:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Wednesday, January 31, 2007
دور روز تمام پای بازی... آی چه حالي ميده... وسط هفته تعطيل باشي بشيني همش بازی کني!!! آی چه حالي ميده!!! شب قبل تاسوعا که بساط پيتزا رو به راه کرده بودم... تا صبح بازی کردم و خوردم!!! ولي کلا من اصلا با اين دو روز رابطه خوشط ندارم! نميدونم چرا... ولي خب يه جورايي بهم نميسازه!!!

ديشب خيلي زحمت کشيديم... از در خونه رفتيم بيرون!!! رفتيم يه بنده خدای فرانسوی رو ببريم مراسم شام غريبان تماشا کنه.. رفتيم ميرداماد... ولي دير رسيديم... ساعت 10:30 شب نيرو انتظامي زودتر از ما رسيده و بود و همه رو دودر کرده بود... نه تنها خبری نبود.. بلکه غذا هم نبود.. واز همه مهمتر شام هم درست حسابي آخرش گيرمون نيومد!!! ميگم که.. من اصلا با تاسوعا و عاشورا رابطه خوشي ندارم! بايد ميشستم توو خونه حال خودمو ميکردم!!!

امسال لب به نزری نزدم...!!! ساله ديگه شايد جبران کنم!

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, January 27, 2007
اين بابا تا يه مدت پيش (حدودا يک يا دو ماه پيش) کلا تمامي متون آهنگهايش ممنوع الانتشار بود!!! اصلا يک دونه متن هم نمي شد از اينا پيدا کرد.. ولي آلان همه آزاد شدن!!!
NTM
-----------------------
...
L'âme stressée, le cerveau compressé,
comme usé par la guerre des nerfs
à laquelle je dois me livrer.
Subir sans pitié, sans répit, voilà ma vie.
Gris semble l'avenir et noir est a couleur de mon esprit.
Je n'essaye plus de comprendre, ni de me faire entendre,
je suis le troupeau avec un numéro collé dans le dos.
Métro, boulot, aseptisé du cerveau.
Mon ultime évasion se trouve dans le flot de ces mots.
Quarante ans de déboires passés à la lumière du désespoir.
Tu peux me croire ça laisse des traces dans le miroir.
J'ai les neurones affectés et le cœur infecté,
fatigué de lutter, de devoir supporter la fatalité
et le poids d'une vie de raté.
Voilà pourquoi je m'isole, pourquoi je reste seul.
Seul dans ma tête libre, libre d'être
un esclave en fait battant en retraite,
fuyant ce monde d'esthètes en me pétant la tête.
OK, j'arrête net, j'appuie sur la gâchette.

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, January 25, 2007
دوست واقعي:

اين نوع دوست از ناياب ترين دسته دوستان آدمه... جالب اينکه با تمام ناياب بودنش و بدون ربط به اخلاقيات آدم... هميشه هرکس يه دونه از اين دوستها داره... جالبتر اينکه اين نوع دوست اصلا احتياج به نگهداری نداره... يا خيلي کم احتياج به نگهداری داره (يه جورايي مثل کاکتوس مي مونه!!!!!)... خصوصيات اين نوع دوست:
- سالي يه بار هم ممکنه نبينيش
- سالي يه بار هم ممکنه باهاش حرف نزني
- سالي يه بار هم ازش خبر نداری
- سالي يه بار هم باهم خوش نمي گذرونيد
- ولي... عجيبه که هر وقت زمين مي خوريد... هروقت اتفاق بدي براتون مي افته.. هروقت نياز به کمک دارين... هروقت نياز به دوست دارين... بدون هيچ خبری روو تون رو بر مي گردونين و مي بينيد که دستش رو به طرفتون دراز کرده... هروقت گريه دارين و سرتون خم شده، مي بينيد که روی شوونه اوون خم شده... هروقت تنتون از درد داره ميشکنه... دستهای اوونه که دردتون رو تسکين ميده!
اين نوع دوست بسيار نوعه عجيبيه... اگر دور و ور خودتون همچين کسي رو مي شناسين... قدرش رو بدوونين...

