Saturday, December 30, 2006
● عجب روزهای خوبيه! عجب!!! نه! اصلا قبول ندارم! در ضمن من آزادم... مگه نميگن آزادی بيان؟ مگه نميگن آزادی!؟ هرچي دوست داشته باشم ميگم.. هر کاری هم که بخوام مي کنم... نمي توني تحمل کني؟ نمي توني؟ چشم ندارين ببينين؟ آهان! خوب! ديگه چي؟ آره.. اصلا کل مشکلات زندگي انسانها تقصير منه! مگه نمي دونين؟ من خود شيطان هستم.. بايد بتونم نقشم رو ايفا کنم! نميشه که به همه خوش بگذره... به همه؟ نه! اصلا فقط بايد به من خوش بگذره! من فقط خوش گذروني دوستم دارم! مگه بده! مگه چقدر سرگرمي اينجا داريم که بخوام همش فکر اينو بکنم که حالا اينطور باشم بعدش جلوی اوون يه طور ديگه باشم... با يکي اينطور برخورد کنم و با يکي ديگه يه جوره ديگه! اصلا من رفتار قابل تغيير نيست! تازه از بدبختي در اوومدم و ميخوام خودم باشم! خوده خوش گذرون و بيخيال و الاف!!! اينقدر حال ميده! نه! من هميشه خودم بودم.. هميشه هم مي خوام خودم باقي بمونم! اگر هم از کسي از جوابها يا حرفهای من ناراحت ميشه... خوب بهتره که اصلا با من کل کل نکنه! حرف بزني جواب ميشنوی!
□ Atilopatil @ :
14:54 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, December 27, 2006
● فرشته سکوت از بدو آفرينشش هيچيک از فرشته ها با او حرفی نمی زدند... او آخرين فرشته آفريده خدا بود... از اين رو او هم از همان اول از همه کناره گرفت... هميشه گوشه ای، بی سر و صدا، می نشست و رفت وآمد بقيه را تماشا می کرد... هنگامی که ديگران شاد بودند او هم شاد بود.. هنگامی که ديگران در غم بودند او هم غصه می خورد... هيچکس به او توجهی نمی کرد... او هم خود را از ديگران پنهان می ساخت... بايد گفت که او از همه کوچکتر بود... آخرين بود و با اختلاف بسيار... حتی هنگام آفرينش او هيچيک از فرشتگان حضور هم نداشتند... حتی هنگام تولد او زنگها و بوقها نواخته نشدند... فقط اندکی از او خبر داشتند.. اندکی که هميشه در ميان دوستان خود سرگرم بودند و به او توجهی نمی کردند... مدتها به همين منوال گذشت... روزها... هفته ها... ماهها... سالها... قرن ها... دوره ها... و او بی هيچ حرفی تنها ناظر گذر زمان و شادی و شوق ديگران بود تا اينکه در روز جشنی زنگها به صدا درآمدند و بوغها نواخته شدند... خداوند انسان را آفريده بود... اشرف مخلوقات... همه در برابر انسان سجده کردند... او هم در گوشه ای تنها سجده کرد... گروهی به مخالفت برخواستند... جنگ آغاز شد... بسياری به اعماق جهنم رفتند که در ميان آنها بودند کسانی که او دوستشان داشت و باز بر اندوه تنهايی او افزوده شد... همه فرشته ها مجذوب انسان شده بودند... او هم مانند بقيه مجذوب شده بود... هر روز دور و ور آنها بود و پنهانی شادی آنها را تماشا می کرد... روزها... هفته ها... ماهها... سالها... قرن ها... دوره ها گذشتند و فرشته ها از انسانها خسته شدند... تنها او مانده بود که هنوز دور و ور آنها بود... هنوز کارهای انسانها برای او جالب بودند... هنوز او را به ذوق می آوردند... هنوز با شادی و غم آنها شريک بود... و فرشته ها به کار خود مشغول بودند... روزی در ميان انسانها زنی تنها يافت... زنی که دور از همه اجتماع انسانها زندگی می کرد... زنی که مانند او با هيچکس حرف نمی زد... زنی که هيچ صدايی را نمی شنيد... و او عاشق شد... زنی که تنهايی را می شناخت... و او عاشق شد... عاشق کسی که حس می کرد می تواند همه جاهای خالی وجود او را پر کند.... ولی او فرشته بود و آن زن يک انسان... روزها... هفته ها... ماهها و سالها گذشت بدون اينکه جرائت نزديک شدن به آن زن را داشته باشد... سالها از دور نظاره گر رفت و آمد و تلاش آن زن برای زندگی بود... سالها با تنهايی آن زن تنها بود... ولی باز جرائت جلو رفتن نداشت... گاهی مانند يک حامی نامرئی بعضی کارها را برای او انجام می داد... گاهی برايش ميوه های جنگلی می چيد.. گاهی برايش از رودخانه بشکه های آب را پر می کرد و گاهی شکاری کوچک برايش در پشت در کلبه اش می گذاشت و از اينکه او را در اين لحظات شاد و سپاسگوی خداوند می ديد شاد می شد... و ديگر فرشته ها به کار خود مشغول بودند... انگار که انسانها هيچگاه قادر نيستند شکر گوی خداوند باشند چون خداوند از آنان روی برگردانده بود و روزگار سختی بر آنان تحميل نمود... همه در سختی و قحطی بودند.. آن زن نيز در فشار بود... در کمبود آذوقه.. در کمبود آب از رودخانه ای خشکيده... و او هر روز در تلاش بود تا آن زن را تامين کند... تا آن زن که با تمام اين سختی ها هر لحظه شکرگوی خداوند بود که در غضب او قرار نگيرد... پس روزی که از به دنبال شکاری برای آن زن بود به کلبه باز می گشت، جلوی کلبه، بدن بی جان آن زن را يافت... خانه اش به تاراج رفته بود و هر آنچه را که نداشت را برده بودند... انسانها به هم ديگر رحم نمی کنند... انسانها از انسانها می دزدند... درد در تمام بدنش پيچيد... سرش گيج می رفت... عشق را از دست داده بود... باز تنها شده بود... در وجودش خلا تنهايی منفجر شد... و ناگاه برای اولين بار... فرياد زد و همه فرشته ها خاموش شندند... خداوند لبخدی بر لب داشت... موسيقی متولد شده بود... ...
□ Atilopatil @ :
17:33 : #
● نمي دونم چرا امروز اينقدر سياهم! ولي عجيب امروز سياهم!!! امروز اصلا دلم آرووم نيست و اصلا هيچ دليل خاصي براش ندارم... يه چيزايي بايد باشه که فکرمو مشغول کرده باشه ولي نيست و فقط حس مي کنم که هيچ کاری رو نمي تونم درست انجام بدم... دلم شايد يه آرامش مي خواد؟! نمي دونم! نمي دونم چيه که يهو امروز اينقدر منو داره فشار ميده!
□ Atilopatil @ :
17:20 : #
--------------------------------------------------------------
Thursday, December 14, 2006
● داستان----------------------------------------- نقطه نهايی چند لحظه ای بود که داشت خودش را می ديد. اطرافيانش در کنار تختی که او در آن مرده بود در حال گريه بودند. دوستانش هم آمده بودند. هر کسی حرفی می زند و يا ناله ای می کرد. مادرش محکم بر سر خود می کوبيد و پدرش در گوشه ای از اتاق ساکت و مبهوت به نقطه ای نا معلوم خيره شده بود دوستانش از هر طرف، يک به يک به او نزديک می شدند و يا دست بيجانش را می فشاردند و يا بوسه ای به پيشانی سرد او می زندند. خودش هم بی سر صدا داشت از بالا به اين لحظات می نگريست. پس از مدتی از وضعيت مادرش نگران شد. پايين آمد و خواست او را در آغوش بگيرد ولی نتوانست. پس شروع به زمزمه در گوش او کرد: "آرام باش مادر... مگه چی شده؟ فکرش را نکن... فراموش می کنی..." اما صدای او شنيده نميشد. پس فرياد کشيد... باز هم کسی صدای او را نشنيد... عصبی شده بود، نمی دانست ديگر چطورمی تواند حرفش را بزند. به طرف تک تک کسانی که در اتاق بودند رفت ولی هيچکس متوجه او نبود. شروع به دويدن کرد و فرياد می کشيد: "مگه من بهتون نگفتم که نبايد گريه کنيد؟ مگه من نگفتم؟" ولی صدايش هيچ انعکاسی نداشت. داشت توی بدنش دردی را احساس می کرد. دردی که فکر می کرد از آن سالهاست رها شده. به گوشه ای که پدرش در آنجا بود رفت و شروع به حرف زدن با او کرد: "نگران نباشين. اينم بالاخره ميگذره. از اين چيزها توی زندگی زياده. نميشه که آدم خودش رو برای هر چيزی ناراحت کنه. بيخيال. ولش کن. نمی خواد خودتو ناراحت کنی..." صدای باز شدن در اتاق توجهش را جلب کرد. از ديدن کسی که وارد شد خشکش زد. آن شخص به آرامی اتاق را طی کرد. صورتش هيچ حالتی را نشان نمی داد و آرام به سوی جسد او پيش می رفت، آرام به روی جسد خم شد، انگار هيچکس را در اتاق نمی ديد، و لبهای سرد و مرده او را بوسيد. گيج شده بود. نمی فهميد چطور چنين چيزی ممکن است. به آرامی خودش را به او رساند و پرسيد: "چرا اينجايی؟" ولی باز هم جوابی نشنيد. باز پرسيد: "برای چی؟ چرا آمدی؟" ولی صدای او شنيده نميشد. در خودش احساس خوشبختی می کرد از اينکه "او" آمده ولی نمی دانست چطور به "او" شادی خود را نشان دهد. به آرامی "او" را درآغوش بی وزن خود گرفت، گرمی بدن "او" را کامل حس می کرد، پس در گوش "او" زمزمه کرد: "دوستت دارم." و "او" به آرامی جواب داد: "منهم دوستت دارم". ...
