساني هستند که در اين راه "معروف" شدن...

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, July 19, 2008
عجب دنيايي شده! والا من که ديگه حاظر نيستم طرف هيچ دختری برم! توی اين چند روز تعطيلي چيزهايي ديدم که اصلا نگو و نپرس!
اول از همه اينکه جاتون خالي بود... خيلي خوش گذشت... خيلي خيلي خوش گذشت... ولي يه اما داره! متاسفانه توی اين چند روز چيزهايي ديدم که باورم نميشد! فکرش رو بکنين که با يه ماشين بنز C350 مدل 2008 رفته باشين شمال... واقعا نمي تونم بگم که چقدر وضعتون فرق مي کنه... چقدر فرق ميکنه؟ نميدونين؟ فقط بهتون بگيم که نظرتون عوض ميشه... وقتي که توی اين ماشين نشستين ديگه هيچکس به شما نميگه بالا چشمتون ابرو! حتي پليس راه! و همه بهتون احترام ميذارن... توی اين چند روز دخترهايي که فکر مي کرديم خيلي خوبن، پولي از آب در اوومدن... و بقيه هم هيچکدوم! بله! هيچکدوم دست رد به سينتون نميزدن (تازه ميذاشتن شما دست بله به سينشون بزنين!!!!) کلمه نه برای هيچکس وجود نداشت... حتي هتل نارنجستان هم بدون ورودی رفتيم! ديگه چي مي خوای؟ توی رستوران تا دم در توالت دنبالمون مي اومدن و ازمون سئوال ميکردن شاش خوبي داشتيم يا نه!!!؟ توی دو روز به اندازه تمام عمر تلفن داده شد و جالب اينکه تا کنون نيمي از اوونها زنگ زدن!!!
...
جالبه نه؟ ذوق کردين؟ ميگين خب معلومه توی بنز نشستي همه تحويل ميگيرن؟! آره... حق با شماست! ولي نکته اينه که چرا "شخصيت" آدم بايد به پول و ماشينش باشه؟ چرا با يه تي شرت کثيف و شلوار کهنه توی بنز بشيني ميشي بهترين آدم دنيا؟! من واقعا برای شعور مردم خودمون متاسفم! برای اين متاسفم که اين همه دختر توی اين مملکت فقط و فقط چشمشون به اينه که ماشينت چيه يا ساعتت و لباسات چه مارکي دارن! نه! نميگم لباس بد بپوش! نميگم تميز نباش! ولي آيا واقعا اين درسته؟! درسته که مردم شما رو با ماشين و پول و مدرک ببينن؟ درسته که فقط چون دکتر يا مهندس هستين و يا ماشين آخرين سيستم دارين در چشم مردم ارزش داشته باشين؟
...
به خدا مردم ما ديوونه هستن! به خدا بايد به اينجور آدمها ريد! آره! بايد بهشون ريد و من همين کار رو خواهم کرد! همه چي به موقع خودش!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, July 15, 2008
آخ آخ آخ... خداييش ديشب جاتون خالي!!! اينقدر خوش گذشت... اينقدر خنديديم که نگو و نپرس! به هر حال بازم جاتونو خالي مي کنم! چون امشب هم دوباره دارم ميرم و اين سه روز تعطيلي رو اوونجا خوش ميگذرونم! يووووووووووپي!!
...
حيف شد زنگ نزدي!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, July 14, 2008
ديگه دير شد! فايده نداره...
نه!
خداييش هنوز فرصت هست که برای امشب خبرم کنيد... ولي راستش يه پيشنهادی بهم شد که به هيچ عنوان نميشه ردش کرد!!! برای امشب از طرف يکي از دوستان فرانسوی دعوت شدم به يه مهموني تووووپ برای شب 14 ژوئيه!!! کجا؟ آهان... اونو ديگه بماند! ولي جاتون رو حسابي خالي مي کنم... بزن و برقص و بخور و ديگه هيچي ديگه... چي مي خوای ديگه؟!!! (اون چيزی که نيست و به فکرتون هم ميرسه هم وجود داره! فقط اسم نبردم که مودب باشم!!!) خلاصه اينکه سفارت بي خيال! بچسب مهموني امشب! (خوبيش اينه که حداقل امشب توی هوای خوب و خنک هستيم و نه بيرون و وسط شهر و توی گرما!!!)
خلاصه اينکه تا ساعت شش عصر فرصت دارين خبرم کنيد ببرمتون مهموني! (دارم يکي از دوستام رو مي برم و جا دارم دو نفر ديگه هم ببرم!)

به هر حال جاتون خالي خواهد بود...
اگر خواستين بياين حتما خبر کنيد!

To whom it may concern!

راستي، ديدي ديگه جواب ندادی؟! پس معلومه ازم خوشت نمياد و دوستم نداری!!!!!! اقلا بيا بريم مهموني! خداييش کلي خوش ميگذره!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, July 13, 2008
موضوع اول: نبود؟ نه؟ هيچکي نيست بياد باهم بريم سفارت؟
موضوع دوم: والا من که منظور کامنت دو پست قبلي رو نفهميدم! به خدا راست ميگم... الان هم هنوز جلومه و دارم نگاه مي کنم مي بينم هيچي نمي فهمم!!! به خدا هرچقدر نفهم باشم ديگه اينقدر نفهم نيستم!!! آآآآي... يکي پيدا بشه به من توضيح بده!
...
نکاتي که نفهميدم:
- چيو سخت ميگيرم؟ به خدا من سخت نميگيرم!!! نمي دونم چيه که دارم سخت ميگيرم!
- خودت گفتي دلت خنک شده! من که نگفتم "باعث" دل خنکي ميشه! تو گفتي!!!
- اگر "دل تو" خنک شده... و يا اگر قراره که فقط دل تو خنک بشه... چه ربطي به بقيه داره که بخوان سرما بخورن؟!؟!!
- با در نظر گرفتن اينکه اصولا من سخت نميگيرم... حالا که خوشت مياد که من سخت بگيرم... پس آيا بالاخره تو از من خوشت مياد يا بدت مياد؟؟؟
- بقيه کيا هستن؟
- خودت حالت خوبه؟ چه خبر؟ کار و بار خوبه؟ خيلي وقت بود ازت خبري نداشتم (از تولدت به اين ور) اميدوارم خوب باشي... خيلي خوشحالم کردی کامنت گذاشتي...
- آيا بعد از نکته بالايي دوباره کامنت خواهي گذاشت؟ يا اينکه يهو ميگي اصلا به من چه اين پسره چي ميگه و گور جد و آبادش؟
...
ديدين؟ ديدين چقدر يه دوتا جمله کوچيک يه عالمه سئوال بزرگ ايجاد کرده؟ آآآآي... يکي برام توضيح بده! والا من که سر در نميارم! همه اين نکات خيلي مهم هستن و حيف هستش که در موردش صحبت نشه! و از طرف ديگه... دقت کردين که فقط دارم چرت و پرت توی اين پاراگراف آخری مي نويسم که فقط صفحه رو پر کرده باشم؟ چرا؟ چرا مي خوام صفحه رو پر کنم؟ خب دليلش اينه که مي خوام از لحاظ ديد خواننده شکل پاراگرافها قشنگتر به چشم بياد و به نظر بياد که من خيلي دانشمندم و بلدم زياد بنويسم و فقط با سئوالهای کوتاه نمي خوام سر و ته اين پست رو هم بيارم...
خب، بسه ديگه!!!