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, January 24, 2007
امروز به دسته بندی "دوست" ميپردازيم!!!
آره بابا، خداييش (تو خاله شي يا دائيش؟) کاره سختيه!! حساب اينو بکن که از خيلي ها اگر بپرسي که دوستانش رو برات دسته بندی کنه، فقط ميگه اين دوست صميمي منه يا اوون دوست خوبمه!!! ديگه از اين دو دسته خيلي ها بلد نيستن بالا تر برن! حالا سعي مي کنيم که برای اين دسته ها هم يه اسمي بذاريم که يه حالي هم به فرهنگ زبان فارسي بديم...

دسته اول: دوست صميمي (آره، از معروفها شروع کردم)
دوست صميمي اوونيه که توی روز فقط وقتي که خوابي بهش فکر نمي کني! حد اقل دوبار در روز باهاش تماس داری و حداقل دوبار در هفته با هم بيرون ميرين... اين دوست همونيه که به خاطر يه دختر يا پسر دوستيتون يهو تبديل ميشه به دشمني!!!! در ضمن هيچوقت با دوست صميمي خودتون در مورد اسرار خودتون صحبت نمي کنيد!!!

دسته دوم: دوست خيلي خوب
دوست خوب اوونيه که دو روز در هفته باهاش تلفني حسابي صحبت مي کنيد و هفته اي يک بار هم با هم ميرين بيرون و کلي با هم خوش مي گذرونين! اصولا قسمت اعظم غيبتها با اين دوست انجام ميگيره و اصولا اين دوست تا بيست درصد اسرار شما رو مي دونه.

دسته سوم: دوست خوب
اين از اوناييه که پای خوبيه برای کارهايي که هيچکس ديگه حاظر نيست با شما انجام بده... مثلا اگر مي خوايين دو در کنيد و جايي برين که نبايد کسي بدونه... اين دوست خوب شما رو کاملا پوشش ميده. اين دوست اصولا خيلي از اسرار شما رو ميدونه و به موقعش هم اگر بخواين خودشو دو در کنيد همين اسرار شما رو ميره ميذاره کف دست بقيه!!!

دسته چهارم: دوست درد دلي
اين يه رقم دوست از اوناييه که آخره سنگ صبوره!!! هيچوقت کاری باهاش ندارين ولي کافيه يهو يه بلايي سرتون بياد... يهو يادش مي افتين... بهش زنگ مي زنين و تا اونو هم به گريه ندازين ول کن موضوع نيستين!!! اين نوع دوست رو بايد خيلي هواشو داشت... چون اگر در ناله کردن زياده روی شود يهو از دست ميره و ديگه ندارينش!!!

دسته پنجم: دوست الکي
اين دسته دوست ديگه آخره دوستيه!!! اينا رو سالي دوازده بار نميبيني... هر وقت هم که ميبيني تا دو هفته برنامه غيبت در موردشون به راهه!!! ولي آي از اوون روزی که مي بينيشون... اينقدر قربون صدقشون ميري که همه اطرافيان فکر مي کنن که اين يارو "دوست خيلي خوب" شماست!!!

دسته ششم: دوست
آره... اين دسته فقط اسمش "دوست" هستش! البته اين ادعای شماست که با طرف دوست هستشن!!! چون اسمشو و شماره تلفنشو بلدين فکر ميکنيد دوستتونه!!! اون بنده خدا هم که از دنيا بي خبر با شما "آشنا" شده روزی ميفهمه چه بلايي سرش اوومده که شما يهو کارتون مثل خر تو گل گير مي کنه و يادتون مي افته که اين "دوست" شما در فلان وزارت خونه يه پست مهم داره!!!! لطفا با اين دسته از "دوستانتون" درست رفتار کنيد!!!

دسته هفتم: دوست احمق
اصلا نمي دونم چرا اين دسته بايد وجود داشته باشه... اصولا اين نوع دوست از دوستان دوستان پيدا ميشن که تو يه جلسه ديدن کلي باهاشون گفتين و خنديدين.. آخرش هم يارو آويزوون شده و به هيچ نحوي هم جدا نميشه!!!

دسته هشتم: دوست سکس! يا sex friend
آره... اين دسته وجود داره! ولي بسيار ناياب است!!! بايد خيلي گشت تا يه sex friend بشه پيدا کرد... ولي وقتي پيدا کردين ديگه نونتون توی روغنه! اين نوع دوست رو ممکنه در طي سال سه يا چهار بار ببينيد ولي همين سه يا چهار بار براتون بهترين روزهای زندگيتون در همون ساله! نگهداری از اين نوع دوست بسيار سخته... اصولا نبايد زياد به پرو پاشون پيچيد و به "هيچ عنوان" نبايد با اين نوع دوست Love ترکوند! چون کاملا اين دوستي رو مي پروونه!!!