□ Atilopatil @ :
11:42 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, December 03, 2006
● بعضي وقتها ارزش بعضي چيزها خيلي خوب مشخص ميشه! مخصوصا ارزش بودنت... ارزش دوستي... ارزش عشق و وفا داری... ارزش انسان در برابر يک وسيله يا يک يادگاری! بعضي وقتها ارزش بعضي چيزها خيلي خوب مشخص ميشه! مثل ارزش حرف خودت در برابر خودت... مثل ارزش نوشته خودت در برابر وجود خودت! اوون وقته که مي فهمي خودت ارزشي نداری! برای همينه که من قبول دارم که ملت ما همه مرده پرستند! تا هست که خيالي نيست! بذار باشه... چه بهتر... ولي وقتي نيست همه افسوس زماني رو مي خورن که چرا وقتي بود براشوون مهم نبوده! خدا رو شکر فعلا من يکي هستم! و خدا رو شکر قرار نيست که نباشم... مگر اوون بالا تصميم ديگه ای برام گرفته باشن که والا من ازش خبر ندارم... مثل پنجشنبه که داشتم خودمو درگيری مي کردم که سر از بيمارستان ممکن بود در بيارم و خدا رو شکر به خير گذشت! آدم واقعا بايد حواسش جم باشه... يهو ميبيني نيستي!!!
□ Atilopatil @ :
17:32 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, November 28, 2006
● از من پرسيد: مي خواهي در آسمان نيلگون درميان پرنده هاي مهاجر پرواز كني؟ مي خواهي در عمق آسمان پرده سياه پشت ستارگان را كنار زده و اسرار هستي را دريابي؟ - آري، آري، فرياد زدم... مي خواهم. پس گوشه اي از لباسش را كنار زده دستش را به سوي من دراز كرد و با انگشت پيشاني مرا لمس كرد و من مردم
□ Atilopatil @ :
08:52 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, November 25, 2006
● به خدا مردم گوش نميدن به حرف آدم! انگار با در و ديوار حرف مي زني! انگار يه زبوون ديگه حرف ميزني!!! خدا ميدونه ملت چي فکر مي کنن! آخه بابا جوون، عزطز دل برادر! من مگه زبون غريب حرف ميزنم که نمي فهميد!؟
□ Atilopatil @ :
15:52 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, November 22, 2006
● درسته هر دردی درمان داره... ولي گاهي اينقدر درد زياد و رو هم ريخته رو سرت خراب ميشه که ديگه هيچ درماني براش پيدا نمي کني!!!
□ Atilopatil @ :
18:23 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, November 18, 2006
● يکبار ديگه!!! ----------------------------------------------- داستان...همه چيز با يه خواب شروع شد... خوابی که هرشب پشت سر هم ميديدم... :: اطرافم شلوغ بود. همه در حال دويدن بودن. باران سردی به صورتم می خورد. پايين تپه ای که رويش ايستاده بودم نبرد بزرگی در جريان بود. آدمها با موجوداتی درگير بودند که به خواب هم نمی ديدم. ناگهان صدای بوق بلندی سرتاسر ميدان جنگ را پر کرد... چشمانم را که باز کردم ديدم خيس عرق بودم. بيرون باران ريزی خد را به پنجره اتاق می کوبيد. سارا هنوز در کنارم خواب بود... :: با صدای بوق نبرد سخت تر شد... دو ارتش بدون وقفه به هم می کوبيدند... از پشت سرم صدای بلندی شنيدم... هزاران نفر با فرياد و سرعت، سوار بر اسب به سوی من می آمدند... طاقت نياوردم... من هم پيشاپيش آنان شروع به دويدن کردم... به سوی ميدان جنگ می رفتيم... اسبها با سرعت از اطرافم می گذشتند. نفسهايشان خسته بود. مردان روی اسبها نيز خسته به نظر می آمدند. انگارکه روزهاست که سوار بر اسب در حال تاختن بودند. به ميدان جنگ نزديک و نزديکتر می شدم. ترس وجودم را فرا گرفته بود.. آن موجودات هولناک مانند شياطينی بودند که با پنجه هايشان زره های سربازان را پاره می کردند... بی اراده می دويدم... اطرافم خالی شده بود... سواران به ميدان جنگ شتافته بودند و من تنها در حال دويدن بودم... لحظه ای را ایستادم تا نفسی تازه کنم... نگاهم که به زمين افتاد زير پاهايم اجساد بسياری را ديدم که در گِلهای زمين، بر اثر پايکوبی سربازان، دفن شده بودند... صدای سارا رو توی گوشهايم می شنيدم... بيدار شو... بيدار شو... داری خواب می بينی... :: به توصيه سارا پيش پزشکی رفتم و پزشک هم پس از معاينه های بسيار، رای بر خستگی از کار زياد داد و با تعدادی قرص آرام بخش و يک هفته استراحت کامل منو به خونه فرستاد... سارا همه وسايل پذيرايی و استراحت مرا فراهم کرده بود... :: زير پاهايم زمين شروع به لرزيدن کرد... سرم را بالا آوردم... هيولايی به بلندی يک ساختمان جلوی من ايستاده بود... باران ديد من روضعيف کرده بود... شاخهای روی سر ديو هر کدام مانند نيزه ای بلند بود.. پنجه هايش هريک به بلندی يک شمشير... برخورد باران با تماس به بدنش به بخار تبديل می شد... تمام تنم فلج شده بود... می خواستم فرياد بزنم... می خواستم فرار کنم... اما هيج حرکتی از من بر نمی آمد... تمام وجودم مثل سنگ شده بود... هيولا مانند کوهی به من نزديک می شد و ناگهان دوان دوان به طرف من آمد... پاهايم ديگر توان تحمل وزن مرا نداشتند... صدای سارا توی گوشهام زمزمه می کرد... صديی دور و غير واقعی... فقط ضربه ای را حس کردم و بيهوش شدم... :: سارا بالای سرم بود و با پارچه ای نم ناک پيشانی مرا خشک می کرد... چشمانم را که باز کردم لبخندی زد صورتم را بوسيد... فکر کنم تب داری... خوب شد که دکتر بهت استراحت کامل داد. منم فردا رو مرخصی می گيرم... حسابی خواب بودی و توی خواب هی سعی می کردی حرف بزنی... ولی حرفی نمی زدی... خيلی صدات کردم تا بيدار شدی... بيا... قرصت رو بخور... سعی کن فکرت را خالی کنی.... :: قطرات باران روی صورتم به شدت می کوبيد... به سختی چشمانم را باز کردم... مردی خون آلود در زره ای آغشته به گل و لای ميدان نبرد بالای سرم بود... هيچ حسی نداشتم... دستش را به سويم دراز کرد... بدنم ضعيف شده بود... هيچ حسی در پاهايم نبود... با کمک او به سختی بلند شدم... لبخند گرمی به من زد و گفت: بلند شو... خطر گذشت... اطرافم را نگاهی انداختم... هيولای بزرگ پشتم زانو زده بود.. از جای خودم پريدم... می خواستم فرار کنم... نيزه بلندی سينه او را شکافته بود و از پشتش بيرون آمده بود و مانند پايه ای او را به زانو نگه داشته بود... - شمشيرت را بردار... انگار که اين جمله برای او بسيار طبيعي بود... با تعجب نگاهش کردم... دولا شد و از روی زمين شمشيری برداشت و از دسته به طرفم گرفت... - من بلد نيستم... - چی؟ تو بلد نيستی؟ و از ته قلب خنده بلندی سر داد... - بيا شمشيرت را بگير... در ميدان نبرد به ما نياز است! - من بلد نيستم!!! به من نزديک شد و شمشير را به دستم داد... - بيا بريم. بايد عجله کنيم... شمشير در دستانم به نظر چندين تن وزن داشت... دو دستی به سينه نگهش داشتم... صدای سارا باز در گوشهايم می تپيد... مرد زره پوش کمکم می کرد که راه بروم... هنوز پاهايم تحمل وزنم را به سختی می کرد... - اگر گروه سوم به موقع نرسه معلوم نيستنتيجه جنگ چه خواهد شد... صورتش نگران اش اين موضوع را آشکار نشان می داد... صدای برخورد شمشيرها واضح و واضحتر می شد... صدای سارا در سرم مرا صدا می زد... او شمشيرش را کشيد.. بازوی مرا ولکرد و با لبخندی سرشار از محبت و غم گفت: خب دوست من... ديگه بايد بريم...! و با فريادی به سوی ميدان شتافت... لحظه ای بی حرکت ماندم... در پاهايم نيرويی می خواست مرا به ميدان ببرد... سارا در سرم نام مرا فرياد می زد... ناگهان صدای شيپورهايی از دور دست شنيده شد... سرباز رويش را به من برگرداند و با لبخند فرياد زد: - دوست من بيا.. گروه سوم هم به عهد خود وفا کرده... بيا... بيا... پاهايام خود به خود به حرکت درآمدند... شمشير در دستانم سبک شده بود... به سوی ميدان می دويدم... از پشت صدای شيپورها آسمان را پاره می کردند... صدای سارا در سرم می ناليد... به سوی نزديکترين هيولا شروع به دويدن کردم... بازهم صدای سارا... شمشيرم در بالای سرم می چرخيد... ههيولا به من پشت کرده بود و در حال جنگ با سربازی بود که زير حملات او به نابودی می رفت... صدای سارا... لحظه ای که به او رسيدم شمشيرم را با قدرت پايين آوردم... شانه او تا ستون فقراتش شکافت... نعره ای زد...صدای سارا... صدای شيپورها نزديک و نزديکتر می شد... گروه سوم به عهد خود وفا کرده بود... ما پيروز می شديم...صدای ضعيف سارا... صدای نبرد دور سرم می پيچيد... دنيای اطراف در حال فرياد زدن بود... صدای سارا قطع شده بود... :: - دوست من... بهت گفته بودم که ما پيروز مي شويم... و با صدای بلندی و از ته قلب همه سربازان که در چادر بودند خنديدند...
