:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Thursday, May 29, 2003
می دونين چرا اين همه مدت ننوشتم؟
چون آتيل و پاتيل هميشه بايد شاد يا حداقل شاکی باشن... نه غمگين!
چون آتيل و پاتيل ناراحتيشونو هميشه زود فراموش می کنن... نه اينکه هر روز تو فکرش باشن!
چون آتيل و پاتيل از فضا اوومدن... نه اينکه مانند زمينی ها زندگی کنن!
چون آتيل و پاتيل هميشه به همه کمک می کردن... حالا احتياج به کمک دارن!
چون آتيل و پاتيل هيچوقت خسته نمی شدن... حالا از همه خسته تر هستن!
چون آتيل و پاتيل به هيچ چيز فکر نمی کردن... حالا همه اش در فکرند!
چون آتيل و پاتيل جوانان پنج هزار ساله بودند... نه پير مرد سی ساله!
چون هميشه آتيل و پاتيل بودن... حالا معلوم نيست!
چون هميشه همه بودند... آلان يک نفره... اونم نيست!

فعلا

...

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, May 17, 2003
اصلا آدم قاط می زنه!!!
نمی دونم چرا اينطوری شده... تازگی مد شده که همگی برن توی کما..! خب راست می گم ديگه.. يعنی چی؟؟؟ خجالت داره... حالا هم که اينطور شد منم براتون يه دستورالعمل برای خروج از کما ميذارم که اگر خدايی نکرده بلد نيستين ياد بگيرين...

در شروع موارد ورود به کما را بازبينی کرده و راه حل را برای هر مورد می دهيم...
:: تصادف شديد... در اين حالت احتمالا بدن شما را به صورت گره خورده از ماشين خارج کرده اند... اميدی نيست.. در کما بمانيد بهتر است!!!
:: مريضی شديد... در اين حالت شما در بيمارستان بستری هستين... اگر کما طولانی باشد حتما مختون عيب کرده... در کما بمانيد بهتر است!!!
:: شکست بزرگ... در اين حالت کما در خانه اتفاق می افتد.. اصولا به همراه يک موسيقی ملايم... راه خروج از کما گوش دادن به موسيقی Trash است!!!
:: فرار بزرگ... در اين حالت شما از خانه فرار و در خيابان يا پيش يکی از دوستان هستين... راه خروج از ين حالت کما پيوستن به يک گروه فوتباليست گل کوچيک در محله است!!!
:: مرگ مغزی... در اين حالت کما شما اغلب جلوی کامپيوتر خود مات و مبهوت مانده ايد... راه حل: Reset نماييد...!!!
:: عشق... در اين حالت که در هر جايی ممکن است اتفاق بيافتد شما در هر لحظه در کما هستين... راه حل: ندارد... اين کما از نوع خطرناک است... در مواردی هم واگير دارد!!!
:: تنفر... در اين حالت کما شخص در بيست چهار ساعت روز هيجده ساعت در کما است (فقط زمان خواب به حساب نمی آيد).. راه حل: نگران نباشين قبض تلفن که بياد خودش خوب ميشه...!!!
:: SARS... در اين حالت هم نگران نباشين حداکثر پنج روز بعد خياتون راحت ميشه...

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, May 11, 2003
:: اندوهی که با ديگران تقسيم می شود نصف می شود، اما شادی که تقسيم می شود دو برابر خواهد شد...
:: در زندگی از تصور مصيبتهای بيشماری رنج بردم که اغلب آنها هيچگاه اتفاق نيافتادند...
:: رمز موفقيت را نمی دانم ولی رمز شکست و ناکامی سعی در راضی نگهداشتن همگان است...

...

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, May 10, 2003
سکوت... فريادييست که انعکاس ندارد...

: #

بنا بر اعتراض به...

ا : امروز بر اعتصاب کلام معترضم.
ع : عاری از هر منظور با اعتصاب کلام مخالفم.
ت : تعجب خود را نسبت به اعتصاب کلام اعلام می کنم.
ص : صحبت بهتر از اعتصاب کلام است.
ا : از هر رو هيچکس با اعتصاب کلام به هيج جايی نرسيده.
ب : برای رسيدن به هدف اعتصاب کلام راه درست نيست.
ک : کمتر کسی با اعتصاب کلام موفق به پيش برد حرف خود شده.
ل : لکنت زبان به است از اعتصاب کلام.
ا : اصل اعتصاب کلام مخالف اصول اخلاقی است.
م : من اعتصاب کلام را کاملا رد می کنم.