مخلص

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, July 09, 2008
کسي هست بخواد برای جشن چهارده ژوييه با من بياد مهموني سفارت فرانسه؟ يه کارت دعوت دارم برای يه خانم و شوهرش!!! خود شوهره هست (که شخص بنده باشم!!!!) مونده يه خانم گير بيارم که بريم اونجا... تنها حال نميده! بايد برم بچسبم به رئيسم و اصلا حوصله ندارم اوون شب رو بچسبم بهش!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, July 08, 2008
آب ميشم برای اوونايي که اينقدر راحت دلشون خنک ميشه! آره... جدي ميگم... خيلي خوبه که ادم اينقدر راحت باشه و با چيزهاي خيلي کوچيک زود شاد بشه و به قول معروف دلش خنک بشه! با تو هستما!!! آره بابا... خود خودت... قربونت برم که اينقدر راحت دلت خنک ميشه! بازم برات قول ميدم که عوامل دل خنکي اينجا بنويسم که حسابي توی اين تابستون راحت و خنک باشي! فقط مواضب خوت باش.. اصلا دوست ندارم "سرما" بخوريا!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, July 06, 2008
هي! بازم Firefox رکورد شکوند! ايندفعه منم جز دانلود کننده ها بودم!!! از هشت ميليون و انديدانلود يکيش مال منه!!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, July 01, 2008
به خودم حال دادم... رفته بودم يه xbox360 بخرم... جاش اينو برای خودم خريدم!!!
HTC - Touch Cruise "Polaris"


رفتم iPhone هم ديدم... بهتون رک و راست بگم اصلا به صرفه نيست آدم پول برای iPhone بده! و با همون قيمت اين HTC نه تنها همون کار ها رو هم ميکنه... بلکه کلي هم امکانات بيشتر داره! به نظر من توی خريدهای گنده و قيمت های بالا بسيار به صرفه هستش... مخصوصا که يه گارانتي درست و حسابي هم داره!
خلاصه اينکه اگر پول دارين برين HTC بخرين و مدل جديدش هم که HTC - Diamond هستش بسيار زيبا و کار درسته!
HTC - Touch Diamond


: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, June 25, 2008
Excellent, Perfect, Must see, Nice,... DON'T MISS THIS LINK:
http://guthli.blogspot.com/2008/06/art-with-smoke.html

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, June 18, 2008
ديگه دارم ميميرم! بسه ديگه! چقدر جلسه؟ چقدر کار؟!! بسه! مردم از بس که اين چند وقته کار داشتم! اين تعطيلي هم که انگار اصلا وجود نداشته! مريض هم که شدم و خونه افتادم و بعدش هم همش کار! واااااااااي! يکي بياد يه حال اساسي به من بده! با اين وضع تا دو روز ديگه جسد ميشم مي افتم کنار خونه!
...
راستي کي مي تونه برای من توی روز بره بانک يه پولي بريزه به يه حسابي و شماره قبض رو به من بده؟ ها؟ نه؟! کسي نيست؟!
...

مي دونستم نميشه روتون حساب کرد!

راستي! عجب بازي های فوتبال توپي داريم امسال! ديدي آقا؟ ديدي چطور ترکيه اومد بالا؟ ديدي؟ راستي.. من که فينال رو کرواسي - هلند ميدم...

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, June 10, 2008
امسال من که واقعا شدم ايستگاه اتوبوس هرچي ويروسه! بازم مريض شدم! يکشنبه صبح سر حال و خوش بيدار شدم و بعد از تعطيلي ها با حال خوش اومدم سر کار و ... ظهر مريض رفتم خونه و تمام ديروز از بدن درد خونه افتادم!!!

چطور ميشه اين تابلوی ايستگاه رو از خودم بردارم؟؟!!؟!؟؟!؟

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, June 01, 2008
بازم طبق معمول! هميشه انگار ذات آمديزاد اينه که هيچوقت هيچ حرفي رو کامل گوش نکنه و تنها اون تيکه اي رو که دوست داره بشنوه! به خدا بيشتر دعواها به خاطر همينه که آدم نمي خواد گوش کنه و حرفها درست درک و فهميده نميشن... خدا ميدونه چرا اينطوريه ولي هرچي که باشه اذيت مي کنه و اين اذيت هرطور هم که بخواهي از يادت نميره! حتي اگر کاملا آدم بي خيالي هم باشي از يادت نميره!!! مثالش خود من! بعضي وقتها از يه آدمهايي که فکرش رو هم نمي کني چيزهايي مي بيني که باور کردني نيست و اين چيزها هميشه توی مغزت مي مونه، حتي وقتي که با هزار دردسر و ساعتها حرف سعي مي کني که منطق و رفتار درست رو ايجاد کني، باز هم مي بيني که شخص مورد نظر کار خودش رو انجام ميده و هيچ جور حاضر نيست که اين رفتارش رو تصحيح کنه!
خداييش چيکار ميشه کرد؟ بازم بايد حرف زد و سعي کرد؟ يا نه! ول کني و بي خيال بشي و بازهم طبق معمول خودت رو به شرايط جديد وفق بدي؟ نه! شرايط جديد حال نميده! مگه تا کط و يا تا چه حد ميشه آدم خودش رو وفق بده؟!