□ Atilopatil @ :
10:26 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, November 15, 2006
● If you need to leave the world you live in Lay your head down and stay awhile Though you may not remember dreaming Something waits for you to breathe again
□ Atilopatil @ :
17:57 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, November 07, 2006
● "It makes me dream," she said as he leaned forward to turn on the headlights, her voice barely audible above the turbine. "What does?" He pretended to be lost in his driving, careful not to glance her way. "The thing in my head. Usually it's only when I'm asleep." "Yeah?" Remembering the whites of her eyes in Rudy's bedroom, the shuddering, the rush of words in a language he didn't know. "Sometimes when I'm awake. It's like I'm jacked into a deck, only I'm free of the grid, flying. I'm not alone in there. The other night I dreamed about a boy [Bobby], and he'd reached out, picked up something, and it was hurting him. and he couldn't see that he was free, that he only needed to let go. So I told him. And for just a second. I could see where he was, and that wasn't like a dream at all. Just this ugly little room with a stained carpet, and I could tell he needed a shower, and feel how the insides of his shoes were sticky. "Some of them tell me things. Stories. Once, there was nothing there, nothing moving on its own, just data and people shuffling it around. Then something happened, and it . ., it knew itself. There's a whole other story. about that, a girl with mirrors over her eyes and a man who was scared to care about anything. Something the man did helped the whole thing know itself.... And after that, it sort of split off into different parts of itself, and I think the parts are the others, the bright ones. But it's hard to tell, because they don't tell it with words, exactly...."
Turner felt the skin on his neck prickle. [CZ 158, 159]
□ Atilopatil @ :
13:33 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, November 04, 2006
● خسته شدم! از خودم... از دور و اطرافم... خيلي تنم خسته شده... خيلي هم فکرم خسته شده... ديگه نمي دونم... همه چيز به زودي تموم ميشه... شايد من هم با همه چيز تموم بشم... بازم تمومه! من که تمومم!!! ...
□ Atilopatil @ :
15:47 : #
--------------------------------------------------------------
Friday, November 03, 2006
● چقدر حرف نا گفته دارم... چقدر توی دلم پره از صداهای خفه شده! چقدر دوست دارم همه دردم رو فرياد بزنم... چقدر دوست دارم تا بتونم هميشه توی تاريکي شب راه برم و ستاره ها روی من نور افشاني کنن! آره... عجيبه؟ نه... من عاشق شبم... من خوده شبم! ای شب... جاودانه شو تا من گناهانم برای هميشه در عمق سياهي تو پنهان بمانند!
□ Atilopatil @ :
14:07 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, November 01, 2006
● Beautifully stated
As we grow up, we learn that even the one person that wasn't supposed to ever let you down probably will. You will have your heart broken probably more than once and it's harder every time. You'll break hearts too, so remember how it felt when yours was broken. You'll fight with your best friend. You'll blame a new love for things an old one did. You'll cry because time is passing too fast, and you'll eventually lose someone you love. So take too many pictures, laugh too much, and love like you've never been hurt because every sixty seconds you spend upset is a minute of happiness you'll never get back.
Don't be afraid that your life will end, be afraid that it will never begin.
□ Atilopatil @ :
16:29 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, October 30, 2006
● Let the Dark Do What the Dark Does Best...
□ Atilopatil @ :
14:55 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, October 22, 2006
● نمي دونم اين جمله از کيه ولي عجب جمله ايه! مهرباني را وقتي ديدم که کودکي مي خواست آب شور دريا را با آبنبات کوچکش شيرين کند...
□ Atilopatil @ :
12:19 : #
--------------------------------------------------------------
Thursday, October 19, 2006
● کي گفته هفته ها مثل باد و برق ميگذره؟ من تازه فهميدم چرا زود ميگذره!!! ديگه برای من زود نمي گذره... خيلي هم کند شده! آره بابا... مگه هفته تموم ميشه!؟ همش بايد منتظر بود وقت بگذره!!... آه چقدر طولانيه روزها... چقدر خوبه که طولانيه!!! کاشکي طولانيتر هم ميشد!!! ايول... من که خوشحالم روزها طولانيه!!! هوووووررررااااا...
□ Atilopatil @ :
13:59 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, October 18, 2006
● Tolkien Quotes In a hole in the ground there lived a hobbit. -The Hobbit
>>> And he sang to them, now in the Elven tongue, now in the speech of the West, until their hearts, wounded with sweet words, overflowed, and their joy was like swords, and they passed in thought out to regions where pain and delight flow together and tears are the very wine of blessedness. -The Return of the King
>>> You cannot pass! I am servant of the Secret Fire, wielder of the flame of Anor. You cannot pass. The dark fire will not avail you, flame of Udun. Go back to the shadow! You cannot pass! -Gandalf
>>> Farewell, O twice beloved! A Turin Turambar turun ambartanen: master of doom by doom mastered! O happy to be dead! -Nienor Niniel
>>> And now at last it comes. You will give me the Ring freely! In place of the Dark Lord you will set up a Queen. And I shall not be dark, but beautiful and terrible as the Morning and the Night! Fair as the Sea and the Sun and the Snow upon the Mountain! Dreadful as the Storm and the Lightning! Stronger than the foundations of the earth. All shall love me and despair! -Galadriel
>>> She lifted up her hand and from the ring that she wore there issued a great light that illuminated her alone and left all else dark. She stood before Frodo seeming now tall beyond measurement, and beatiful beyond enduring, terrible and worshipful. Then she let her hand fall, and the light faded, and suddenly she laughed again, and lo! she was shrunken: a slender elf-woman, clad in simple white, whose gentle voice was soft and sad.
