:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Saturday, August 31, 2002
عتراف...!!!
راسته... من برای بدست آوردن يک لپ تاپ دست به کارهای بسيار بدی زدم!!! آره.. سامان راست ميگه... من خيلی پليدم... تا حالا خودم هم فکرش را نمی کردم که روزی برسه که حق رو به سامان بدم... ولی اينبار حق با اوونه... بله! اعتراف می کنم... من برای دست آوردن يک لپ تاپ از طرف پسرخاله ام دست به کار شرم آوری زدم... اعتراف می کنم... آره... من سامان رو فروختم!!! مفت هم فروختم!!! البته با سابقه ای که داشت نمی شد زياد گرون فروختش... ولی خب من باز هم اعتراف می کنم که کارم شرم آور بوده... اميدوارم که سامان جوون منو ببخشه!!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, August 27, 2002
ماهواره...!!!
من خونمون ماهواره دارم... آره... تازه کارت هم دارم... خيلی هم برنامه هاشو دوست دارم... خيلی های ديگه هم ماهواره دارن... کانالهای ايرانی رو دارن... من يه پسر خاله هم دارم که در فرنگ زندگی می کنه... اونم کانالهای ايرانی رو داره... همه اينايی که کانالهای ايرانی رو دارن شبها ميشينن تماشای اين کانالها... حالا جای تعجب اينه که چطور می تونن بشينن دری وری های اين کانالها رو تماشا کنن و حرفهاشونو باور هم بکنن!؟!؟!! حالا بگيم اونايی که توی خارج زندگی می کنن از ايران خبر ندارن و خب اين تنها منبع اطلاعاتي شونه... ولی اونايی که توی ايران هستن چطور می تونن حرفای اينا رو باور کنن؟؟ مگه خودمون اينجا زندگی نمی کنيم؟ مگه خودمون چشم نداريم ببينيم که اينجا چطوريه؟ آره.. خيلی خب... قبول... اصلا وضع کشور ما خيلی خيلی بد... اصلا آزادی نداريم... باشه... وضع اقتصادی افتضاح... باشه... بازم ميگم... تفريحات در کشور ما نا يابه... خوبه؟ بسه بود؟؟ حالا می تونم بگم؟؟؟ چه بخواهين باور کنين و چه نخواهين...
- تا دلتون بخواد اينجا تفريحات داريم... فقط ما ها ياد نگرفتيم سر خودمونو گرم کنيم...
- آزادی؟؟ والا من توی خيابون دختر و پسر می بينم که تو بغل هم از هم لب ميگيرن.... باورتون نميشه آدرس چندتا پارک بهتون بدم برين ببينين چه خبره!!!
- پول؟ والا اينجا جزء نادر کشورهايی است که ماليات توش عددی حساب نمی شه... تا دلت بخواد هم بخور بخور می کنيم... ماشاالله همه هم مبايل Z5 دستشونه... بعدشم ميگن ما پول نداريم...!!!
نه نميگم خوبه.. منظورم اين نيست... منظورم اينه که ما که داريم توی مملکت خودمون زندگی می کنيم چرا ميشينيم حرفای اونايی رو گوش می کنيم که دارن اوونطرف دنيا دلار پارو می کنن و خوش می گذرونن... بعدش ميان توی تلويزيون و از دلتنگی و دوری از وطن صحبت می کنن و با حرص و جوش مردم ما رو به هم می شرونند!!! بالا گود نشسته ميگه بيا لنگش کن...!!! ما اگر از وضع کشور خودمون ناراضی هستيم تقصير خودمونه... همه به فکر کلاه برداری هستيم... همه به فکر زيراب زنی هستيم... اگر تک تک مردم ما کارشونو با صداقت انجام بدن... اگر تک تک مردم فکر نوع دوستی و کمک و همکاری داشته باشن... اگر تک تک مردم برای پيشرفت کشور کار کنن و نه برای پيشرفت شخصی خودشون... مطمئن باشين هيچ دولتی يا هيچ نيروی خارجی نمی تونه جلوی پِشرفت و آزادی ما رو بگيره... اگر وضع کشور همينه تقصير خودمونه... تقصيره اوناييه که فقط به فکر چاپيدن هستن... اون طرفی ها هم که فقط ياد گرفتن سر جوانهای ما رو شيره بمالن... والا من از اول انقلاب تا حالا شنيدم که قراره دو ماه ديگه برگردن!!! من که خدا خدا می کنم بر نگردن... چون اگر قرار باشه کشور ما به جايی برسه بايد از توی خودش به جايی برسه و نه اينکه يه مشت خوش گذرون و رقاص و آواز خون بيان مملکت ما رو درست کنن!!

