:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Tuesday, March 18, 2008
از اوونجاييکه ممکنه ديگه حوصله کامپيوتر بازی نداشته باشم و از اوونجاييکه تمامي تعطيلات عيد رو فقط مي خوام بشينم و فيلم ببينم (حدود چهل تا فيلم دانلود کردم تووووپ) و از اونجاييکه قراره فقط عين خرس بيافتم جلوی تلويزيون... پيشاپيش سال نو رو به همگي تبريک ميگم... سال خوب و خوشي داشته باشيد



سال نو مبارک

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, March 01, 2008
همه جا تاريک بود. تنها منبع نور، نقطه ای در دور دست ها بود که به ستاره ای افتاده از آسمان مي ماند. ديگه به خاطر نمي آورد که چه مدتي است در حال راه رفتن است. به خاطر نداشت کي استراحت کرده و آيا اصلا خوابيده يا نه. تنها فکرش رسيدن به نور بود. از اطرافش هيچ حسي نداشت. زمين زير پای او نا محسوس بود. يکسان و يکنواخت. ناگهان فکرش به کار افتاد. مدتي بود که حتي فکر هم نمي کرد و تنها قدم به قدم قصد داشت خودش را به آن نقطه نور برساند. "اگر ناگهان نور برود من چه کنم؟"
نور جلوی او ناپديد شده بود. خودش را به هر جهتي که حس مي کرد مي چرخواند و با چشمانش به دنبال ستاره گم شده اش بود. پس از مدتي تلاش در پي پيدا کردن آن ذره نور، ديگر بدنش تحمل اين همه وزن و خستگي را نداشت. يادش آمد که مدتهاست که راه رفته و از ترس از چشم دور داشتن آن نقطه نور حتي خواب نکرده. پاهايش سست شد و به روی زميني که تا کنون برای او فقط وجود داشته، يکسان و يکنواخت، افتاد. زمين هم سرد و سخت بود. پاهای بي حس شده او، از اين همه تلاش بوده که زمين را برای او نرم و صاف نشان مي داده. تصميم گرفت استراحت کند تا بلکه با قوت گرفتن نور را دوباره بيابد. آرام روی زمين دراز کشيد، زمين سخت و سرد، که به ناگاه زير او را برای ابديت خالي کرد!

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::