دسته نهم: دشمن
اين نوع خاص که البته در دسته دوستان قرار ميگيرد (برخلاف انتظار شما) نوع بسيار مهمي است! نکته قابل توجه در مورد اين دوست اينه که شما هميشه ازش خبر دارين و در تمام اين مواقع اعصاب خودتونو در مورد اين اخبار خراب مي کنيد! ولي توجه داشته باشيد که در شرايط خاص (مثلا در مورد دعوا با دوست صميمي) اين دسته تغيير هويت داده و ناگهان تبديل به Super BEST Friend مي شود...

دسته دهم: Super BEST Friend
اين نوع دوست به هيچ عنوان راحت به دست نمي آيد... اين نوع دوست تنها بعد از سالها دشمني قابل بدست آمدن مي باشد... نحوه نگهداری از اين نوع دوست بسيار سخت است... ولي در صورتي که قابليت نگهداری آن را داشته باشيد برای هر کار و يا هر لحظه يه پای ثابت داريد که هميشه همراهتونه!!!

دسته يازدم: دوست وسيله اي
اين دوست خيلي به درد مي خوره... نبايد زياد ازش انتظار داشت و نبايد هم زياد آويزوونش شد! اين نوع دوست بسيار باحال... توپ... خوش گذرون... پر از انرژی و خلاصه هزارتا خوبي داره... اشکالش اينه که اوونم اصولا شما رو به همين چشم مي بينه... پس بهتون بر نخوره!!! اين نوع دوست در هر لحظه ای که اراده کنيد هست.. به شرطي که پا تو کفشش نکنيد!!!

دسته دوازدهم: اوه اوه اوه اوه!!!
راستي مي دونين متوسط هوش يک گروه رو چطوری حساب مي کنن؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

متوسط هوش يک گروه مساوي است با کمترين هوش گروه تقسيم بر تعداد افراد گروه!

خوب... برای امروز بسه!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, January 22, 2007

Seul dans la pénombre, avec mon passé,
cherchant à me remémorer les joies et les raisons
pour lesquelles j'encaisse la monotonie de cette vie.
Plus désarmé qu'au premier jour,
les années blanches de ma jeunesse
se sont laissées posséder.
Quant au futur! Le futur j'ose même pas y penser.
Vide est ma vie et pourtant je n'ai pas choisi
tant le présent n'est que néant...

Tout a commencé sûrement le jour où je suis né,
le jour où je n'ai pas croisé la bonne fée
qui aurait fait de moi ce que je ne suis pas.
Ceux qu'il m'arrive d'envier parfois,
ceux que la vie à doté d'une chance,
mais moi malheureusement voilà, je n'en suis pas là,
et privé de ça, pourquoi devrais-me mener un combat?
De toutes façons pas la peine,
je connais la rengaine mais je n'ai pas de force.
Mon amour pour la vie s'est soldé par un divorce,
moi aussi j'ai rêvé de connaître l'idéale idylle,
le désir, la passion de ne pas perdre le fil.
Quitter sur le champ la ville, s'isoler sur une ile.
Au lieu de ça, ma vie file, se faufile et défile
sans domicile fixe.
J'ai toujours relevé la tête, même à genoux.
Mais ce soir, je suis fatigué de lutter
et pense sérieusement à tout déconnecter.
L'hiver a posé son manteau,
comme si la mort était déjà là, tout près de moi.
Le froid me lacère la peau,
comme cette vie, dont je n'ai plus envie.
Egaré dans ces pensées, où tous ne cessent de m'apitoyer.
Voilà, ce soir je vais craquer, ne pouvant échapper à mon destin.