I pass the test, she said. I will diminish, and go into the West, and remain Galadriel. -The Fellowship of the Ring
>>> Therefore Morgoth came, climbing slowly from his subterranean throne, and the rumour of his feet was like thunder underground. And he issued forth clad in black armour; and he stood before the king like a tower, iron-crowned and his vast shield, sable unblazoned, cast a shadow over him like a storm cloud. But Fingolfin gleamed beneath it like a star;for his mail was overlaid with silver, and his blue shield was set with crystals; and he drew his sword Ringil, and it glittered like ice, cold and gray and deadly. -The Lost Road and Other Writings book II
>>> Last of all Hurin stood alone. Then he cast aside his shield, and wielded an axe two-handed; and it is sung that the axe smoked in the black blood of the troll-guard of Gothmog until it withered, and each time that he slew Hurin cried Aure entuluva! Day shall come again! Seventy times he uttered that cry; but they took him at last alive... -The Silmarillion
>>> Don't you know my name yet? That's the only answer. Tell me, who are you alone, yourself and nameless? But you are young and I am old. Eldest, that's what I am. Mark my words, my friends: Tom was here before the river and the trees; Tom remembers the first raindrop and the first acorn. He made paths before the Big People, and saw the little People arriving. He was here before the Kings and the graves and the Barrow-wights. When the Elves passed westward, Tom was here already, before the seas were bent. He knew the dark under the stars when it was fearless - before the Dark Lord came from Outside. -Tom Bombadil
□ Atilopatil @ :
14:39 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, October 07, 2006
● ديشب ساعت يازده و نيم يکي از دوستام منو دستگير کرد... رفتيم پارک پايين خونه نشستيم و به حرف زدن! وسط حرفها آسموون رو نگاه کردم... ماه کامل بود.. خيلي خوشگل بود... وسط ابرها.. هي مي رفت و هي ميومد... يهو وسط همون حرف زدنمون بهم انگار يه سری جمله الهام شده باشه شروع کردم پشت سر هم براش حرف زدن!!! عملا نيم ساعت تموم حرف زدم... طرف قاطي کرد!!! يهو ديگه هيچي نگفت... بعدش نشستيم با هم آهنگ گوش کردن... اوونم توی سکوت کامل شب! کوتاه بود... فقط يک ساعت نشستيم... ولي کلي خيالم راحت شده بود! بعضي وقتها برای يه دوستي که باور نداره چرا تو يه کارهايي رو داری انجام ميدي به صراحت خيلي چيزها رو توضيح بدی خيلي مشکلات حل ميشه! خيال خودت هم راحت ميشه! حالا ديگه عوضش اين يکي بهم گير نميده!!!
□ Atilopatil @ :
10:39 : #
● آزادی! نداريم آقا... اوهوی... من سياسي نيستم.. نه کاری به جامعه دارم نه به سياست... اصلا اسم هيچکدوم ازوزيرهای مملکتم رو هم نمي دونم!!! ولي... آزادی! نه... نداريم آقا... کي ميارين؟ اصلا نمياريم! آزادی نداريم... آزادی ديگه نمياد! چرا؟ اي بابا.. مگه بچه شدی؟ اصلا کي بهت اين کلمه رو ياد داده؟ ... برو آقا.. برو جلوی کسب و کارمون رو نگير...
□ Atilopatil @ :
01:09 : #
--------------------------------------------------------------
Thursday, October 05, 2006
● دستت اين ايميل درد نکنه: 1. Your house plants are alive, and you can't smoke any of them. 2. Having sex in a twin bed is out of the question. 3. You keep more food than beer in the fridge. 4. 6:00 AM is when you get up, not when you go to bed. 5. You hear your favorite song on an elevator. 6. You watch the Weather Channel. 7. Your friends marry and divorce instead of hook up and break up. 8. You go from 130 days of vacation time to 14. 9. Jeans and a sweater no longer qualify as "dressed up." 10. You're the one calling the police because those damn kids next door won't turn down the stereo. 11. Older relatives feel comfortable telling sex jokes around you. 12. You don't know what time Taco Bell closes anymore. 13. Your car insurance goes down and your payments go up. 14. You feed your dog Science Diet instead of McDonalds leftovers. 15. Sleeping on the couch makes your back hurt. 16. You no longer take naps from noon to 6 PM. 17. Dinner and a movie is the whole date instead of the beginning of one. 18. Eating a basket of chicken wings at 3 AM would severely upset, rather than settle your stomach. 19. You go to the drug store for ibuprofen and antacid, not condoms and pregnancy tests. 20. A $4.00 bottle of wine is no longer "pretty good stuff". 21. You actually eat breakfast food at breakfast time. 22. "I just can't drink the way I used to," replaces, "I'm never going to drink that much again." 23. 90% of the time you spend in front of a computer is for real work. 24. You drink at home to save money before going to a bar. 25. You read this entire list looking desperately for one sign that doesn't apply to you and can't find one to save Your sorry old ass.
□ Atilopatil @ :
11:50 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, October 02, 2006
● ديدی چي شد؟ منم نمي دونم چي شده! خيلي بده! اصلا خيلي حالم بده! نمي دونم چيه.. ولي تا يه خورده حالم خوب ميشه يهو انگار همه چيز بايد به هم بريزه و دوباره حالم بد بشه... ديشب... خوب بود... امروز... بده! لعنت! ديگه نمي خوام ...
□ Atilopatil @ :
13:07 : #
● اين بابا يه شاعره! خداوندی مي کنه!!! تعظيم کنيد... احترام بذارين... ديگه مثل اينا گير نمياد... Grand Corps Malade---------------------------------------------------- Je suis né tôt ce matin, juste avant que le soleil comprenne Qu'il va falloir qu'il se lève et qu'il prenne son petit crème Je suis né tôt ce matin, entouré de plein de gens bien Qui me regardent un peu chelou et qui m'appellent Fabien Quand le soleil apparaît j'essaie de réaliser ce qu'il se passe Je tente de comprendre le temps et j'analyse mon espace Il est 7 heures du mat' sur l'horloge de mon existence Je regarde la petite aiguille et j'imagine son importance Pas de temps à perdre ce matin, je commence par l'alphabet Y'a plein de choses à apprendre si tu veux pas finir tebê C'est sûr, je serais pas un génie mais ça va y'a pire Sur les coups de 7 heures et demie j'ai appris à lire et à écrire La journée commence bien, il fait beau et je suis content Je reçois plein d'affection et je comprends que c'est important Il est bientôt 9 heures et demie et j'aborde l'adolescence En pleine forme, plein d'envie et juste ce qu'il faut d'insouciance Je commence à me la raconter, j'ai plein de potes et je me sens fort Je garde un peu de temps pour les meufs quand je suis pas en train de faire du sport Emploi du temps bien rempli, et je suis à la bourre pour mes rencards Putain la vie passe trop vite, il est déjà 11 heures moins le quart Celui qui veut me viser, je lui conseille de changer de cible Me toucher est impossible, à 11 heures je me sens invincible Il fait chaud, tout me sourit, il manquait plus que je sois amoureux C'est arrivé sans prévenir sur les coups d'11 heures moins 2 Mais tout à coup, alors que dans le ciel, y'avait pas un seul nuage A éclaté au-dessus de moi un intolérable orage Il est 11 heures 08 quand ma journée prend un virage Pour le moins inattendu alors je tourne mais j'ai la rage Je me suis pris un éclair comme un coup d'électricité Je me suis relevé mais j'ai laissé un peu de mobilité Mes tablettes de chocolat sont devenues de la marmelade Je me suis fait à tout ça, appelez moi Grand Corps Malade Cette fin de matinée est tout sauf une récréation A 11 heures 20 je dois faire preuve d'une bonne dose d'adaptation Je passe beaucoup moins de temps à me balader rue de la Rép' Et j'apprends à remplir les papiers de la Cotorep J'ai pas que des séquelles physiques, je vais pas faire le tho-my Mais y'a des cicatrices plus profondes qu'une trachéotomie J'ai eu de la chance je suis pas passé très loin de l'échec et mat Mais j'avoue que j'ai encore souvent la nostalgie de 10 heures du mat' A midi moins le quart, j'ai pris mon stylo bleu foncé J'ai compris que lui et ma béquille pouvaient me faire avancer J'ai posé des mots sur tout ce que j'avais dans le bide J'ai posé des mots et j'ai fait plus que combler le vide J'ai été bien accueilli dans le cercle des poètes du bitume Et dans l'obscurité, j'avance au clair de ma plume J'ai assommé ma pudeur, j'ai assumé mes ardeurs Et j'ai slamé mes joies, mes peines, mes envies et mes erreurs Il est midi 19 à l'heure où j'écris ce con d'texte Je vous ai décrit ma matinée pour que vous sachiez le contexte Car si la journée finit à minuit, il me reste quand même pas mal de temps J'ai encore tout l'après-midi pour faire des trucs importants C'est vrai que la vie est rarement un roman en 18 tomes Toutes les bonnes choses ont une fin, on ne repousse pas l'ultimatum Alors je vais profiter de tous les moments qui me séparent de la chute Je vais croquer dans chaque instant, je ne dois pas perdre une minute Il me reste tellement de choses à faire que j'en ai presque le vertige Je voudrais être encore un enfant mais j'ai déjà 28 pijes Alors je vais faire ce qu'il faut pour que mes espoirs ne restent pas vains D'ailleurs je vous laisse, là c'est chaud, il est déjà midi 20.
