:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Saturday, August 17, 2002
فکر مردم...!!!
تا حالا وقتی توی خيابون با ماشين يا پياده رد می شديد دقت کردين که قيافه مردم چطوريه؟ بعضی ها اخمو... بعضی ها گيج.. بعضی ها سرگرم بحثی داغ!!! عجيبه... هيچکدوم نه اونايی که توی ماشين هستن و نه اونايی که پياده... هيچکدوم نمی خندن... حتی يه لبخند کوچيک هم رو لبشون نيست!! يعنی هيچکس هيچ چيز شاد کننده ای توی فکرش نداره؟ يعنی هيچکس روز خوبی نداشته؟ يعنی هيچکس از کار خودش شاد نشده؟؟!! والا چی بگم؟!... حتما اينطور نبوده ديگه... دفعه اول به خودم گفتم شايد فقط امروز اينطوريه! ولی نه... فرداش هم همين بود.. و پس فردا و روزهای ديگه هم همينطور... انگار هيچکس شاد نيست... حتی پسر و دخترهايی که دست در دست هم قدم می زنن و با نگاهی عاشقانه به هم خيره ميشن هيچ لبخندی روی صورتشون ديده نميشه!!!... انگار توی زندگی هيچکس هيچ موضوع شادی آوری وجود نداره...!!! راستش حالا که فکرشو می کنم می بينم که اون بسيجی که يه شب جلوی منو دوستم رو گرفت راست می گفت... وقتی ما از ماشين پياده شديم داشتيم می خنديديم... ازمون پرسيد برای چی دارين می خندين... منم گفتم سر يه جوک... يهو اخماشو کرد توی هم و گفت نيشتو ببند... اين مملکت شهيد داده... جای خنديدن نيست که... خب راست ميگفت... مردم برای همين احترام به شهيدانه که نمی خندن... يا شايد هم چون خنده هم در جنگ شهيد شده و به احترام اون ديگه هيچ خنده ای نيست!!

عجب احمقی بودم من که اينو نمی قهميدم... و بلند بلند توی خيابون به روی همه می خنديدم...

چاکريم...

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::