زيادی حرف زدم...

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, August 26, 2002
حالی به حول...!!!
امروز يه دستی به سر اينجا کشيدم ببينم دنيا دست کيه!!! به نظر خودم که خيلی خوشگل شده و هيچ حرفی درش نيست!! ولی خب اينم فعلا موقتا اينجوری شده تا ببينم فکرم به جای ديگه ای قد ميده يا نه... ولی خداييش عجب چيز باحالی شده... خودم که کلی حال کردم... تا چشم حسوووود بترکه...!!!

مخلصات

: #

قابل توجه مونثين!!!
نه بابا کجا شلوغش کردم؟؟؟ خداييش مگه غير از اينه!؟


چاکريم...

: #

علی الحساب
والا يکی نيست اينو به خودم بگه!!! عکس زير رو ببينين خودتون می فهمين چيو بايد بگه!!!



خدا خودش رحم کنه!!!
چاکريم...

: #

غيبت!
چند روزی نبودم... می بينم که کلی برای خودتون شادی کردين! خب اشکال نداره... عوضش منم سعی می کنم اين چند روز غيبت رو جبران کنم... امروز يا فردا هم ORCLAND رو به روز می کنم... ولی فعلا اينو ببينين که بدی نبود!!



مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, August 21, 2002
که چی؟
فکر کنم همه جا همينطوره... همه فقط به فکر اين هستن که چطور از طرف مقابلشون استفاده کنن!!! همه فقط منتظرن که يه خورده بهشون رو بدی.. يه خورده نشون بدی که می تونی به درد بخوری... کافيه یه خورده مهربونی کنی... ديگه هر کی بهت برسه سعی داره يه سواری ازت بگيره... تو هم سواری ميدی.. اولش فکر می کنی داری کمک می کنی... از کارت هم خوشحالی که کمکی کردی... بعدش يواش يواش می بينی که همه کارها رو داری تو می کنی... همه چی رو داره ميندازه رو دوش تو... ديگه اولش لطف می کردی ليوان آب رو مياوردی.. حالا شدی خدمتکار طرف... اولش فکر می کردی که فقط کمک می کنی... حالا می بينی داری بردگی می کنی... حالا جرات داری يه چيزی هم بهش بگو... هزارتا قيافه می گيرن که نامرديه و نا جوانمرديه و اين حرفا... آخرش هم آدم بده موضوع ميشی... اينم شد انصاف؟؟

چاکريم

راستی ORCLAND رو فراموش نکنيد...
::

: #

اينکاره..!!!
نه بابا اين سامان اينکاره نيست... همين اولش کم آورده... ديگه جواب سلام هم نميده!!! می دونستم فقط هارت و پورت داره... هر کسی که نمی تونه از پس من بر بياد... اينم هی يه چيزی ميگه بعدشم صداش ميخوابه!!! نه سامان جوون.. آب شم برات.. حالا حالا مونده تا بتونی با من در بيوفتی...

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, August 20, 2002
توضيح...!!!
برای استفاده از Smiley هايی که ديروز گذاشتم می تونين از مسير زير استفاده کنيد...!!!

اسم تصاوير از TN_sm001 الی TN_sm093 می باشد... کافی است اسم فايل را در مسيری که در بالا داده شده عوض کنيد... برای اين کار عين مسير داده شده را در جايی که می خواهيد Smiley مورد نظر را قرار دهيد کپی کنيد...
تذکر مهم: لطفا پسوند GIF را با حروف بزرگ بنويسيد...

موفق باشيد...

مخلصات

: #

محض اطلاع...!!!
اين خبر مهم رو براتون مجبورم بگم... خودتون بگين... اين چند وقته مگه من با اين سامان کاری داشتم؟؟؟ مگه من بهش گير می دادم؟؟؟ اونوقت ميگه که من آدم بشو نيستم!!! خودتون بگين... اگر آدم شدن مثل سامان شدنه که والا من ترجيح می دهم همون حيوان باقی بمونم... به همگی هم توصيه می کنم که بسيار مواضب اين سامان باشين... حتی توی وبلاگش يه ويروس داره که سريعا روی آدما اثر ميذاره... اونجا نرين خطرناکه... ممکنه مريضی سامان به شما هم سرايت کنه!!!