L'âme stressée, le cerveau compressé,
comme usé par la guerre des nerfs
à laquelle je dois me livrer.
Subir sans pitié, sans répit, voilà ma vie.
Gris semble l'avenir et noir est a couleur de mon esprit.
Je n'essaye plus de comprendre, ni de me faire entendre,
je suis le troupeau avec un numéro collé dans le dos.
Métro, boulot, aseptisé du cerveau.
Mon ultime évasion se trouve dans le flot de ces mots.
Quarante ans de déboires passés à la lumière du désespoir.
Tu peux me croire ça laisse des traces dans le miroir.
J'ai les neurones affectés et le cœur infecté,
fatigué de lutter, de devoir supporter la fatalité
et le poids d'une vie de raté.
Voilà pourquoi je m'isole, pourquoi je reste seul.
Seul dans ma tête libre, libre d'être
un esclave en fait battant en retraite,
fuyant ce monde d'esthètes en me pétant la tête.
OK, j'arrête net, j'appuie sur la gâchette.

: #


Pourquoi le système et l'béton m'emprisonnent
Pourquoi mon fils devrait-il naître à Babylone
Pourquoi j'entends l'alarme qui sonne
C'est trop souvent que j'me questionne
Mais dites-moi pourquoi un jour ou l'autre on doit mourir
Pourquoi pourquoi pleurer pourquoi sourire
Pourquoi j'ai besoin de changer d'air
Me rapprocher de la lumière

Pourquoi le système m'oppresse
Me fatigue et me stresse
Pourquoi la police m'aggresse
Pourquoi tant de pipo dans la presse
Pourquoi chaques jours j'encaisse
Pourquoi Babylone me tiens en laisse
Pourquoi elle veut que j'me rabaisse

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, January 21, 2007
من علم غيب دارم! بعضي وقتها حس ميکنم که زيادی آدمها رو خوب مي شناسم... نبايد اينقدر بشناسم... آره به خدا... خواب هم که مي بينم (سالي يه بار که يادم مي مونه خواب چي ديدم) اينقدر واضح مي تونم خوابمو تعبير کنم که نگو و نپرس! جالب اينه که اون کسي که ادعا ميکنه منو ميشناسه... آخرش هم منو درست نشناخته و بدون شک و بدون هيچ فکری در مورد من نظر ميده!

فلسفه اشتباهات من هم خيلي جالبه... اصولا من اشتباه مي کنم تا خلافش ثابت بشه! (البته اگر روزی بشه که خلافش ثابت بشه! چون بعضي وقتها آنچنان اشتباه های من بزرگن که هيچ وقت اصلا خلافش وقت پيدا نمي کنه که ثابت بشه!!!) خوب ديگه... چه ميشه کرد! از قديم و نديم گفتن که هيچکس کامل نيست!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, January 20, 2007
اصلا نميشه درست فهميد که آيا اون چيزی که فکر مي کني درسته يا نه! اصولا بايد يه قاعده ای برای اين موضوع وجود داشته باشه... ولي به نظر مياد که هيچ قاعده ای وجود نداره! ديشب يه خواب خفن ديدم!!! جالب اينکه سه چهار بار هم از خواب بيدار شدم... حتي رفتم سر يخچال آب خوردم!!! ولي بازم وقتي برگشتم خوابيدم دنباله اون خواب رو مي ديدم... بي صاحاب اين خوابه پر از پيام بود! آره.. همش سعي مي کرد بهم يه چيزی رو بفهمونه... حالا مي خوام بدونم اون چيزی که من فهميدم و فکر مي کنم درسته يا نه!!! آره؟ درسته؟!!! يا نه... بي خيال.. همش خواب بوده!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, January 04, 2007
آروم آروم!
به نظر من اصلا ادم نبايد به خاطر چيزايي که به هيچ عنوان ارزش نداره (البته کاملا قابل قبوله که ارزش يه معيار نسبي هستش و برای هر کس فرق داره) ناراحت کنه! اصولا از ديد من آدم بايد بتونه خيلي با حوصله محيط و اطرافش رو برسي کنه... مسائل رو با خونسردی بسنجه و بعد از اين يه تصميم بگيره! از همه مهمتر اينکه... آدم بايد ياد بگيره که "نه" بگه! آره... به خدا اين نه گفتن خودش يه مسئله حياطيه! خيلي مهمه که بلد باشي بگي نه! بابا جون به خدا صواب مي کنيد اگر يه خورده اين احساسات رو کنترل کنيد.. صاب داره اگر بتونيد يه خورده هم توی احساسات منطق رو جا بدين! نه گفتن رو هم ياد بگيريد! اينم صوابش خيلي زياده ها!!!

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::