:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Monday, April 30, 2007
اين متن رو برای اوني گذاشتم که هنوز مولکول آب رو توی ليوان نمي بينه!

what a wonderful world

I see trees of green........ red roses too
I see ’em bloom..... for me and for you
And I think to myself.... what a wonderful world.

I see skies of blue..... clouds of white
Bright blessed days....dark sacred nights
And I think to myself .....what a wonderful world.

The colors of a rainbow.....so pretty ..in the sky
Are also on the faces.....of people ..going by
I see friends shaking hands.....sayin’.. how do you do
They’re really sayin’......i love you.

I hear babies cry...... I watch them grow
They’ll learn much more.....than I’ll never know
And I think to myself .....what a wonderful world.

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, April 29, 2007
3 down... just waiting for the answer...

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, April 25, 2007
جالبه! گهگاهي آدم از يه جاهايي ضربه مي خوره که اصلا فکرش هم نمي کنه! آره والا... آدم نمي دونه چي بايد بگه... ولي هرچي هست خيلي بد ميشه که آدم از فاميل ضربه بخوره... از دوست زياد مهم نيست! ولي از پرد و مادر و خواهر و برادر...؟؟!! والا چي بگم...؟ خودم هم موندم چرا اينطور مي کنن! خانواده درجه يک! آره... درسته.. آدم به سايه اش هم ديگه نبايد اطمينان کنه!!!

: #

two down... one more to go...

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, April 24, 2007
دارم از بي خوابي مي ميرم!!! سه شبه که حوالي ساعت دو و نيم مي خوابم و صبح ساعت پنج بيدار ميشم!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, April 22, 2007
one down... two to go...!

: #

امروز دارم ميرم رنوپارس... با اين همه تحولاتي که پيش اوومده اگربتونم کارم رو هم عوض کنم که ديگه عاليه! همه چيز ديگه به چند روز و حداکثر چند ماه بنده! خوشحالم... خيلي هم آروم شدم! اين اواخر خيلي عصبي بودم و همش داشتم تو سر خودم ميزدم... ولي ديگه همه چيز داره تموم ميشه و با خيال راحت ميرم سر کار و بار خودم! ولي وقتي job description رنوپارس رو خوندم خداييش يه جورايي برق ازم پريده... ولي مي دونم از پسش بر ميام... فقط مونده بهم يه حقوق درست و حسابي بدن!

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, April 21, 2007
not only... but also...

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, April 17, 2007
آرامش! اصولا آرامش چيزيه که هيچوقت نبايد از دست داد! خيلي وقتها آدم حس مي کنه که آرومه و هيچ مشکلي نداره... ولي عملا شب که مطری بخوابي مي بيني خوابت نميبره! مي بيني که همش فکرت با فکرهای الکي درگيره! مي بيني وقتي کتاب مي خوني اصلا هيچي ازش نمي فهمي! آره... سخته! ولي آرامش... خودت نمي فهمي چطوری شب خوابت ميبره! گه گاهي هم شب از خواب مي پری و ميبيني از اينکه اينقدر آرووم خواب بودی از خواب پريدي!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, April 15, 2007
Le plaisir est souvent simple! Just deux corps cote a cote!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, April 09, 2007

J'en ai marre! Et surtout faut que je le dise, je suis très fatigué!!! c'est trop chinat! c'est barbant!!! et les maisons de plus en plus chéres à l'horizon!!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, April 08, 2007
يه حسي بهم ميگه که بنويسم.. خب منم مي نويسم... همچين بد هم نيست که آدم حتي وقتي هيچي برای گفتن نداره بازم بنويسه! ديشب يکي از دوستهام بعد از قرني بهم يه sms زد که کلي خوشحالم کرد... يه تشکر بود! آره خيلي ساده! ولي خيلي به دلم نشست... تشکر از يه هديه ای که واقعا شايد هيچي ممکنه نباشه... فقط هديه اي بوده که مي تونه برای هرکس يه دست آوردی داشته باشه و من خوشحالم که برای اين شخص خوب بوده و خوشحالش کرده! خيلي خوشحالم... مرسي... مرسي از تو!

– Droit devant soi on ne peut pas aller bien loin...
- ...si j’ordonnais à un général de se changer en oiseau de mer, et si le général n’obéissait pas, ce ne serait pas la faute du général. Ce serait ma faute.

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, April 07, 2007
"اين متن به هيچکي ربطي ندارد"
...
جاتون خالي! خيلي هم اين چند روز تعطيلي بد نبود! مخصوصا که يه سفر توپ رفتم که بسيار بسيار بسيار نتيجه بخش بود! خيلي هم خوشحالم و کلي کارهام راه افتاد! ولي بعدش يهو سرما خوردم (سرپا هم خوردم) ولي خوب دو روز خونه نشيني مطلق هم حال داد و کلي استراحت کردم... حالا تنها چيزیکه مونده اين خونه لعنتيه که بايد در بدر بگردم دنبالش! ولي اوونم زود حل ميشه و با حل شدنش خيلي چيزای ديگه هم حل ميشه (مثل تل توی چايي) و بالاخره اينکه خيلي سرحالم... خيلي!!! آره واسه خودم هم عجيبه ولي کيه که بدش بياد!؟
...
...
...
Everything will be exactly like I want it to be!

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::