از ما گفتن بود...

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, August 19, 2002
به تعداد زياد...!!!
اينجا رو يه نگاه بندازين... حدود 90 تا Smiley براتون رديف کردم.... اينم يه حال اساسی... تعداد 330 عدد Smiley از اينجا قابل Download می باشد... اندازه ها 26x26 است.. اندازه های اصلی حول و حوش 50x50 می باشد... اگر لازمتون شد تماس بگيرين!!!

مخلصات فراوان

: #

نشد آقا... نشد!!!
ديگه کم آوردم... ديگه تموم شد!!! بايد به اين سامان گير بدم... هان؟ چيه؟ معلومه از جون من چی می خوای؟؟ حال منو می خوای بگيری؟؟؟ آهان... صبر کن... مثل اينکه چشم نداری ببينی راحت گذاشتمت؟؟؟ از آلان من فقط يک شعار دارم... مرگ بر سامان... مرگ بر سامان...

مخلصات

: #

در و ديوار!!!
تا حالا محکم به در و ديوار خوردين؟؟؟ اوه اوه اوه... خيلی درد داره!!! خب بذار بگم که همين ديروز با کلی پز داشتم برای کسی توضيح می دادم که غِر ممکن برای انسان وجود نداره!!! نگو که ديشب همچين خوردم توی ديوار که هنوز کله ام باد داره... البته هنوز هم ميگم که غير ممکن برای انسان وجود نداره و فقط نياز به زمان داره... حالا اينکه کجا خوردم به در و ديوار اينه که همين زمان بی صاحاب رو ميشه برگردوند عقب؟؟؟ وای اصلا فکرشم که می کنم مخم (کدوم مخ؟؟) سووت ميکشه!! خب يه دانشمند بنده خدايی می گفت سرعت نور و سريعتر بودن و اين حرفا... ولی تا کی بايد صبر کنيم بينيم جواب ميده يا نه؟! من شديدا دلم برای هفت تا ده سالگيم تنگ شده... اون موقعی که همه چيز رو بچه گونه می ديديم و هيچی به غير از بازی و سرگرمی برامون مهم نبود... ميگن که بزرگا هم ميتونن راحت باشن ولی خودتون کتاب شازده کوچولو رو حتما خوندين... نه! اين فايده نداره... فقط ماشين زمان نياز داره... يالا انسان... زود باش... ماشين زمان بساز من کلی کار دارم!!!!

نتيجه اخلاقی:
اگر فيلمهای تخيلی نگاه می کنيد... خب نگاه کنيد... چون اگر شما به دستگاهاشون بخنديد موقعی که نسلهای بعدی شما از اونا استفاده می کنن و می ميرن ميان بالا پيشتون تعريف می کنن که اين و دارن و اوون و ساختن اونوقت شما ها کم نميارين و ميگين ما قبلا تو فيلم ديده بوديم...!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, August 18, 2002
خيلی عجيبه!
تازگی دقت کردين همه ادعاشون ميشه!؟!؟!!! کافيه يه حرفی بزنی... طرف مقابل صد درصد از موضوع خبر داره!!! کافيه اتفاقی براتون افتاده باشه... برای اون يکی بدترش اتفاق افتده... يه خبر دارين که هيچ جای دنيا ازش خبر ندارن؟ خب بابا طرف مقابل سه ماه پيش اينو شنديده و يه مقاله هم در موردش داده...!!! ديگه هرچی بگين طرف يه چيزی در موردش می دونه يا بهترشو تجربه کرده!!! خدا می دونه ملت اين همه وقت از کجا ميارن که اين همه کار کرده باشن!! مثلا به يه متولد سال پنجاه و شش يا هفت بگين قبل از انقلاب يه کانال آمريکا داشتيم.. مطمئن باشين اونم اين کانال رو ديده!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, August 17, 2002

هرچيز که در تخيل شما باشد حقيق دارد
Everything you can imagine is real
پابلو پيکاسو