: #

تولد، تولد، تولدت مبارک... مبارک، مبارک، تولدت مبارک!
يه عالمه تولدت مبارک!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, May 28, 2008
يك داستان عجيب لطفا آن را تا انتها بخوانيد
اتومبيل مردي كه به تنهايي سفر مي كرد در نزديكي صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده. آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ »
رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتي ماشين او را تعمير كردند. شب هنگام وقتي مرد مي خواست بخوابد صداي عجيبي شنيد. صداي كه تا قبل از آن هرگز نشنيده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد كه صداي ديشب چه بوده اما آنها به وي گفتند :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي»
مرد با نا اميدي از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد.
چند سال بعد ماشين همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وي را به صومعه دعوت كردند ، از وي پذيرايي كردند و ماشينش را تعمير كردند. آن شب بازهم او آن صداي مبهوت كننده عجيب را كه چند سال قبل شنيده بود ، شنيد.
صبح فردا پرسيد كه آن صدا چيست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي»
اين بار مرد گفت «بسيار خوب ، بسيار خوب ، من حاضرم حتي زندگي ام را براي دانستن فدا كنم. اگر تنها راهي كه من مي توانم پاسخ اين سوال را بدانم اين است كه راهب باشم ، من حاضرم . بگوئيد چگونه مي توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو بايد به تمام نقاط كره زمين سفر كني و به ما بگويي چه تعدادي برگ گياه روي زمين وجود دارد و همینطور باید تعداد دقيق سنگ هاي روي زمين را به ما بگويي. وقتي توانستي پاسخ اين دو سوال را بدهي تو يك راهب خواهي شد.»
مرد تصميمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :« من به تمام نقاط كرده زمين سفر كردم و عمر خودم را وقف كاري كه از من خواسته بوديد كردم . تعداد برگ هاي گياه دنيا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روي زمين وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبريك مي گوييم . پاسخ هاي تو كاملا صحيح است . اكنون تو يك راهب هستي . ما اكنون مي توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم.»
رئيس راهب هاي صومعه مرد را به سمت يك در چوبي راهنمايي كرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگيره در را چرخاند ولي در قفل بود . مرد گفت :« ممكن است كليد اين در را به من بدهيد؟»
راهب ها كليد را به او دادند و او در را باز كرد.
پشت در چوبي يك در سنگي بود . مرد درخواست كرد تا كليد در سنگي را هم به او بدهند.
راهب ها كليد را به او دادند و او در سنگي را هم باز كرد. پشت در سنگي هم دري از ياقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست كليد كرد .
پشت آن در نيز در ديگري از جنس ياقوت كبود قرار داشت.
و همينطور پشت هر دري در ديگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، ياقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهايت رئيس راهب ها گفت:« اين كليد آخرين در است » . مرد كه از در هاي بي پايان خلاص شده بود قدري تسلي يافت. او قفل در را باز كرد. دستگيره را چرخاند و در را باز كرد . وقتي پشت در را ديد و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحير شد. چيزي كه او ديد واقعا شگفت انگيز و باور نكردني بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.....اما من نمي توانم بگويم او چه چيزي پشت در ديد ، چون شما راهب نيستيد!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, May 26, 2008
هميشه حواستون باشه دارين چيکار مي کنيد!
گفته شده:
- امر به معروف کنيد، نه جبر به معروف
گفته شده:
- نهي از منکر کنيد، نه نفي از منکر

حالا بياين هزار تا تبصره براش صادر کنيد که در شرايط مختلف کارها و تصميمها و روشها فرق ميکنه! حتما هم حق با اوناييه که درس خوندن و سوادشون از ما که کارمنديم بيشتره! بالاخره يه چيی ميشه ديگه! فکر کردن نداره!

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, May 22, 2008
شايد واقعا خسته شده باشين، از چي؟ از اينکه هر دفعه که مي خواين يه فيلمي از يه جايي بگيرين مجبورين هزار تا برنامه يکط از اون يکي حجيمتر رو روی دستگاهتون نصب کنيد! راه حلش چيه؟ خيلي ساده... اين چندتا برنامه رو که ميگم بگيرين و نصب کنيد و تا آخر عمر ازش لذت ببرين!

جانشين سبک وزن برای خواندن فايلهای Realplayer چه صوتي و چه تصويری:

جانشين سبک وزن برای خواندن فايلهای Quick Time چه صوتي و چه تصويری:

هرچي مبدل دارين بذارين کنار! اين برنامه هر فايل Multimedia چه صوتي و چه تصويری رو به هم ديگه تبديل مي کنه! حتي فايل خراب رو هم مي تونه تعمير کنه! کيفيت تبديل به اين خوبي توی هيچ برنامه ای گيرتون نمياد:

بهترين برنامه ضبط صدا و برش و تبديل:

بدون تعارف بگم که KMPlayer شايد بهترين و قويترين هستش. در ضمن در موقع نصب تمامي codecهای لازم رو هم با خودش نصب مي کنه و عملا فقط Real و Quicktime توی ليستش نيست! اين برنامه از همه فرمت های جديد هم پشتيباني ميکنه (MP4, MKV,...)

گول اسم اين Mediaplayer 6.4 رو نخورين! با اينکه همون WMP6.4 زمان windows 98 هستش ولي اين مال 2008 بوده و با قويترين playerهای دنيا قابل مقايسه هستش!

از Nero Burning Rom و حجمش و هزارتا برنامه دور و برش خسته شدين؟ اينم بهترين برنامه برای جانشيني Nero:

اينم يه قفل شکن برای Regionهای DVD که ديگه با اين برنامه نيازی نيست دنبال Bios شکستن DVD-Rom داشته باشين:


نکته بسيار مهم... همه اين برنامه ها مجاني هستن!!!!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, May 19, 2008
عجب دنيايي شده! بعضي وقتها آدم نمي دون بايد با بعضي مسائل چطوری برخورد کنه! يه روز يکي مياد بهت ميگه هزارتا کار داره و ازت کمک مي خواد و تو هم به هزار نحو کارهاتو جمع و جور مي کني که بتوني کار طرف رو راه بندازی و روزی که بايد بياد يهو ناپديد ميشه! حالا نمي خواد بياد جاي خودش! حداقل يه خبر بده بد نيست!!! جالب اينکه... بعد از يه مدت طولاني يهو دوباره ظاهر ميشه و ميگه که يه عالمه کار داره و هزارتا کار رو سرش ريخته و به روی خودش هم نمياره که قبلا تو رو کاشته! بازم به جای خودش! ولي از اينکه ملت فکر کنن که بقيه نمي فهمن و نمي دونن جريان چيه اين ديگه خيلي زور داره! آره.. چوه من که مجبور نمي کنم که حتما با من کار داشته باشي و خودت کمک مي خواستي... منم که خداييش دوست داشتم بتونم کمکت کنم! خودت يهو ناپديد شدی!!! تور رو خدا حداقل بعدش کار رو بهونه نکن!

از طرف ديگه! يکي پيدا ميشه که خيلي هم دوستش داری و دوست داری بتوني کمکش کني و نکته اينجاست که "مي توني کمکش کني"! اين يکي برات کلاس ميذاره! ژست مياد، قيافه ميگيره و هزار رفتار عجيب ازش مي بيني که هيچي به هيچي ربط نداره! اين آدم تازه وقتي که روزی ميرسه که مي توني کمکش کني و مي خواهط کمک کني يهو ميزنه به در و ديوار که اصلا کمک نمي خواد و همه چيز عاليه و هيچ مشکلي توی دنيا نداره! جالبه!

به يه نتيجه ای رسيدم: اونم اينه که مردم خودشون هم نمي دونن چي مي خوان! نمي دونن آيا کاری که مي کنن درسته يا نه! نمي دونن آيا با کاری که دارن مي کنن به اطرافيانشون لطمه مي زنن يا نه! يادم نيست دقيقا چي بود ولي يه زماني یه کسی برا چهار تا جمله گفت که هميشه فکر مي کردم که واقعا درسته و يکي از اونا اين بود که: "آن کس که نداند که نداند و نخواهد که بداند، در جهل خود تا ابد الدهر بماند". راستش نمي دونم درست نوشتم يا نه! ولي معنيش يه همچين چيزی بودش. اون سه تاي ديگه هم با بداند و نداند طي مي شد و تو همين مايه ها بود. ولي خداييش به نظر من که درست ميگه. واقعا کساني هستن که نه مي دونن و نه مي خوان بدونن و جالب اينکه با عاملي هم که مي خواد به آنها بياموزد برخورد شديد مي کنن! به طوريکه اصلا حاضر نيست با مشکلات برخورد داشته باشن و ترجيح ميدن که کاملا صورت مسئله رو پاک کنن. اصولا اينطور آدمها کاملا شکست خورده هستن و تنها برای حفظ ظاهر صورت مسئله رو پاک مي کنن که مبادا دوباره با اين مسئله بخوان برخورد کنن! عواملي که باعث ميشه شخص به اين وضعيت برسه: ضعف شخصيتي، نا تواني در تصميم گيری، ترس از واقعيت و خيلي ديگه از اين جور "ناتواني"هاست که کاملا قابل مداوا شدن است! مشکل اينه که شخصي که در اين وضعيت قرار ميگيره حاضر نيست که "مداوا" بشه و اين "ترس" چنان وجود او را در بر گرفته که به هيچ عنوان حاضر به برخورد با واقعيت نيست.