□ Atilopatil @ :
09:34 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, October 01, 2006
● Lacrimosa dies illa Qua resurget ex favilla Judicandus homo reus. Huic ergo parce, Deus...
□ Atilopatil @ :
12:25 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, September 30, 2006
● I know you remember me I long to be like you Lie cold in the ground like you There's room inside for two and I'm not grieving for you I'm coming for you
□ Atilopatil @ :
17:21 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, September 27, 2006
● بعضي صحبتها و جوابها هر چقدر هم به شوخي باشن.. هرچقدر هم ساده و بي معني باشن... گاهي ميشه مثل يه تير تو قلب آدم فرو ميرن! خدا ميدونه چرا اينطوريه!!! ولي شايد هم به اين خاطره که ميگن توی بعضي شوخي ها قسمت بزرگي از حقيقت نهفته...
□ Atilopatil @ :
14:51 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, September 26, 2006
● بعضي وقتها يه چيزايي اتفاق مي افته که آدم حتي فکرش رو هم نمي تونه بکنه! يه موضوع خيلي کوچيک و ساده تبديل ميشه به يه جنگ بزرگ! جالبه؟ نه! اصلا جالب نيست!!!
□ Atilopatil @ :
13:45 : #
● Where has my heart gone An uneven trade for the real world Oh I... I want to go back to Believing in everything and knowing nothing at all
□ Atilopatil @ :
13:42 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, September 24, 2006
● J'ai oublié de commencer ce texte par une belle introduction J'ai oublié de vous préparer avant d'entrer en action J'ai oublié de vous prévenir que je m'aperçois que dans ma vie J'ai oublié pas mal de choses si vous voulez mon avis J'ai oublié d'être sage, j'ai oublié d'être prudent J'ai oublié de me ménager et je me suis cassé les dents On m'a dit qu'on ne pouvait pas être et avoir été Moi j'ai oublié de faire attention a moi une nuit d'été J'ai oublié ce que c'est de courir derrière un ballon J'ai oublié d'être fort comme Achille et son talon J'ai oublié de remercier mes parents pour tout ce qu'ils ont fait Mais je suis pas doué pour ce genre de trucs, c'est pas moi le fils parfait J'ai oublié de prendre des risques dans l'ensemble de mon parcours Et quand je regarde derrière moi, parfois j'ai le souffle court J'ai traversé les années plus vite qu'on passe un péage J'ai oublié de prendre le temps de voir passer les nuages J'ai oublié d'écrire un texte sur la force de l'amitié Qui met l'amour à l'amende dont la faiblesse me fait pitié Y'a pas beaucoup de meufs qui m'ont vraiment fait me retourner J'ai oublié de tomber amoureux depuis quelques années J'ai oublié d'imaginer de quoi seront faites les années prochaines Et quand on me parle de l'avenir, j'ai tendance à changer de chaîne J'ai oublié de payer mon amende pour m'être garé devant la station Tant pis pour moi, maintenant j'ai 30% de majoration J'ai oublié de faire en sorte que ce texte soit structuré Ca part dans tous les sens tant que ma feuille n'est pas saturée J'ai oublié de mettre des baggys et des ensembles en peau de pêche J'ai oublié d'avoir du style et c'est comme ça depuis la crèche J'ai oublié de chialer depuis un sacré bout de temps Une sorte de sécheresse ophtalmique, s'en est presque inquiétant Je sais pas si c'est normal mais c'est vrai que pour être franc La dernière fois que j'ai versé une larme, on achetait le pain avec des francs Dans ces vers, j'ai oublié d'arrêter de parler de moi J'ai oublié de m'oublier comme un premier samedi du mois J'ai l'impression de me mettre à poil depuis bientôt un quart d'heure Sur ce coup là j'ai oublié de garder pas mal de pudeur J'ai oublié de croire en l'existence d'un être supérieur J'aime pas les jeux de hasard j'ai toujours été mauvais parieur Par ailleurs, tant mieux, car je ne pourrais pas m'empêcher De me dépêcher de me sauver pour pas confesser mes péchés J'ai la pêche et à cette façade, faut pas forcément te fier J'ai pas oublié d'être un con fier qu'a du mal à se confier J'ai oublié de me plaindre quand ça en valait la peine J'ai oublié d'ouvrir les vannes quand la coupe était pleine A ce putain de texte, j'ai oublié de trouver une chute Comme un cascadeur qui saute d'un avion sans parachute Mais chut ! Faut que je me taise, car maintenant c'est la fin... ... . A vrai dire pas tout à fait car pour l'instant j'ai encore faim J'ai oublié d'écrire ce que je crois et ce que je pense vraiment J'ai oublié de croire à ce que j'écris machinalement Mais finalement c'est peut-être mieux car se rappeler c'est subir J'ai oublié de penser qu'il était préférable de se souvenir J'ai oublié mon flow, j'ai oublié mon stylo J'ai oublié mon micro et j'ai oublié tous les mots J'ai oublié des tas de sujets, vous avez compris le concept Alors pour pas trop vous saoulez je vais m'arrêter d'un coup sec.
□ Atilopatil @ :
14:22 : #
● پاهام خسته است... نفسم بوی سيگار موونده ميده... تنم درد مي کنه... شبها خواب درست و حسابي ندارم... يه مدتي خيلي خوب بود... يه مدتي خيلي آروم شده بودم! نمي دونم چرا يهو اينطوری شد... نمي دونم چرا؟ بعضي وقتها آدم يهو depress ميشه... آلان همون موقعه منه! احتياج به کمک دارم... کمک؟!! ميشه؟ ميشه يکي کمک کنه؟ الو... الوو... الووو... حالم خيلي بده! با اينکه امروز بايد روز خوبي باشه!!!
□ Atilopatil @ :
13:03 : #
● يه جاييم درد ميکنه... نه! مودب باش.. کونم نيست!!!! يه خورده بالاتره... آی درد مي کنه... چراشو خودم هم نمي دونم!!!
□ Atilopatil @ :
09:55 : #
--------------------------------------------------------------
Thursday, September 21, 2006
● عجيبه... هيچکس نمي خواد باور کنه! ولي زندگي من کاملا عوض شده! بابا ديگه اووني وجود نداره... فقط "من" هستم... فقط و فقط من!!!! ديگه چي؟ همين ديگه! همين بسه!!! فقط يه چيز مي مونه... اونم اينه که نمي دونم چرا يهو حالم از خوبه خوب به سمت بده بد ميره! اصلا هيچ حد وسطي برام وجود نداره... داره خسته ام ميکنه! ای بابا... حد وسط کجا گم شده که دست من بهش نميرسه؟ بيا... هي... وسط... بيا... کجايي؟
□ Atilopatil @ :
11:26 : #
● کاش از خدا يه بنز يا بهتر يه لامبورگيني خواسته بودم!!!! نه يه بطری ودکا!!! خب... امشب من يکي که مسته مست ميرم خونه!!! ببينيم زنده هم ميرسم يا نه!
□ Atilopatil @ :
11:22 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, September 19, 2006
● به هيچکس... به هيچ نحو اجازه نميدم جای من تصميم بگيره! من آزادم و آزاد مي مونم... اينو خوب توی کله هاتون فروو کنيد! اينجا فقط يه فرد آزاد هست که بلد هم هست که بلند بگه: "نه"!
□ Atilopatil @ :
15:41 : #
● چقدر جالبه که يه نفر با تمام قدرت بگه که اتمينان دارم! ولي نداشته باشه! چقدر جالبه که يه نفر با تمام قدرت بگه هر جوره هستم... ولي نباشه! چقدر جالبه! نه؟ هي! داری با کي حرف ميزني؟ - مگه بايد حتما با کسه خاصي حرف زد؟ خوب آره... مگه ديوونه شدی که تنهايي حرف ميزني؟ - مگه ديوونگي چه عيبي داره؟
□ Atilopatil @ :
10:17 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, September 17, 2006
● جالبه! با اين همه صحبت و حرف... بازم بعضي ها قدر لحظات خوش زندگيشون رو نمي دونن! نه! من با هيچکس، هيچوقت قهر نيستم! فقط مي خوام بدوني!
□ Atilopatil @ :
10:32 : #
--------------------------------------------------------------
Friday, September 15, 2006
● گه خوردم متن زير رو نوشتم!!!