تخيل از دانش مهمتر است...
Imagination is more important than knowledge
آلبرت انشتين


: #

فکر مردم...!!!
تا حالا وقتی توی خيابون با ماشين يا پياده رد می شديد دقت کردين که قيافه مردم چطوريه؟ بعضی ها اخمو... بعضی ها گيج.. بعضی ها سرگرم بحثی داغ!!! عجيبه... هيچکدوم نه اونايی که توی ماشين هستن و نه اونايی که پياده... هيچکدوم نمی خندن... حتی يه لبخند کوچيک هم رو لبشون نيست!! يعنی هيچکس هيچ چيز شاد کننده ای توی فکرش نداره؟ يعنی هيچکس روز خوبی نداشته؟ يعنی هيچکس از کار خودش شاد نشده؟؟!! والا چی بگم؟!... حتما اينطور نبوده ديگه... دفعه اول به خودم گفتم شايد فقط امروز اينطوريه! ولی نه... فرداش هم همين بود.. و پس فردا و روزهای ديگه هم همينطور... انگار هيچکس شاد نيست... حتی پسر و دخترهايی که دست در دست هم قدم می زنن و با نگاهی عاشقانه به هم خيره ميشن هيچ لبخندی روی صورتشون ديده نميشه!!!... انگار توی زندگی هيچکس هيچ موضوع شادی آوری وجود نداره...!!! راستش حالا که فکرشو می کنم می بينم که اون بسيجی که يه شب جلوی منو دوستم رو گرفت راست می گفت... وقتی ما از ماشين پياده شديم داشتيم می خنديديم... ازمون پرسيد برای چی دارين می خندين... منم گفتم سر يه جوک... يهو اخماشو کرد توی هم و گفت نيشتو ببند... اين مملکت شهيد داده... جای خنديدن نيست که... خب راست ميگفت... مردم برای همين احترام به شهيدانه که نمی خندن... يا شايد هم چون خنده هم در جنگ شهيد شده و به احترام اون ديگه هيچ خنده ای نيست!!

عجب احمقی بودم من که اينو نمی قهميدم... و بلند بلند توی خيابون به روی همه می خنديدم...

چاکريم...

: #

معجزه!
ديروز يه اتفاق عجيب افتاد... بازم عصری رفتيم خونه همون دوستم که BUG داره برای بازی! قبل از اينکه برم اونجا خيلی فکر کردم و کلی نقشه کشيدم که ايندفعه چطوری با BUGهای خونه طرف مقابله کنم... با خودم تمام CDهای ضدويروسی که داشتم هم برده بودم!!! ولی وقتی رسيدم به طرز عجيبی متوجه شدم که همه چيز آماده است برای شروع بازی! اولش مطمئن نبودم و تمام اتاقها رو Scan می کردم چون مطمئن بودم يه جای موضوع لق ميزنه... انواع ضد ويروسها رو امتحان کردم... ولی هيچی پيدا نشد که نشد!!! خلاصه خيلی زود بازی رو شروع کرديم... واقعا عجيب بود... همه چی به خوبی گذشت... ولی ناگهان BUG موضوع پديدار شد! آخر بازی متوجه شدم که BUG ايدفعه تو خود بازيه!!!! يه ويروس جديد که اسمش کله شق بودنه!!!! بازيکن ها يه جايی گير کرده بودن و به هيچ نحوی حاظر نبودن معامله کنن!!! بابا هرجور حاليشون می کدم که معامله بهترين راهه!!! اونا حاليشون نبود... بالاخره هم بقيش افتاد برای هفته ديگه... خدا خودش رحم کنه!!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, August 13, 2002
اژدها... اژدها...!!!
بابا اين Orcland داره کولاک ميکنه... کليه نژادها و انواع اژدها معرفی شدن... Orcland رو از دست ندين!!! راستی... تا حالا فکر کردين ببينين اين موضوع اژدها از کجا اومده يا چرا اومده و چرا توی داستانها و افسانه ها نقش به اين مهمی داره؟ از خيلی داستانهای کشورهای غربی و آسيای شرقی هم بگذريم خودمون مگه نداشتيم که رستم با يه اژدها در افتاد؟؟؟ خب.. فعلا برين Orcland بخونين حال کنين!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, August 11, 2002
ترس و وحشت!
وای نگو... ديروز رفتم خونه فک و فاميل... بازم تلويزيون خودمونو ديدم... خيلی ترسيدم... يه آقايی داشت حرف ميزد که خيلی ترسناک بود... والا من که سنی ازم گذشته کلی هول برم داشت... بقيه رو نمی دونم والا!!!