عجب سخنراني ميشم من!
برم بالا منبر به يه جايي ميرسم!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, May 13, 2008
امروز با antivirus فقط c: رو اسکن کردم! حساب کنيد که ظرف دو ساعتحدود 1799661 فايل اسکن شد!!! فکر نمي کنم کسي روی 72 گيگابايت هارد دستگاهش اين همه فايل داشته باشه! خدا وکيلي خودم که کفم بريد!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, May 08, 2008
اينو ببينين! به خدا مي ارزه! من همينجوری که نگاه کردم دلم هررری توو ريخت! قابل توجه اينکه اگر دقت کنيد متوجه ميشين که شخص فيلم بردار مثل خيلي های ديگه اصلا خودش رو نبسته به جايي!!!
...
...
...
چون مشکل Bandwidth پيدا کردم... فايل رو برداشتم و لينک رو ميذارم

اينجا رو ببينين

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, May 06, 2008
آين متن رو ايميل گرفتم!!! خيلي حال داد... از دست ندين:
...........

اين يک داستان واقعي است:
...........
خوردن ممه و عوارض جانبی
چند شب پیش یکی از رفیقام نزدیکی غروب داشت از مسافرکشی بر میگشت خونه، طرفای جاده مخصوص چشمش میفته به زن و مرد جوونی که کنار جاده منتظر ماشین ایستادن . نگه میداره و سوارشون میکنه . هنوز خیلی نرفته بودن که مرده به راننده میگه : ببینم واسه امشب خانوم میخوای؟ راننده گفت کیه؟ مرده اشاره ای به زنی که توی ماشین بود میکنه و میگه اینه، شبی بیست هزار تومن. خلاصه چک و چونه میزنن تا اینکه آخرش به ده هزار راضی میشن . مرده وسط راه پیاده میشه و راننده هم زنه رو میبره خونش. خلاصه چه درد سرتون بدم؟ دختر رو میبره خونه و .......................... که میبینه سرش داره گیج میره و دیگه چیزی نمیفهمه . وقتی به هوش میاد میبینه افتاده روی تخت و تمام خونه و زندگی و ماشینش رو بردن. میفهمه که دختره یه چیزی به خودش مالیده بوده که بیهوش شده .
پا میشه میره کلانتری که شکایت کنه، اما روش نمیشده به یارو بگه که چه غلط ی کرده. به افسره میگه مرده میخواسته جایی بره، گفته من زنشو ببرم دو سه ساعتی پیشم باشه تا بیاد دنبالش . اونم تو چاییم یه زهر ماری ریخته که از حال رفتم . اینو که میگه افسر نیشش تا بناگوش باز میشه، میگیره لپ یاره رو میکشه میگه: راست بگو بینم پدر سوخته تو هم ممه خوردی؟

نتیجۀ اخلاقی 1 : نتیجۀ خوردن ممۀ نشسته شبیه خوردن دست خر شستس.
نتیجۀ اخلاقی 2 : هر گرونی بی علت نیست، هر ارزونی بی علت نیست، فی ممۀ شسته بیست هزار تومنه نه ده هزار تومن.
نتیجۀ اخلاقی 3 : زمزمه های شکوفایی و نوآوری 87 از همین ابتدای سال و در همۀ عرصه ها بگوش می رسه.
نتیجۀ اخلاقی 4 : افسره هم آره...

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, May 04, 2008
چرا هيچکس به اينجا سر نميزنه؟؟؟! اصلا دوستتون ندارم!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, April 30, 2008
Media Coder

به هيچ عنوان اين برنامه رو از دست ندين!!! اگر قراره فايل صوتي يا تصويری از formatهای مختلف به formatهای مختلفتر تبديل کنيد... اين بهترين برنامه هستش! بسيار سريع و دقيق!!!

MediaCoder is a free universal audio/video batch transcoder, putting together lots of excellent audio/video codecs and tools from the open source community into an all-in-one solution, capable of transcoding among different audio/video formats with many extra features.

The features highlight of the program includes:

* Directly transcode among MANY audio and video compression formats and mux in various container formats, on the fly, in batches
* No need to install any media player or codecs package
* No need to register any components into your system
* Native Win32 program built on Win32 SDK, efficient and small, no dependencies on any middle layers (e.g. .NET, JAVA etc. )

The typical applications of the program include:

* Improving compression / reducing file size
* Converting from lossless/high-bitrate audio to low-bitrate audio to play with portable DAP
* Converting to device (mobile phone, PDA, MP4 player, PSP, VCD/DVD player)
* Extracting audio tracks from video clips
* Ripping CD/VCD/DVD

The supported inputs in the program are:

* MP3, Ogg Vorbis, AAC, AAC+/Parametric Stereo, AMR NB/WB, MusePack, WMA, RealAudio
* FLAC, WavPack, Monkey's Audio (APE, APL), OptimFrog, AAC Lossless, WMA Lossless, WAV
* H.264, Xvid, DivX 4/5, MPEG 1/2/4, H.263, 3ivx, RealVideo, Windows Media Video 7/8/9, DV
* AVI, MPEG/VOB, Matroska, MP4, RealMedia, ASF/WMV, Quicktime MOV, OGM
* CD, VCD, DVD, CUE Sheets

The supported outputs of the program are:

* MP3, Ogg Vorbis, AAC, AAC+/Parametric Stereo, AMR NB/WB, MusePack, WMA
* FLAC, WavPack, Monkey's Audio (APE, APL), OptimFrog, WMA Lossless, WAV
* H.264, Xvid, DivX 4/5, MPEG 1/2/4, H.263, Flash Video, etc.
* AVI, MPEG/VOB, Matroska, MP4, PMP (PSP Media Player Format)

The requirements of the program are as follows:

* Windows 98/98SE/2K/NT/ME/XP/2003
* At least 15MB of free hard drive space
* A suggested 64MB of RAM and Intel CPU


بهتون قول ميدم که توی کل زندگيتون برنامه به اين خوبي نديده باشين!!! از آدرس زير بگيريدش:
download

: #

از همت بعضي ها خيلي خوشم مياد!!! خدا قوت! آره بابا... به خدا خيلي باحاله... و همين بعضي ها با اين کارشون خيلي با خونسردی اسم atilopatil رو در رتبه بندي های search engine ها بالا مي بره... چه کاری؟ شما هم مي خواين رتبه بندی داشته باشين؟ چي؟!؟؟! مي خواين معروف بشين؟ کاری نداره... بايد يه آدم با همت، مثل اوني که من دارم، پيدا کنيد و هر روز (حالا هر روز هم نشه اشکال نداره! حداقل هفته ای دوبار خوبه!) شما رو توی search engine های مختلف search کنه...! به همين راحتي! تازگي من توی msn live کلي رتبه گرفتم... خدا وکيلي دستت درد نکنه!

