:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Monday, May 19, 2008
عجب دنيايي شده! بعضي وقتها آدم نمي دون بايد با بعضي مسائل چطوری برخورد کنه! يه روز يکي مياد بهت ميگه هزارتا کار داره و ازت کمک مي خواد و تو هم به هزار نحو کارهاتو جمع و جور مي کني که بتوني کار طرف رو راه بندازی و روزی که بايد بياد يهو ناپديد ميشه! حالا نمي خواد بياد جاي خودش! حداقل يه خبر بده بد نيست!!! جالب اينکه... بعد از يه مدت طولاني يهو دوباره ظاهر ميشه و ميگه که يه عالمه کار داره و هزارتا کار رو سرش ريخته و به روی خودش هم نمياره که قبلا تو رو کاشته! بازم به جای خودش! ولي از اينکه ملت فکر کنن که بقيه نمي فهمن و نمي دونن جريان چيه اين ديگه خيلي زور داره! آره.. چوه من که مجبور نمي کنم که حتما با من کار داشته باشي و خودت کمک مي خواستي... منم که خداييش دوست داشتم بتونم کمکت کنم! خودت يهو ناپديد شدی!!! تور رو خدا حداقل بعدش کار رو بهونه نکن!

از طرف ديگه! يکي پيدا ميشه که خيلي هم دوستش داری و دوست داری بتوني کمکش کني و نکته اينجاست که "مي توني کمکش کني"! اين يکي برات کلاس ميذاره! ژست مياد، قيافه ميگيره و هزار رفتار عجيب ازش مي بيني که هيچي به هيچي ربط نداره! اين آدم تازه وقتي که روزی ميرسه که مي توني کمکش کني و مي خواهط کمک کني يهو ميزنه به در و ديوار که اصلا کمک نمي خواد و همه چيز عاليه و هيچ مشکلي توی دنيا نداره! جالبه!

به يه نتيجه ای رسيدم: اونم اينه که مردم خودشون هم نمي دونن چي مي خوان! نمي دونن آيا کاری که مي کنن درسته يا نه! نمي دونن آيا با کاری که دارن مي کنن به اطرافيانشون لطمه مي زنن يا نه! يادم نيست دقيقا چي بود ولي يه زماني یه کسی برا چهار تا جمله گفت که هميشه فکر مي کردم که واقعا درسته و يکي از اونا اين بود که: "آن کس که نداند که نداند و نخواهد که بداند، در جهل خود تا ابد الدهر بماند". راستش نمي دونم درست نوشتم يا نه! ولي معنيش يه همچين چيزی بودش. اون سه تاي ديگه هم با بداند و نداند طي مي شد و تو همين مايه ها بود. ولي خداييش به نظر من که درست ميگه. واقعا کساني هستن که نه مي دونن و نه مي خوان بدونن و جالب اينکه با عاملي هم که مي خواد به آنها بياموزد برخورد شديد مي کنن! به طوريکه اصلا حاضر نيست با مشکلات برخورد داشته باشن و ترجيح ميدن که کاملا صورت مسئله رو پاک کنن. اصولا اينطور آدمها کاملا شکست خورده هستن و تنها برای حفظ ظاهر صورت مسئله رو پاک مي کنن که مبادا دوباره با اين مسئله بخوان برخورد کنن! عواملي که باعث ميشه شخص به اين وضعيت برسه: ضعف شخصيتي، نا تواني در تصميم گيری، ترس از واقعيت و خيلي ديگه از اين جور "ناتواني"هاست که کاملا قابل مداوا شدن است! مشکل اينه که شخصي که در اين وضعيت قرار ميگيره حاضر نيست که "مداوا" بشه و اين "ترس" چنان وجود او را در بر گرفته که به هيچ عنوان حاضر به برخورد با واقعيت نيست.

عجب سخنراني ميشم من!
برم بالا منبر به يه جايي ميرسم!

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::