□ Atilopatil @ :
15:02 : #
● بعضي وقتها يه سری اتفاقات توی زندگي آدم مي افته که خود آدم شاخ در مياره! جالبه... واقعا جالبه... جالبه که ببيني چطور بعضی مسائل که اصلا انتظارش رو نداشتي یهو پشت سر هم تو زندگيت روند زندگيت رو عوض مي کنه و بهت اميد زنده موندن ميده! اميد زندگي ميده! هي خدا... مرسي!
□ Atilopatil @ :
14:42 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, September 11, 2006
● در دروازه رو ميشه بست! در دهن مردمو نه! تا کي بايد جواب اين و اوونو بدم!؟.. دفعه ديگه يه ضبط صوت با خودم مي برم... يهو خيال خودمو راحت مي کنم... چون حالا حالاها بايد به اين و اوون توضيح بدم!!!
□ Atilopatil @ :
12:23 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, September 09, 2006
● دلم مي خواد يه بطری پر ودکا بذارم جلوم و تا ته بخورم!!!
□ Atilopatil @ :
23:48 : #
● اين داستان... نه! داستان چرا؟ همش حقيقته... همش واقعيته... همش يه نقابه که روی زندگي من بوده... اين نقاب به زودی خواهد افتاد... به زودی من ديگه جايي برای پنهان شدن نخواهم داشت!
□ Atilopatil @ :
23:39 : #
● C'était sur une grande route, j'marchais là d'puis des jours Voire des s'maines ou des mois, j'marchais là d'puis toujours Une route pleine de virages, des trajectoires qui dévient Un ch'min un peu bizarre, un peu tordu comme la vie Evidemment j'étais pas tout seul, j'avais envie d'faire connaissance Y'avait un tas d'personnes et personne marchait dans l'même sens Alors j'continuais tout droit mais un doute s'est installé Je savais pas c'que j'foutais là, encore moins où j'devais aller Mais en ch'min au fil du temps j'ai fait des sacrées rencontres Des trucs impressionants, faut absolument qu'j'vous raconte Ces personnages que j'ai croisé c'est pas vraiment des êtres humains Tu peux parler avec eux mais jamais leur serrer la main Tout d'abord sur mon parcours j'ai rencontré l'innocence Un être doux, très gentil mais qui manque un peu d'expérience On a marché un p'tit moment, moins longtemps que c'que j'aurais cru J'ai rencontré d'autres éléments et l'innocence a disparue Un moment sur mon ch'min, j'ai rencontré le sport Un mec physique, un peu grande gueule mais auprès d'qui tu d'viens fort Pour des raisons techniques on a du s'quitter c'était dur Mais finalement c'est bien comme ça, puis l'sport ça donne des courbatures J'ai rencontré la poésie, elle avait un air bien prétentieux Elle prétendait qu'avec les mots on pouvait traverser les cieux J'lui ai dit j't'ai d'jà croisée et franchement tu vaux pas l'coup On m'a parlé d'toi à l'école et t'avais l'air vraiment relou Mais la poésie a insisté et m'a rattrapé sous d'autres formes J'ai compris qu'elle était cool et qu'on pouvait braver ses normes J'lui ai d'mandé tu penses qu'on peux vivre ensemble ? J'crois qu'j'suis accroc Elle m'a dit t'inquiêtes le monde appartient à ceux qui rêvent trop Puis j'ai rencontré la détresse et franchement elle m'a saoulé On a discuté vite fait mais rapidement je l'ai r'foulée Elle a plein d'certitudes sous ses grands airs plein d'tension Mais vous savez quoi ? La détresse, elle a pas d'conversations Un moment sur ma route j'ai rencontré l'amour J'lui ai dit tient tu tombes bien, j'veux t'parler d'puis toujours Dans l'absolu t'es une bonne idée mais dans les faits c'est un peu nul Tu pars en couille une fois sur deux faudrait qu'tu r'travaille ta formule L'amour m'a dit écoute petit ça fait des siècles que j'fais mon taff Alors tu m'parles sur un autre ton si tu veux pas t'manger des baffes Moi j'veux bien être gentille mais faut qu'chacun y mette du sien Les humains n'font aucun effort et moi j'suis pas un magicien On s'est embrouillé un p'tit moment et c'est là qu'j'me suis rendu compte Que l'amour était sympa mais que quand même il s'la raconte Puis il m'a dit qu'il d'vait partir, il avait des rendez-vous par centaine Que ce soir il d'vait diner chez sa d'mi-soeur : la haine Avant d'partir j'ai pas bien compris, il m'a conseillé d'y croire toujours Puis s'est éloigné sans s'retourner, c'était mes derniers mots d'amour J'suis content d'l'avoir connu, ça j'l'ai bien réalisé Et je sais qu'un d'ces quatre on s'ra amené à s'recroiser Un peu plu stard sur mon ch'min j'ai rencontré la tendresse Ce qui reste de l'amour derrière les barrières que le temps dresse Un peu plus tard sur mon ch'min j'ai rencontré la nostalgie La fiancée des bons souvenirs qu'on éclaire à la bougie Assez tôt sur mon parcours j'avais rencontré l'amitié Et jusqu'à c'jour, elle marche toujours à mes côtés Avec elle j'ma tape des barres et on connait pas la routine Maintenant c'est sûr, l'amitié, c'est vraiment ma meilleure copine J'ai rencontré l'avenir mais il est resté très mystérieux Il avait la voix déformée et un masque sur les yeux Pas moyen d'mieux l'connaitre, il m'a laissé aucune piste Je sais pas à quoi il r'semble mais au moins j'sais qu'il existe J'ai rencontré quelques peines, j'ai rencontré beaucoup d'joie C'est parfois une question d'chance, souvent une histoire de choix J'suis pas au bout d'mes surprises, là d'sus y'a aucun doute Et tous les jours je continue d'apprendre les codes de ma route
C'était sur une grande route, j'marchais là d'puis des jours Voire des s'maines ou des mois, j'marchais là d'puis toujours Une route pleine de virage, des trajectoires qui dévient Un ch'min un peu bizarre, un peu tordu, un peu comme la vie.
□ Atilopatil @ :
23:24 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, September 05, 2006
● نمي دونم بهم اين اجازه رو ميده يا نه! ولي به هر حال... با اجازه صاحب اين متن: خیلیا تو دوست داشتن میمونن . خیلیا تو دوست داشته شدن میمونن . خیلیا تو عاشقی میمونن . خیلیا تو عاشق شدن میمونن ٬ خیلیا تو عاشق موندن میمونن ....کمن اونایی که بعد از اینکه عاشق شدن و عاشقشون شدن باز هم میتونن از عشقشون بگذرن و به دوست داشتن برسن .... اینا همونایی هستن که بیشترین زجر رو به آدم میتونن وارد کنن ٬ ولی وقتی از عشق دوباره به دوست داشتن رسیدن بیشترین آرامش رو میتونن به آدم هدیه بدن.
□ Atilopatil @ :
08:32 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, September 02, 2006
--------------------------------------------------------------
Wednesday, August 30, 2006
● Away From Me...
I hold my breath as this life starts to take its toll I hide behind a smile as this perfect plan unfolds But oh, God, I feel I've been lied to Lost all faith in the things I have achieved And I
I've woken now to find myself In the shadows of all I have created I'm longing to be lost in you (away from this place I have made) Won't you take me away from me
Crawling through this world as disease flows through my veins I look into myself, but my own heart has been changed I can't go on like this I loathe all I've become
I've woken now to find myself In the shadows of all I have created I'm longing to be lost in you (away from this place I have made) Won't you take me away from me
Lost in a dying world I reach for something more I have grown so weary of this lie I live I've woken now to find myself In the shadows of all I have created I'm longing to be lost in you (away from this place I have made) Won't you take me away from me...
□ Atilopatil @ :
11:46 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, August 28, 2006
● يه خبر بزرگ! موضوع سال! سال چيه؟ موضوع قرن... امشب بايد تصميم گيری بشه!!! امشب!
□ Atilopatil @ :
15:17 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, August 19, 2006
● به کي بگم که نمي خوام بخشم تو کار عوض بشه؟ هان؟ به کي بگم؟؟؟
□ Atilopatil @ :
22:55 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, August 14, 2006
● Ils s'aiment comme avant Avant les menaces et les grands tourments Ils s'aiment tout hésitants Découvrant l'amour et découvrant le temps Y a quelqu'un qui se moque J'entend quelqu'un qui se moque Se moque de moi, se moque de qui?