از طرفي... شما رو به خدا هی حرف بزرگ نزنين! يعني چي؟ يعني از کلمات و جملات بزرگان درست استفاده کنيد... اگر يه جمله ای قشنگه، فقط قرار نيست قشنگ باشه! بايد ازش آموخت! اميدوارم که همه افرادی که حرفهای بزرگان رو تکرار مي کنن ازش هم يه چيزی ياد بگيرن و به اون حرفها، حتي يک درصد، عمل کنن!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, April 29, 2008
امروز براتون چند جمله از بزرگان دارم!

“Man is least himself when he talks in his own person. Give him a mask, and he will tell you the truth.”
Oscar Wilde

“I love you, and because I love you, I would sooner have you hate me for telling you the truth than adore me for telling you lies.”
Pietro Aretino

“You never find yourself until you face the truth”
Pearl Bailey

“Whoever is careless with the truth in small matters cannot be trusted with important matters.”
Albert Einstein

“Your time is limited, so don't waste it living someone else's life. Don't be trapped by dogma - which is living with the results of other people's thinking. Don't let the noise of other's opinions drown out your own inner voice. And most important, have the courage to follow your heart and intuition. They somehow already know what you truly want to become. Everything else is secondary.”
Steve Jobs - (YES! this is same same guy with a bitted apple logo!!!)


يه چندتايي هم اينجا گذاشتم! يه سری بزنين...
http://360.yahoo.com/emrause

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, April 28, 2008
حتما اينجا سر بزنيد!
http://kahdooni.blogspot.com/

: #

1984
ديشب فيلم 1984 رو ديدم... کتابش رو خيلي وقت پيش خونده بودم... الان هم اگر کسي ازم بپرسه کتاب رو بخونم يا نه؟ بهش ميگم که حتما بخونه!!! ولي جالب اينکه ديشب که فيلمش رو ديدم (تا حالا فيلمش رو نديده بودم!!!!) اگر کسي ازم بپرسه که فيلم رو ببينه يا کتاب رو بخونه بهش ميگم که نه! نخون!!!! اصلا به درد نمي خوره و سر فيلم حسابي خوصله ات سر ميره... داستان کتاب هم اينقدر يواشه که حالت به هم مي خوره! نه! اصلا اين کتاب رو نخون يا فيلمش رو نبين!!!

واقعا اين داستان يه شاهکاره!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, April 27, 2008
هي به خودم ميگم که نگوو... بازم نميشه! بايد بگم!
به خدا آدم کف ميکنه!
امروز يه خورده ول گردی کردم... رفتم روی وبلاگها و صفحه های معرفي اين گروه های مجازی مثل Facebook و Orkut و Yahoo360. به خدا آدم رو پروفايل ملت يه چيزايي ميبينه که از خنده روده بر ميشه... اولي رو که ديدم به روس خودم اصلا نياوردم... بعدش در حال گشت و گذار متوجه شدم که نه!!! اوضاع خيلي خراب تر از اين حرفهاست!
خداييش! ملت چي فکر مي کنن وقتي که دارن پروفايل پر مي کنن!؟ باور کنيد 90 درصد دروغ مي نويسن! نه اينکه 90 درصد مردم دروغ مي نويسن! اون به جاي خودش... از همون 10 درصد هم که درست مي نويسن و جدي هستن بازم دروغ مي نويسن!!! آره به خدا! دروغ نميگم!!!! جالب اينکه اينقدر باحال و با جديت دروغ مي نويسن که خودشون هم باورشون شده... به خدا از همه اين صفحه ها printscreen گرفتم که اينجا بذارمشون... حتي مي خواستم با اسم و رسم و آدرس بذارم که برين خودتون چک کنيد! ولي دلم نيومد...
من شدم اينجا مامور امر به معروف و نهی از منکر! (البته بيشتر نهی از منکر!!! چون همش دارم ميگم نکنين!!!!) ولی شما رو به خدا از اين کارها نکنيد! به خدا خوب نيست اينقدر دری وری بگين و دروغ رو صفحه هاتون بذارين! به خدا اگر گدا هم باشين و بگين گدا هستين (که مسلما با داشتن کامپيوتر و سواد استفاده از آن و ارتباط با اينترنت، گدا نيستين!!!) شرفش خيلي بيشتره... مگه چي ميشه؟ مگه از خودتون بدتون مياد؟ آره؟ بدتون مياد؟ چه تلاشي کردين که خودتون رو عوض کنيد؟ اصلا تلاش کردين؟ نه؟! نکردين؟ نمي خواهين تلاش کنيد؟ مي خواهين يهو از آسمون براتون بهشت بيافته زمين؟

باشه! من خفه ميشم! شما هم همونطور که هستين بمونيد!

پ. و. : خيلي بايد اوضاع خودم خراب باشه که اين همه دارم مي نويسم! اصولا اعصابم آروم باشه اينقدر نمي نويسم!
... Crazy ...
And when you’re out there
Without care
Yeah, I was out of touch
But it wasn’t because I didn’t know enough
I just knew too much

Mmm…

Does that make me crazy
Does that make me crazy
Does that make me crazy
Probably

An I hope that you are having the time of your life
But think twice
That’s my only advice

Mmm…

Come on now
Who do you
Who do you
Who do you
Who do you think you are
Ha ha ha
Bless your soul
You really think you’re in control

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, April 23, 2008
اينو ايميل گرفتم!!!
...
مرد بيکاري براي سِمَتِ آبدارچي در مايکروسافت تقاضا داد. رئيس هيئت مديره مصاحبه اش کرد و تميز کردن زمين رو -به عنوان نمونه کار- ديد و گفت: «شما استخدام شدين، آدرس ايميلتون رو بدين تا فرمهاي مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنين و همينطور تاريخي که بايد کار رو شروع کنين..»
مرد جواب داد: «اما من کامپيوتر ندارم، ايميل هم ندارم!»
رئيس هيئت مديره گفت: «متأسفم. اگه ايميل ندارين، يعني شما وجود خارجي ندارين. و کسي که وجود خارجي نداره، شغل هم نميتونه داشته باشه.»
مرد در کمال نوميدي اونجا رو ترک کرد. نميدونست با تنها 10 دلاري که در جيبش داشت چه کار کنه. تصميم گرفت به سوپرمارکتي بره و يک صندوق 10 کيلويي گوجه فرنگي بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگيها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمايهش رو دو برابر کنه. اين عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهميد ميتونه به اين طريق زندگيش رو بگذرونه، و شروع کرد به اين که هر روز زودتر بره و ديرتر برگرده خونه. در نتيجه پولش هر روز دو يا سه برابر ميشد. به زودي يه گاري خريد، بعد يه کاميون، و به زودي ناوگان خودش رو در خط ترانزيت (پخش محصولات) داشت ...

