:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Tuesday, August 05, 2008
بعضي وقتها، بعضي حرفها، بعضي رفتارها کاملا ناخواسته باعث ميشه که يه دردی توی قفسه سينه آدم پديدار بشه که هيچ کاريش هم نميشه کرد! بعضي وقتها، بعضي چيزها، بعضي رفتارها مثل يه سيخ داغ رو تن آدم جا ميذاره... بد بختي اينه که اون کسي که داره اين کار رو مي کنه خودش هم نميدونه که اون رفتار يا اون گفتار چه تاثيری داره!
نه! جای دور نرين! دارم در مورد خودم صحبت مي کنم... در مورد رفتار خودم... کارهای خودم... حرفهای خودم... متاسفانه به نظر مياد که اصلا استعداد توی حرف زدن ندارم... هزار بار هم به خودم گفتم که بعضي وقتها صدات در نياد... يک کلمه هم نبايد حرف بزني... ولي باز هم نميشه و يهو احساس مي کنم و بدون اينکه بتونم اوون احساس رو کنترل کنم حرفم رو هم ميزنم و بعدش ديگه...
به خودم ميگم... ولي شما ها هم گوش کنيد...
سعي کنيد طرف مقابلتون رو خوب بشناسيد... بدونيد در چه حال و چه وضعيتي قرار داره... بدونيد که چه موقعي بايد حرفي رو زد و چه موقع نبايد زد... بدونيد که بعضي اوقات نبايد احساساتتون رو همون طور که فکر مي کنيد بيان کنيد و شايد هم اون لحظه مناسب بيانشون نيست! کمي فکر کنيد و موقعيت رو خوب بسنجيد... شايد يک سکوت به موقع بتونه کاری رو انجام بده که هزاران هزار جمله نتونه!!!

...

کاملا خارج از موضوع...
امروز هم يه تولد ديگخ دارم... ولي ايندفعه از عکس و شمع خبری نيست!!! چون کاملا باهاش قهرم و دوستش ندارم!!!! چرا؟ چون از من هزار حرف ميکشه و به يکيش هم عمل نميکنه!!!

به هر حال:
تولد، تولد، تولدت مباررررررررک......

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::