چاکريم

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, August 10, 2002
هرچه از دوست رسد...!!!
نمی دونم يادتون هست که نوشته بودم يکی از دوستام تصميم داشت ماشينشو تعمير کنه؟ خب ديروز رفتيم خونش... قرار بود يه سناريو توپ Roleplaying بزنيم... همه چی خوب شروع شد... ولی ناگهان تلفن خبر از نيومدن همون دوستی داد که قرار بود ماشين اين يکی رو تعمير کنه! خب يکی کم شد... بگذريم... بعدش تا خواستيم شروع کنيم خانم يکی ديگه از دوستان صداش در اومد که من اينجا حوصله ام سر ميره!!! گفتيم باشه برات فيلم Lord of the Ring رو ميذاريم تازه DVD داريم و به همراه Home Cinema و کليه امکانات... در همين لحظه صدای دو نفر ديگه هم در اومد که ما هم می خواهيم ببينيم... مگه کوريم و اين حرفا... خب تصميم بر اين شد که برای ايجاد جو مناسب برای بازی همه با هم فيلم رو ببينيم تا لی حالمون هم جا بياد!!! راستی قرار شروع بازی ساعت پنج بعد از ظهر بود و در اين لحظه ساعت شده بود هشت شب... فيلم رو ديديم... (عجب فيلم خداييه اين فيلم به خدا...!!!!) ساعت شد يازده... گفتيم بازی کنيم... صاحب خونه گفت نه صبر کنيد... نيم ساعت محلت بدين تا من شخصيت بازی خودمو حاظر کنم.. گفتيم باشه و نشستيم Tekken بازی کردن تا ايشون حاظر بشن... ساعت شد دوازده... دوستم با توصيه خانومشون تصميم گرفتن که برن خونه! خب اينم که رفت... رفيق ما هم ناپديد شد!!! ما هم تا ساعت دو و نیم Tekken بازی کرديم... بعدشم متوجه شديم رفيقمون رفته خوابيده... داتيم ما هم می رفتيم که بيدار شد و گفت چرا دارين ميرين؟؟!؟؟! مگه نمی خوايين Roleplaying بازی کنيم؟؟؟ فکر کنم موقعی که دارم اين متن رو می نويسم اون داره کبودي های روی تنش رو پماد ميزنه...

نتيجه اخلاقی:
بعضی از خونه ها BUG و يا Virus دارن... هميشه با خودتون نسخه Update شده Norton Recovery و Norton Antivirus رو داشته باشيد...!!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, August 07, 2002
درس اخلاق!
ديروز متوجه يه موضوع مهم شدم! اينکه آدم بايد به خودش اطمينان داشته باشه.. آدم بايد خودشو خوب بشناسه و به تمام چيزايی که توی وجودش کشف کرده اطمينان داشته باشه... جدا ميگم بايد کاملا به خوبی ها يا حتی بدی های خودتون اطمينان داشته باشين... تنها را موفقيته!!! يه چيز ديگه هم متوجه شدم! آم هر کاری بکنه... بعد از اينکه شخصيتش شکل گرفت... ديگه به هيچ نحو نمی تونه شخصيتش رو عوض کنه! اينا همه دری وريه که طرف ميگه من عوض ميشم و من ال می کنم و من بل می کنم... ولی مهمتر اينکه اول از همه سعی کنيد يه شخصيت درست و حسابی برای خودتون جور کنيد... هميشه ياد بگيرين که انسان بايد هميشه بتونه تا حدودی رفتار و اخلاقش را کنترل کنه... عملا بگم که همزيستی رو ياد بگيرين! هی برای خودتون ساز خودتونو نزنين... سعی کنيد همون شخصيتی رو که نمی تونين عوض کنيد فقط يه خورده کنترلش را دست خودتون بگيرين! هميشه هم سعی کنيد خوبی و خوب بودن رو به خودتون تلقين کنيد... منم ديگه برم به تمرينهای اخلاقی رفتاری امروزم برسم!!!
درس اول: تلقين...
من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من خوبم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من حق دارم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم... من خدا هستم...