پنج سال بعد، مرد ديگه يکي از بزرگترين خرده فروشان امريکاست. شروع کرد تا براي آينده ي خانواده اش برنامه ریزي کنه، و تصميم گرفت بيمه ي عمر بگيره. به يه نمايندگي بيمه زنگ زد و سرويسي رو انتخاب کرد. وقتي صحبت شون به نتيجه رسيد، نماينده بيمه از آدرس ايميل مرد پرسيد. مرد جواب داد: «من ايميل ندارم.»

نماينده بيمه با کنجکاوي پرسيد: «شما ايميل ندارين، ولي با اين حال تونستين يک امپراتوري در شغل خودتون به وجود بيارين. ميتونين فکر کنين به کجاها ميرسيدين اگه يه ايميل هم داشتين؟» مرد براي مدتي فکر کرد و گفت:
آره! احتمالاً ميشدم يه آبدارچي در شرکت مايکروسافت.

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, April 22, 2008
امروز مي خوام چندتا لينک مفيد براتون بذارم... ولی قبل از هر لينک يه کليک اينجا بکنين و متن رو بخونين...

ليست لينکها:
>> South Park Episodes
>> Color Picker : Online color picker to use on html codes or more...
>> Holy Quran : Quran in multiple languages
>> The Hotfix : Get the news on microsoft updates
>> Ketab Farsi : PDF online farsi books


حالشو ببرين...

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, April 20, 2008
خيلي وقته که نق نزدم! بدی نيست يه خورده به اين وضعيت رسيدگي کنم... همونطور که اين چند وقت اوضاع خيلي به هم ريخته هستش مي خوام يه خورده در مورد افراد و رفتارها و کارهای خوب و بد برم بالا منبر و شروع کنم قصه تعريف کردن!
آره.. شاکيم! شاکيم از اينکه ملت فکر مي کنن که فقط خودشون توی دنيا زندگي مي کنن! شاکيم از آينکه مي بينم اينقدر آدمها برای هم ديگه بي ارزش شدن! شاکيم... شاکي از اينکه مي بينم که هيچکس نيست جواب اون يکي رو درست و آدم وار بده... شاکيم از اينکه از کسايي کارهايي مي بيني که هيچوقت انتظارش رو نداری! شاکيم از رفتار نا درست! شاکيم از غرور بيش از حد! شاکيم از متکلم وحده بودن! شاکيم از تو!
...
آره... شاکيم از تو که چرا جلوی اينجور آدمها رو نمي گيری؟! شاکيم از تو که چرا ميذاری اينطور آدمها اينقدر به کارهايشان ادامه بدن تا نابود بشن!؟ شاکيم از تو که کاری مي کني که اين آدمها روز به روز توی لجن خودشون فروو برن و در عين حال خودشون رو بالاتر از همه ببينن!

خداييش... نامرديه!

: #

هنر نزد ايرانيان و است و بس!!!!!!!

تصميم گرفتم چندتا عکس هنری براتون بذارم که حال کنيد و لذت ببرين! البته اين عکسها با همکاری دوست عزيزمان گرفته شده که من اينجا به هيچ عنوان حق کپي رايت رو رعايت نمي کنم!!!


عکس اول: نکته اين عکس رو خودتون حدس بزنين!!!


عکس دوم: نکته اين عکس همون سوراخ توی ديواره که يه سيم کلفت ازش زده بيرون! نکته اصلي برگشت سيم توی سوراخ هستش! (آهان! اينو نديده بودينا!!!)


عکس سوم: نکته اين عکس... خيلي نکته مهمي هستش و اونم لبه ميزه که توی عکس افتاده و عکاس با اين کار قصد داشته که پرتگاه زندگي رو نشون بده! (به به! خيلي هنريه اين عکس!)


عکس چهارم: اين عکس يه تبليغ تجاری هستش! مسابقه امروز اينه که حدس بزنين تبليغ چي هستش و به چه نحوی اين تبليغ اين محصول را معرفي مي کند! جايزه اين مسابه يکسال محصول برای برنده مي باشد!


عکس پنجم: يه توپ دارم قل قليه! سرخ و سفيد و آبيه! ميزنم زمين هوا ميره! نمي دوني تا کجا ميره!!!


بقيه عکسها هم از هنرهای بسيار خاص استفاده کرده که اگر اين هنر رو بخواهي شرح بدی به قول همون دوست خوبمو (البته به قول که نه ولي بالاخره در انتشار اين سبک سهمي هم داشته!)همون دوستمون که در بالا معرفي شد... از سبک خودممنونيسم پيروی کرده!!!



: #

امروز اين متن رو با ايميل گرفتم... خداييش حيف بود اينجا نذارمش:
...
مرگ همكار

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود:
«ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنيم.»

در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پيشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.
اين کنجکاوى، تقريباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعيت زياد مى‌شد هيجان هم بالا مى‌رفت. همه پيش خود فکر مى‌کردند: «اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!»
کارمندان در صفى قرار گرفتند و يکى يکى نزديک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.
آينه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصوير خود را مى‌ديد. نوشته‌اى نيز بدين مضمون در کنار آينه بود:
«تنها يک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نيست جزء خود شما. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد زندگى‌تان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقيت‌هايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد به خودتان کمک کنيد.
زندگى شما وقتى که رئيستان، دوستانتان، والدين‌تان، شريک زندگى‌تان يا محل کارتان تغيير مى‌کند، دستخوش تغيير نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغيير مى‌کند که شما تغيير کنيد، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذاريد و باور کنيد که شما تنها کسى هستيد که مسئول زندگى خودتان مى‌باشيد.
مهم‌ترين رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانيد داشته باشيد، رابطه با خودتان است.
خودتان را امتحان کنيد. مواظب خودتان باشيد. از مشکلات، غيرممکن‌ها و چيزهاى از دست داده نهراسيد. خودتان و واقعيت‌هاى زندگى خودتان را بسازيد.
دنيا مثل آينه است. انعکاس افکارى که فرد قوياً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.»

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, April 17, 2008
متاسفم که اينقدر محکم دارم حرف مي زنم! ولي خداييش آدم تازگي يه چيزايي مي بينه که بايد حتما بگه!
...
ديروز يه تلفن داشتم از کسي که به طور کلي در سال شايد کلا يک يا دوبار باهاش تلفني حرف مي زنم و چندتا smsهم در سال برای تولد و سال نو تبادل ميشه... اين شخص ديروز به من زنگ زده و چون چند وقته که باهاش تماس نداشتم شروع کرده پای تلفن سر من داد و بيداد کردن که من بيشعور و احمقم که باهاش تماس نميگيرم! نکته اينکه اين شخص که مدعي اين حرفها هستش، خودش سال به سال به من زنگ نميزنه و هيچ خبری ازش ندارم! بعد از چند دقيقه صحبت که به آرامي داشتم جواب صحبتهايش را مي دادم که اگر از من خبری نيست از تو هم خبری نبوده، متوجه شدم که داره با پر روييت تمام به من فحش ميده و حرف گوش نمي کنه! همين جا يهو سرش فرياد کشيدم که: "تو گه مي خوری با من اينطوری حرف مي زني، حرف دهنت و بفهم بيشعور احمق!" (آره مي دونم! وقتي با داد و بيداد گفته بشه خيلي بد حرف زدنه!!!) ولي به محض اينکه دوتا داد سرش زدم آروم شد و شروع کرد باهام آروم صحبت کردن!