...

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, May 06, 2003
اصلا يادم نيست اينو قبلا گذاشتم يا نه!!!
ولی به هر حال خيلی قشنگتر از اون چيزيه که آدم فکرش رو بکنه...

Florent Pagny
Savoir Aimer


------------------------------------------------

Savoir sourire,
À une inconnue qui passe,
N'en garder aucune trace,
Sinon celle du plaisir
Savoir aimer
Sans rien attendre en retour,
Ni égard, ni grand amour,
Pas même l'espoir d'être aimé,

{Refrain:}
Mais savoir donner,
Donner sans reprendre,
Ne rien faire qu'apprendre
Apprendre à aimer,
Aimer sans attendre,
Aimer à tout prendre,
Apprendre à sourire,
Rien que pour le geste,
Sans vouloir le reste
Et apprendre à Vivre
Et s'en aller.

Savoir attendre,
Goûter à ce plein bonheur
Qu'on vous donne comme par erreur,
Tant on ne l'attendait plus.
Se voir y croire
pour tromper la peur du vide
Ancrée comme autant de rides
Qui ternissent les miroirs

{Refrain}

Savoir souffrir
En silence, sans murmure,
Ni défense ni armure
Souffrir à vouloir mourir
Et se relever
Comme on renaît de ses cendres,
Avec tant d'amour à revendre
Qu'on tire un trait sur le passé.

{Refrain}

Apprendre à rêver
À rêver pour deux,
Rien qu'en fermant les yeux,
Et savoir donner
Donner sans rature
Ni demi-mesure
Apprendre à rester.
Vouloir jusqu'au bout
Rester malgré tout,
Apprendre à aimer,
Et s'en aller,
Et s'en aller...

مخلصات

...

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, May 03, 2003
پوزموون خورد رفت پی کارش!!!
ما - آتيل و پاتيل - تا کنون فکر می کرديم در سووتی دادن تخصص عاليه داريم... ولی در تعطيلات هفته گذشته متوجه شديم که نه خير... اين کاره نيستيم...!!! از روز چهارشبه تا جمعه ظهر دو نفر پيدا شده بودن که می خواستن سه عدد ميز را ببندند!!! باور نمی کنين... روز جمعه که برای سوين بار رفتم و بالاخره تصميم به کمک در نصب ميزها گرفتم... ميزها در طول يک ساعت حاضر شدند!!! نمی دونم بهتون بگم چه وضعی بوده و اونا چطوری کار می کردن... ولی فقط بدونين که کارشون به جايی رسيده بود که نئوپان ميز کامپيوتر رو تونسته بودن با دست سوراخ کنن!!! خدای من... باورم نمی شد!!!... گوش شيطون کر... خيلی کارشون درسته!!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, May 01, 2003
بی آبروويی!!!
فکرش رو بکنين... تو يه جمع بچه معروف باشين... بعدش هم همشون در مورد بچه معروفهای ديگه حرف بزنن و تا بهت بگن حتما ميشناسی بگی نه!!! خب چيکار کنم؟؟؟ من مدتهاست که می نويسم... از سال 1988 تا حالا دارم می نويسم... داستان، سناريو يا خاطرات و هزارتا چرت و پرت ديگه... نمی گم که وبلاگهای ديگه رو نمی خونم... ولی هيچکدوم رو به صورت ثابت نمی خونم... برای همين اصولا به اسمها دقت نمی کنم (البته اگر هم دقت می کردم فايده ای نداشت... چون با اين آلزايمری که من دارم جای دوری نمی رم...!!!)... راستش رو بگم می ترسم... می ترسم تحت تاثير نوشته های بقيه دست خطم عوض بشه... راستش دری وری های خودمو خيلی دوست دارم... مگه نبايد اينطوری باشه؟؟؟

...

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::