پرانتز:
آره من خدا هستم... درست خوندين!!! مگه نيست که ميگن خدا از رگ گردن به آدم نزديک تره!!! خب پس خدا تو وجود هر کس هست! پس همه با خدا رابطه نزديک دارن... فقط بايد سعی کنن خدا رو توی خودشون پيدا کنن...

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, August 06, 2002
يه ايميل گرفتم ببين بد نيست!


مخلصات

: #

آهای! من نه بی ادبم و نه بيشعور!!!
ولی خداييش اگر اين نوشته ها رو براتون نميذاشتم يه خنده اساسی از دست می دادين!!! خداييش حيف بود... پس برين و حال کنين و منو يه کم دعا کنين بلکه پولدار بشم و بتونم از شرکت که بر ميگردم خونه تو شهرک غرب با بنزم بوق بزنم!!!!

It's all about ... sex !


1) You came per night.
You get close to my body and sucked me all over.
You had so much fun and satisfied then left me in pain.
You Bitch mosquito!


2) MUM: didn't I tell you that if a guy touches your ASS, say

DON'T. And if he touches your BOOBS say STOP!
GIRL: But mum, he touched both so i said: DON'T STOP...!!!


3) Sex is maths:
Add 2 bodies,
Subtract the clothes,
Divide the legs and multiply!!!


4) LITTLE GIRL: Mommy, I just found out that our neighbor's son has
a penis like a peanut!
MUM: You mean it's small?
LITTLE GIRL: No it's salty!!!


5) A couple recently married was happy with the whole thing. He was
happy with the hole, and she was happy with the thing.


6) Latest Statistics: What men do after sex?
2% eat.
3% smoke cigarettes.
4% take shower.
5% go to sleep.
86% get up and go back home to their wives.


7) What is a KISS?
It's an upper PREPARATION for a lower INVASION that will lead to
further PENETRATION with fast ACCELERATION that will build next
GENERATION.


8) A man was carrying 3 babies in a train.
The lady sitting next to him asked: Are they your babies?
MAN: No, I work in a condom factory and these are customer
COMPLAINTS.

9) Women top 5 lies:
5. I am a virgin.
4. It is so big.
3. I can't do that to my best friend.
2. I won't gain weight after marriage.
1. I am coming I am coming!!!


10) Why is your dick better than a credit card?
1. Once spent it recharges itself.
2. It is accepted worldwide.
3. You can let your wife use it as much as she wants.


11) A guy goes up to a girl in a bar and says: You want to play
magic?
She says: What is that?
He says: We go Home, Fuck, and then you disappear.


12) What is the closest thing to a woman's period?
Your SALARY...
It comes once a month, lasts 4 or 5 days, and if it doesn't come,
you are FUCKED!!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, August 05, 2002
بالاخره نامه در ORCLAND به چاپ رسيد... حتما بخوانيد!

: #

نامه سرگشاده!!!
نخير قربان... جريان سياسی و مياسی و اين حرفا نيست! اصلا ما رو چه به سياست!!؟ من حرفای عادی رو هم درست نمی فهمم اونوقت بيام از سياست صحبت کنم؟؟!!! دلتون خوشه والا.. به اندازه کافی تو اين وبلاگ شهر وبلاگهای سياسی پيدا ميشه که من يکی لازم نکردم از جسارتها بکنم! اصلا يکی بياد به من بگه ببينم سياست رو با کدوم ص می نويسن!!؟
بگذريم... جريان نامه چيه! خب ديروز بعد از اينکه جريان مجسمه سنگی و موضوع حقيقی بودن داستان رو در ORCLAND نوشتم يکی از مجسمه ها ديروز درخواست انتشار يک نامه سرگشاده را در ORCLAND برای توضيح مسائل و اتفاقات افتاده نمود. امروز به محض دريافت نامه آن را برای شما در ORCLAND به چاپ خواهم رساند...