منظور من از اين تعريف اينه که اصولا ملت سواری مي خوان! و برای توجيح خودشون شروع مي کنن تند تند حرف زدن و داد زدن! چون نمي خوان که جواب بشنون بلند و بلندتر حرف مي زنن! نکته اينجاست که اصولا کسي که داره داد ميزنه حرفهاش به دقت کسي که به آرامي حرف ميزنه شنديده نميشه! و از طرف ديگه... بايد ياد گرفت که با اينجور آدمها بايد مثل خودشون رفتار کرد... نه! منظورم اين نيست که سرشون داد بزنين و هرکي بلندتر حرف زد اون برنده ميشه! منظورم اينه که بايد با يه برخورد مثل خودشون بهشون حالي کرد که متکلم وحده نيستن! به خدا اگر به مردم رو بدين فقط سواری ميگيرن... اين کارو نکنين!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, April 15, 2008
تا حالا هزار بار توی هزار وبلاگم در مورد قدرت کلمات صحبت کردم... اين دفعه هم روش! در post قبلي، در پا ورقي، جمله نوشته شده به هيچکس مستقيما ربطي نداشت! نکته جالب اينکه اصلا در مورد هيچ شخص خاصي نوشت نشده بود و فقط يه نقطه نظر بود در مورد رفتار انساني... نکته اينکه من اين موضوع برام بيشتر تداعي کننده دعواهايي هستش که در خيابانها ديده ميشه و يا دزدی هايي که جلوی چشم مردم اتفاق مي افته و همه فقط بر و بر نگاه مي کنن!!! طرف رو مثل سگ دارن کتک مي زنن، جلوی چشم صد نفر دزدي مي کنن و مردم فقط نگاه مي کنن! طرف از درد افتاده زمين و به خودش مي پيچه ولي آدمها فقط از کنارشون رد ميشن! پيرزن يا پيرمردی با ده تا کيسه خريد همه وسايل ميريزه و به جاي کمک کردن به اون فقط از کنارش رد ميشن و بدتر از اون يه چيزی هم ازش مي دزدن!!!

ولي... اين وسط نکته جالب در نوشته ها اينه که اين قدرت رو داشته باشي که به هر خواننده نکته اي خارج از نتکته اصلي وارد کني... اين متن برای من حرف عام بود... ولي از قرار معلوم توان ايجاد عکس العملهای خاص داشته! آی که چقدر قرت کلمات رو دوست دارم!

پ. و.
نوشته با تمام قدرت و پيچيدگي اش بايد ساده خوانده بشه. بايد بتونه جاذب عام باشه و تحريک کننده خاص! هنگامي که داستاني يا شعری زاييده ميشه بايد از درون بيرون بياد نه از نوع کلمات!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, April 14, 2008
نه! نه! خداييش ميگم... زنها خيلي بيرحم هستن! نمي دونم چرا تازگي اينقدر حواسم رفته به توجه به رفتار زنها که کاملا دارم رفتار کلي و عمومي اوونا دستم مياد... جدا همه اوونا به صورت ثابت يه سری اعمال اکتسابي دارن که در کليه زنها ديده ميشه.. هروقت تحقيقاتم کامل شد ميام همه چيز رو کاملتر تعريف مي کنم... ولي آقايون حواسشون باشه!!!

کلا و به صورت عمومي، زنها بي رحم هستن!!!!

مخلص


پ. و.
چرا؟ چرا بايد مردم ما يه رفتاری رو ببينن... ببينن و بدونن که اين رفتار غلطه و داره لطمه وارد ميکنه... ولي با پر روييت تمام فقط نظاره گر باشن؟ نه آقا... ازتون کار بزرگ نمي خوام... همين کارهای کوچيک رو هم شما انجام نميدين! کوچيکترين رو هم انجام نميدين! واقعا خجالت بکشين!

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, April 10, 2008
ميشه به من بگين طبق چه قانوني بايد Windows Vista SP1 که هنوز يک ماه هم نشده که درست و حسابی اوومده بايد اين همه update داشته باشه؟؟؟؟ خداييش اين بيل گيتس چي فکر کرده بوده وقتي اين vista رو داشته ميداده بيرون؟

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, April 09, 2008
آه... دومينو (Domino)... عجب فيلميه اين دومينو!!! خوب.. .اول از همه بگم که فيلم قاط داره و خشونت و سکس هم تا حدودي زياده! در نتيجه افراد زير دوازده سال نگاه نکنن! ولي آی فيلمه خوبيه!
فکرش رو بکنين که يه دختر معصوم و مظلوم بخواد mercenary بشه! اوونم تو يه گروه که همه يکي از اون يکي آدم کش تر هستن... نه! جدا فيلمش حرف نداره... يه خورده که وارد فيلم بشين مي فهمين که کاملا موضوع داره هم با وضعيت جامعه اي و هم با روحيات شخصيتها در شغلي که شايد کاملا کثيف باشه بازی مي کنه و اوونم به چه خووووووبي!

حتما ببينيد!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, April 07, 2008
بايد حقيقت رو گفت! خودتون نظر بدين!
وقتي که يه مرد به دوستش (از جنس مذکر) بدی مي کنه، دوتايي يه دعوای حسابي مي کنن و بعد دوباره رفيق ميشن... ولي زن جماعت چه دوستش مذکر باشه و چه مونث بعد از دعوا ديگه رحم و مروت حاليش نيست! فقط انتقام مي بينه!!!
مرد توی رانندگي وقتي کل کل ميکنه با يه مرد ديگه آخرش هم با هم خوش و بش مي کنن و دوتا بوق حواله هم مي کنن ولي زن جماعت نه راه ميده توی خيابون و نه راه ميره!!! بعدش هم لج مي کنه و يه جوری رانندگي مي کنه که بری توی در و ديوار!!!
مرد جماعت خيلي راحت با خيلي از افراد خانواده کنار مياد... ولي امان از اين زن که با هيچکس و هيچ چي کنار نمياد!!!
اصولا مرد جمعات خيلي احمق تره!!! و با اين حماقتش خيلي راحت تر زندگي ميکنه تا زن که اينقدر هوش و حواس داره و بيست و چهار ساعت داره مخ خودشو کار ميگيره!!! تازه... واقعا بر پايه مثالهای بالا، زن ها بيرحم هستن!!! کاملا بيرحم و انتقام جو!!!

حالا خانمهای محترم خواننده اين وبلاگ به خودتون نگيرين! استثنا همه جا هست و من هم مطمئن هستم که شما جزء اين استثناها هستين! ولي خدايشش رو کينه زنونه يخورده فکر کنيد! خواهيد ديد که پووزه هرچي کينه شتري هستش رو زدين!!!