Ils s'aiment comme des enfants Amour plein d'espoir impatient Et malgré les regards Remplis de désespoir Malgré les statistiques Ils s'aiment comme des enfants
Enfants de la bombe Des catastrophes De la menace qui gronde Enfants du cynisme Armés jusqu'aux dents
Ils s'aiment comme des enfants Comme avant le menaces et les grands tourments Et si tout doit sauter, S'écrouler sous nos pieds Laissons-les, laissons-les, laissons-les Laissons-les s'aimer
Et si tout doit sauter S'écrouler sous nos pieds Laissons-les, laissons-les Laissons-les s'aimer
Enfants de la bombe Des catastrophes De la menace qui gronde Enfants du cynisme Armés jusqu'aux dents
Ils s'aiment comme avant Avant les menaces et les grands tourments Ils s'aiment comme avant
□ Atilopatil @ :
09:10 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, August 12, 2006
● جيق و داد کنم؟ چرا اعصاب خورد من دوباره به هم نمي چسبه!
□ Atilopatil @ :
13:33 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, August 06, 2006
● دارم قاطي مي کنم! موضوع ديگه شده رقابتي!!! بايد بتونم پوز بزنم... بايد از پسش بر بيام!!! هيچ راه ديگه نداره که بتونه منو آرووم کنه!!!
□ Atilopatil @ :
19:19 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, August 05, 2006
● As somebody once said:
- work as if you don't need money, - love as if nobody never ever hurt you, - dance, as if nobody can see you, - sing, as if nobody can hear you.
□ Atilopatil @ :
16:14 : #
--------------------------------------------------------------
Thursday, August 03, 2006
● You hold the answer deep within your own mind. Consciously you've forgotten it. That's the way the human mind works. Whenever something is too unpleasant, too shameful for us to entertain we reject it, we erase it from our memory, but the imprint is always there.
□ Atilopatil @ :
15:04 : #
● عجب!!! Vous etes Sagittaire:
Votre Horoscope general:
Des petits conflits sans gravité avec votre entourage ou des problèmes avec la famille pourraient vous mettre sur les nerfs, soyez conciliant !!! Contrairement à ce que vous pensez la plupart des personnes qui gravitent autour de vous ne pensent qu'à elles donc ne céderont pas.
Votre horoscope affectif:
Après avoir longtemps bridé votre tendance naturelle, vous reprendrez le dessus et affirmerez clairement votre volonté d'être libre. Quant aux célibataires, ils rechignent à s'engager. Ils préféreront des aventures, parfois bien séduisantes, aux traversées au long cours.
□ Atilopatil @ :
14:24 : #
● la vie est un cercle, il y a bien un point par où elle commance, mais une fois fait le tours, il n'y a plus de point où elle fini!
□ Atilopatil @ :
00:33 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, July 31, 2006
● Evanescence (My Tourniquet) 5.36MB Right Click > Save Target as... HERE
□ Atilopatil @ :
14:44 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, July 30, 2006
● Bruce Wayn & Harvey Dent HD: Got the whole world to smile at me... Got them all to keep their lunches down when they saw my face... saying I was cured... saying I was fixed...
BW: (The scars go deep, too deep...)
HD: Take a look... Have your laugh. I'm fixed all right... At least... Both sides match...
BW: (I close my eyes and listen) (Not fooled by sight, I see him...)
HD: Have your laugh Batman... Take a look!
BW: (... as he is.)
HD: ... take a look...
BW: (I see him. I see...) ... I see... a Reflection, Harvey. a reflection.
□ Atilopatil @ :
23:46 : #
● نمي دونم چرا اين کرم بي صاحاب نمي خوابه!!! دارم قاطي مي کنم... بسته ديگه! بسته!!! بايد بسازم... بايد يه چيزی درست کنم که فکرمو مشغول خودش کنه... بايد از دنيای اطرافم برم بيرون! بايد برم... خيلي زود!
□ Atilopatil @ :
19:51 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, July 29, 2006
● Je n'ai pas peur de la route Faudrait voir, faut qu'on y goûte Des méandres au creux des reins Et tout ira bien
Le vent l'emportera
Ton message à la grande ourse Et la trajectoire de la course A l'instantané de velours Même s'il ne sert à rien
Le vent l'emportera Tout disparaîtra Le vent nous portera
La caresse et la mitraille Cette plaie qui nous tiraille Le palais des autres jours D'hier et demain
Le vent les portera
Génétique en bandoulière Des chromosomes dans l'atmosphère Des taxis pour les galaxies Et mon tapis volant lui
Le vent l'emportera Tout disparaîtra Le vent nous portera
Ce parfum de nos années mortes Ceux qui peuvent frapper à ta porte Infinité de destin On en pose un, qu'est-ce qu'on en retient?
Le vent l'emportera
Pendant que la marée monte Et que chacun refait ses comptes J'emmène au creux de mon ombre Des poussières de toi
Le vent les portera Tout disparaîtra Le vent nous portera
□ Atilopatil @ :
23:23 : #
--------------------------------------------------------------
Friday, July 28, 2006
● نه اينکه حالم خوب شده باشه! ولي اين لينک رو اگر نميذاشتم گناه بود:
□ Atilopatil @ :
01:08 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, July 26, 2006
● به دليل تعطيلي اعصاب... فعلا اينجا هم تعطيل!!!
□ Atilopatil @ :
10:59 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, July 25, 2006
● اوه اوه اوه... نمي دونم اين جريانش چيه! تا ازم مي پرسن ماه تولدت چيه و من جواب ميدم دنبالش "اوه اوه اوه" داره!!! ايندفه که ازم پرسيدن و باهام رودروايستي داشتن و من جواب دادم يهو سکوت شد! منم گفتم که "اوه اوه اوه" رو شنيدم!!! طرف خودش خجالت کشيد و انگار که بخواد خودشو توجيح کنه جواب داد... من که تو دلم اوه اوه اوه کردم!!!! والا چي بگم؟ اوه اوه اوه!!!
□ Atilopatil @ :
00:31 : #
● خيلي وحشتناکه ... وحشتناکه که ببيني در يک روز فقط ... اينقدر وحشتناکه که حتي دلم نمياد حرفشو بزنم! موضوع رو عوض کنم! امروز واقعا متوجه شدم که بي نهايت سخته که توی اين چشمها بشه صاف نگاه کرد! نه اينکه از پسش بر نيام... ولي خب اون حسي که به آدم ميده خيلي عجيبه... همش توی دل آدم خالي ميشه!!!
□ Atilopatil @ :
00:21 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, July 24, 2006
● le son des ailes du papillon, au fond de la nuit, me brise le silence, dans lequel je m'en fuis.
□ Atilopatil @ :
11:39 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, July 23, 2006
● passer les nuits à chercher, passer les jours à chercher, et pourquoi faire tout cela?
. . . .
juste pour te retrouver et t'aimer...
□ Atilopatil @ :
23:20 : #
● do you know the sacrifice of fool?
□ Atilopatil @ :
22:57 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, July 22, 2006
--------------------------------------------------------------
Wednesday, July 19, 2006
● يادش به خير... Minuit se lève en haut des tours Les voix se taisent et tout devient aveugle et sourd La nuit camoufle pour quelques heures La zone sale et les épaves et la laideur
J'ai pas choisi de naître ici Entre l'ignorance et la violence et l'ennui J'm'en sortirai, j'me le promets Et s'il le faut, j'emploierai des moyens légaux
Envole-moi Loin de cette fatalité qui colle à ma peau Envole-moi Remplis ma tête d'autres horizons, d'autres mots Envole-moi
Pas de question ni rebellion Règles du jeu fixées mais les dés sont pipés L'hiver est glace, l'été est feu Ici, y a jamais de saison pour être mieux
J'ai pas choisi de vivre ici Entre la soumission, la peur ou l'abandon J'm'en sortirai, je te le jure A coup de livres, je franchirai tous ces murs
Envole-moi Loin de cette fatalité qui colle à ma peau Envole-moi Remplis ma tête d'autres horizons, d'autres mots Envole-moi
Me laisse pas là, emmène-moi, envole-moi Croiser d'autres yeux qui ne se résignent pas Envole-moi, tire-moi de là Montre-moi ces autres vies que je ne sais pas Envole-moi Regarde-moi bien, je ne leur ressemble pas Me laisse pas là, envole-moi Avec ou sans toi, je n'finirai pas comme ça Envole-moi, envole-moi, envole-moi...
□ Atilopatil @ :
20:06 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, July 18, 2006
● Riddle This thing all things devours: Birds, beasts, trees, flowers; Gnaws iron, bites steel; Grinds hard stones to meal; Slays king, ruins town, And beats high mountain down.
any guess???