راستی لازم نيست بهم بگين سياست را با کدوم ص می نويسن... خودم فهميدم که اصلا با ص نمی نويسند... بلکه با S می نويسندش!!! ها؟ فکر کردين ما بيسواديم؟!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, August 04, 2002
به دنبال پول!
چی بگم؟ والا ما به هر دری ميزنيم يه خورده پول در بياريم نميشه! يه کار دوم پيدا کرده بودم که بعد از اين کارم می رفتم اونجا و ساعتی کار می کردم... (فکر بد هم نکنين... وقتی ميگم ساعتی کار می کردم مودب باشين!!!) خلاصه... اونجا هم داره يواش يواش برامون بازی در مياره... يه روز هستن.. يه روز نيستن.. يه روز ميگن هزارتا کار دارن.. روز بعد ميگن کارها جور نشد!!! يه روز سه ساعت اونجا جون می کنيم... طه روز نيم ساعته می ندازنمون بيرون! راستی يه سئوالی دارم... به غير از کلاه برداری و دزدی راهی برای پولدار شدن خبر ندارين؟! من که هرچی نگاه می کنم می بينم هيچ راهی به غير از اين دوتا راه گيرم نمياد... راستش آدم پولدار هم که می بينم بيشتر به اين نتيجه می رسم!! همشون يه جورايی به قول يکی از دوستان مشکوک می زنن!!! يه سری هم آدم گاگول می شناسم که برای پولدار شدن ميرن تو اين جريانهای Goldquest و قبلا هم Pentagono و چيزای اينطوری!!! والا من با عقل ناقصم و سواد رياضياتی که ندارم می ونم که اين سيستم جواب نميده... اونا که عاقلن چطور ميرن تو اين چيزا!؟!؟؟!! بعد هم که بهشون ميگی يه قيافه حق به جانب ميگرن و ميگن که نه! اين با اون يکی فرق داره... سيستم اين يکی فلانه... مثل اوون يکی نيست!!!! فقط خدا کمک کنه! آخه آدم حسابی اگر از اين راه ميشد پولدار شد که به من و تو نمی دادنش!!!
دعای روز:
خدايا گاگولها را از روی زمين پاکسازی بفرما...!!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, August 03, 2002
امروز ORCLAND را بخوانيد!

: #

چهارشنبه عصر!!!
حوالی ساعت شش بود که از شرکت اومدم بيرون... ماشين هم نداشتم و پياده داشتم می رفتم ميدون شهرک غرب که تاکسی ونک بگيرم برم خونه... شرکت ما نزديک پاساژ گلستان شهرک غربه...
خيلی جالب بود... اول از همه اينکه تمام هفته ريشامو نزده بودم و کلی ته ريش داشتم... بعدشم يه شلوار جين 501 پام بود با يه پِراهن Polo Ralph Lauren آستين کوتاه سفيد و کفش Polo Sport از همون مارک ذکر شده کماکان سفيد... يه کوله پشتی سياه هم به پشت!... سرمو انداخته بودم پايين و توی افکار خودم بودم... يهو ديدم يه صدايی ميگه:
وا! اين يارو با اين سر و وضع چرا اين شکليه؟
اولش تحويل نگرفتم... اصلا به فکر اين که با من باشن نبودم!!! ولی همينطور که به مسيرم ادامه می دادن صداشون بازم ميومد... براشون عجيب بودم! فکر می کردن من از اين تازه پولدارهايی هستم که بابام يه کاره ای تو دولته! فکرشم نمی کردن که اين لباسا رو هر کدوم سه يا چهار ساله دارم... فکر نمی کردن که کارمندم... فکر نمی کردن که اگر ريش دارم برای اينه که وقت نکردم بزنم... و جالبتر از هر چيز اين که چطور فکر می کنن که من بابام دولتيه! جالبه... مگر دولت چشه!؟ مگه تو مملکت ما چه خبره!؟ از قديم و نديم گفتن تا نباشد چيزکی مردم نگويد چيزها... ولی اينکه سه تا دختر پونزده يا شونزده ساله به چنين نتايجی رسيدن خيلی جالبتره! واقعا دوست داشتم می تونستم فکر همه رو بخونم... ببينم چط تو سرشون ميگذره!!! واقعا عقايدی که تو افکار مردم ما پروريده شده جالبه.. ديدشون روی مردم ديگه.. روی کسايی که با خودشون فرق دارن... روی ظاهر مردم...
چهارشنه من فقط لبخند زدم... و از اين پياده رو رفتم روی پياده روی اونطرف خيابون...

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::