در ضمن من هم همين جا وصيتنامه ام رو مي نويسم چون امکان اينکه يه ماشين با راننده زن که بخواد از نزديک عاجهای لاستيک ماشينش رو به من نشون بده خيلي زياده!!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, April 06, 2008
Bomb the System
از اوون فيلمهايي که توی اين تعطيلات ديدم... يکيش اين فيلم bomb the system هستش که واقعا جالبه! البته جالب بودنش به اينه که بايد يه پيش زمينه ای از موضوع ديوار نويسي داشته باشين! يا مثل من و يکي از دوستام يه چندشبي رو کلانتری به همين جرم خوابيده باشين!!! البته بگم که خود فيلم مثل يه معرفي هستش و تاثير اين کارها بر جامعه و اينکه چرا اصلا کساني هستن که از اين کارها مي کنن!

در هر حال نظر من اينه که حداقل يه بار ديدنش هيچ ضرری نداره! از دست ندينش!

: #


--------------------------------------------------------------


Thursday, April 03, 2008
عجب خوردم و خوابيدم!!! اينقدر خوابيدم که ديگه شبها خوابم نميبره و تا ساعت سه يا چهار بيدارم! بعدش هم حالا کا بايد صبح بيام سر کار فقط به در و ديوار بايد فحش بدم تا بتونم از خواب بيدار بشم!
ولي خداييش خوب خوردم و خوابيدم! حسابي حالم جا اوومده!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, March 18, 2008
از اوونجاييکه ممکنه ديگه حوصله کامپيوتر بازی نداشته باشم و از اوونجاييکه تمامي تعطيلات عيد رو فقط مي خوام بشينم و فيلم ببينم (حدود چهل تا فيلم دانلود کردم تووووپ) و از اونجاييکه قراره فقط عين خرس بيافتم جلوی تلويزيون... پيشاپيش سال نو رو به همگي تبريک ميگم... سال خوب و خوشي داشته باشيد



سال نو مبارک

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, March 01, 2008
همه جا تاريک بود. تنها منبع نور، نقطه ای در دور دست ها بود که به ستاره ای افتاده از آسمان مي ماند. ديگه به خاطر نمي آورد که چه مدتي است در حال راه رفتن است. به خاطر نداشت کي استراحت کرده و آيا اصلا خوابيده يا نه. تنها فکرش رسيدن به نور بود. از اطرافش هيچ حسي نداشت. زمين زير پای او نا محسوس بود. يکسان و يکنواخت. ناگهان فکرش به کار افتاد. مدتي بود که حتي فکر هم نمي کرد و تنها قدم به قدم قصد داشت خودش را به آن نقطه نور برساند. "اگر ناگهان نور برود من چه کنم؟"
نور جلوی او ناپديد شده بود. خودش را به هر جهتي که حس مي کرد مي چرخواند و با چشمانش به دنبال ستاره گم شده اش بود. پس از مدتي تلاش در پي پيدا کردن آن ذره نور، ديگر بدنش تحمل اين همه وزن و خستگي را نداشت. يادش آمد که مدتهاست که راه رفته و از ترس از چشم دور داشتن آن نقطه نور حتي خواب نکرده. پاهايش سست شد و به روی زميني که تا کنون برای او فقط وجود داشته، يکسان و يکنواخت، افتاد. زمين هم سرد و سخت بود. پاهای بي حس شده او، از اين همه تلاش بوده که زمين را برای او نرم و صاف نشان مي داده. تصميم گرفت استراحت کند تا بلکه با قوت گرفتن نور را دوباره بيابد. آرام روی زمين دراز کشيد، زمين سخت و سرد، که به ناگاه زير او را برای ابديت خالي کرد!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, February 25, 2008

--------------------------------------------------------------


Sunday, February 24, 2008

جاتوون خالي! يه عالمه مرخصي اضافي دارم که آخر سال مي پره! منم برای خودم همه رو آخر هفته ميگيرم و چهار روز خونه مي خورم و مي خوابم... (مجردیه و هزار دردسر!) خلاصه اينکه هفته پيش کلي حال و حوول کردم و حسابي خوش گذروندم... خوش گذروني هم يعني پای فيلم و ماهواره بشيني و پسته بخوری و لم بدي و هيچ کار اضافي انجام ندی! خلاصه که حال داد!
در ضمن اين کارتون رو نديدين؟ Vexille رو ميگم! نه؟ نديدين!!!؟؟؟ خوب پس... فرصت رو از دست ندين! به خدا اين کارتون هايي که اينجا براتون گذاشتم از خيلي از فيلمهای جديد سينما بهتر هستن... از دست ندين که گناهه!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, February 20, 2008

--------------------------------------------------------------


Sunday, February 17, 2008
اينم آدرس يه وبلاگ جديد... ولي با کلي آينده!!! (البته اميدوارم! از بس که به همه وبلاگها گفتم با آینده و فعال و خوب... خدا ميدونه که واقعا اين هم دوام داره يا نه!) به هر حال آدمش که خيلي خوبه! آدم خوب حتما وبلاگش هم خوبه ديگه!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, February 14, 2008

Just passing to say Happy Valentin's Day...

راستي... در تاريخ 2002 - JAN - 29 وبلاگ آتيل و پاتيل رسما راه افتاده بود و امسال يادم رفت تولدش رو تبريک بگم... خوب حالا تبريک ميگم... تولد، تولد، تولدت مبارک... قربوون وبلاکم برم که اينقدر وفاداره!!! هنوز که هنوزه يه چروک برنداشته و مثل بلبل کار ميکنه!!! (فقط جالبه که خود آتيل و پاتيل ناپديد شدن! فکر کنم رفتن و زن گرفتن و بچه دار شدن!!!
مهم نيست.. .تا من هستم هيچ ناراحت نباشين... خودم همه چي رو جور مي کنم و براتون اينجا مينويسم...

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, February 13, 2008

توی پست قبلي يادتونه که گفتم اگر appleseed رو نديدين مثل اينه که اصلا کارتون نديدين؟ خب برای اين يکي بايد بهتون بگم که اگر AKIRA رو نديدين اصلا هيچي نديدين! جدا ميگم! کارتون که هيچ اصلا فيلم نديدين! آره... اصلا اين کارتون با تمام تخيلي بودنش يه اثر هنری هستش و اصلا نبايد دست کم گرفته بشه... اونم توی دهه ای که همه کارتونهای ژاپني به "فوتبالیستها" ختم ميشد!!! جدا اين کارتون رو ببينيد! مخصوصا که DVD تهيه شده زبان انگليسي ترجمه شده!!!! (اصلا اين کارتون توی زمان خودش ترجمه هم نشد! اينقدر که ديد بدی داشتن نسبت به کارتونهای ژاپني)

خلاصه اينکه از دست ندين!
http://www.imdb.com/title/tt0094625/

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, February 12, 2008

حسابي افتادم روو دور! آقاجان.. هرکي اين کارتون رو نديده يعني اصلا کارتون نديده!!! حتما يه جورايي اين کارتون رو گير بيارين و ببينين - Appleseed - يه شاهکار سينمايي هستش. نه تنها از لحاظ تصويری بلکه از لحاظ داستان و شخصيت پردازی! اينقدر خودتون رو محدود نکنيد! اين کارتون بي نظيره!!! نمره imdb.com رو برين ببينين کف کنيد!!!
http://www.imdb.com/title/tt0401233/

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::