□ Atilopatil @ :
00:35 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, July 16, 2006
--------------------------------------------------------------
Wednesday, July 12, 2006
● خبر مهم!!! قريبا دو هفته پيش جام جهانيه بازی های کامپيوتری در شهر پاريس بوده! اين خبر مهم نيست، ولي در نظر داشته باشيد که يه بازی ماشين سواری به نام TrackMania Nation در اين مسابقات مورد استفاده قرار گرفته بود... اين بازی به صورت online در تمام دنيا قابل استفاده است و serverهای متعددی در دنيا اين بازی رو پشتيباني مي کنند! جالب اينکه برای بازی به صورت Online يک خط اينترنت با modem کافيه و حتي سنگين ترين track بازی زير يک دقيه آماده ميشه و با در نظر گرفتن اينکه برای مسابقات بايد همه synchronize باشند هيچ چيزی رو از دست نمي دين و خيلي سريع و بدون هيچ پرش در بازی قابل اجراست! من خودم با يه connection با 33.1KB تونستم خيلي راحت بازی کنم و سه ساعت تمام هم بازی کردم... توی اين مدت تونستم ايران رو از آخرين رده چهار پله بالا بيارم... ولي من زياد اين کاره نيستم... از تماميه بازيکنان کامپيوتری تقاضا دارم که اين بازی رو تهيه يا مجنانا از آدرس زير download کنن و ايران رو از رتبه های زير به بالا بکشند... حتی ماشينتون رنگ پرچم ايرانه که من روی serverهای آمريکا کلي pm گرفتم و پز دادم!!! حجم فايل دريافتي 265MB مي باشد آدرس برای download: http://download.nvidia.com/downloads_emea/Trackmania_Nations/TmNationsESWC_Setup.exeاز ايران در بازی های کامپيوتری دفاع کنيد!!!
□ Atilopatil @ :
11:33 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, July 11, 2006
● La différence entre la mort et le sexe c'est que vous pouvez mourir seul et que personne ne se moquera de vous.
□ Atilopatil @ :
08:41 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, July 05, 2006
● مثل سگ آماده پاچه گرفتم... مشتری کسي هست؟ اصلا به من چه! مگه تقصير منه؟ در ضمن من ديگه يک قروون حاضر نيستم خرج چيزی بکنم که به من هيچ ارتباطي نداره!
□ Atilopatil @ :
10:09 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, July 03, 2006
● چون TPS Cineculte داشت فيلم The Wall رو پخش مي کرد... اينم به خطر فيلم: Hey you ! out there in the cold Getting lonely, getting old, can you feel me Hey you ! Standing in the aisles With itchy feet and fading smiles, can you feel me Hey you ! don't help them to bury the light Don't give in without a fight. Hey you ! out there on your own sitting naked by the phone would you touch me Hey you ! with your ear against the wall Waiting for someone to call out would you touch me Hey you ! would you help me to carry the stone Open your heart, I'm coming home But it was only a fantasy The wall was too high as you can see No matter how he tried he could not break free And the worms ate into his brain. Hey you ! out there on the road Always doing what you're told, can you help me Hey you ! out there beyond the wall Breaking bottles in the hall, can you help me Hey you ! don't tell me there's no hope at all Together we stand, divided we fall.
□ Atilopatil @ :
19:47 : #
--------------------------------------------------------------
Friday, June 30, 2006
● "I make friends. They’re toys. My friends are toys. I make them. It’s a hobby." from "Bladerunner"
□ Atilopatil @ :
18:58 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, June 24, 2006
● اين وبلاگ يه شاهکاره!!! آخرشه!!! حتما يه سر بهش بزنين!!! اينجا کليک کنيدراستي يه يادآوری و يه درخواست... لطفا به هيچ عنوان به آدرس atilopatil@yahoo.com ايميل نزنيد... Mailbox اين آدرس بسته شده و ديگه به هيچ عنوان از اين آدرس برای ايميل استفاده نمي شود... کليه نامه ها و ايميل ها را به آدرس emrause@yahoo.com و يا cyberpunk@gmail.com بفرستيد... ممنون
□ Atilopatil @ :
11:58 : #
--------------------------------------------------------------
Thursday, June 22, 2006
● آااااه... خستگي داره منو مي کشه! راستي فيلم Super Guru رو ديدم... خيلي خنده بود... صددرصد توصيه مي شود!!! ولي خستگي در نمي کنه!
□ Atilopatil @ :
02:00 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, June 17, 2006
● Good :Your wife is pregnant. Bad :It's triplets. Ugly :You had a vasectomy five years ago.
Good :Your wife's not talking to you. Bad :She wants a divorce. Ugly :She's a lawyer.
Good :Your son is finally maturing. Bad :He's involved with the women next door. Ugly :So are you. Good :Your son studies a lot in his room. Bad :You find several pornn movies hidden there. Ugly :You're in them.
Good :Your hubby and you agree, no more kids. Bad :You can't find your birth control pills. Ugly :Your daughter borrowed them. Good :Your husband understands fashion. Bad :He's a cross-dresser. Ugly :He looks better than you. Good :You give the "birds and bees" talk to your daughter. Bad :She keeps interrupting. Ugly :With corrections. Good :Your son is dating someone new. Bad :It's another man. Ugly :He's your best friend.
Good :Your daughter got a new job. Bad :As a hooker. Ugly :Your co-workers are her best clients. Way ugly :She makes more money than you do.
□ Atilopatil @ :
13:39 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, June 03, 2006
● Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You... Happy Birth's Day to You...
□ Atilopatil @ :
10:09 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, May 29, 2006
● خيلي وقت بود که مي خواستم قيافه اينجا رو عوض کنم... برای ÷نجمين سالگردش!!! ولي خوب وقت نمي شد... حالا هم که شد بايد بگم همينه که هست... اگر هم زياد خوانا نيست... خب کاملا قصد و عمد توش بوده... شعار امسال: Not So Clean Weblog مخلصات
□ Atilopatil @ :
23:10 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, May 17, 2006
● از اونجاييکه من ذاتا آدمي هستم که حال پخش مي کنم، برای اوونايي که مثل من بدبخت همه سايتهای blogspot شون فيلتر شده... يه آدرس توپ دارم: کافيه تايپ کنيد http://www.pkblogs.com/weblogname مثلا برای ديدن آتيل و پاتيل در blogger مانند مثال زير عمل کنيد: http://www.pkblogs.com/atilopatil حالشو ببرين اين متن رو با ايميل گرفتم... ديدم قشنگه گفتم براتون بذارم (وقتط ميگم حال پخش مي کنم برای همينه ديگه): ميخ در ديوار سعي كن حتماً همه متن را تا آخرين جمله بخواني. از همه مهمتر جمله آخر است كه بايد خوانده شود. يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب. روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد. بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد. روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر كرد و گفت: « دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن !! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود. پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند ، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند» اين هفته ، هفته دوستيابي ملي است، به دوستانتان نشان دهيد چقدر براي آنها ارزش قائل هستيد. يك نسخه از اين نوشته را براي هركسي كه او را بعنوان دوست مي شناسيد بفرستيد، حتي اگر آنها را براي دوستي كه خودش اين متن را براي شما فرستاده است، بفرستيد. اگر مجدداً اين متن به خودتان بازگشت ، بمعناي آن است كه شما در يك دايره اي از دوستان خوب قرار گرفته ايد. شما دوست من هستيد و من به شما افتخار مي كنم. حالا شما اين متن را براي همه دوستان و همه افراد فاميلتان بفرستيد. لطفاً اگر من در گذشته در ديوار شما حفره اي ايجاد كرده ام مرا ببخشيد. « پشت سرمن قدم برندار، چون ممكن است راه رو خوبي نباشم، قبل ازمن نيز قدم برندار، ممكن است من پيرو خوبي نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبي براي من باش»
□ Atilopatil @ :
18:28 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, May 16, 2006
● يه حال اساسي مي خوام بهتون بدم! تمامي کساني که توی محل کار خودشون اينترنت دارن و به دليل قوانين سرسخت مقراراتي اجازه استفاده از هيچ نوع مسنجر رو ندارن و يا حتي روی کامپيوتر خودشون اجازه نصب برنامه رو ندارن يه سايت خوب دارم براشون! اينجا به راحتي مي تونين Login کنين و از کليه امکانات messenger خود حداکثر استفاده رو ببرين!!!
□ Atilopatil @ :
10:49 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, May 14, 2006
● مثل اينکه خيلي mode شده که ملت اينطوری بنويسن (4l!|23z4) برای همين براتون ليست کامل از اين سيستم نوشتاری رو ميذارم که جايي گير کردين بتونين مشکلتون رو حل کنيد و در ضمن مي تونين شما ها هم خفن بشين: 1337 Chart Note: Commas (,) are not part of 1337 •A = 4, /-\, @, ^, /\ •B = 8, ]3, ]8, |3, |8 •C = (, { •D = ), [}, |), |}, |>, [> •E = 3 •F = #, |= •G = 6, 9, (_> •H = #, |-|, (-), )-(, }{, }-{, {-}, /-/, \-\, •I = 1, !, |, ][ •J = _|, j •K = |<, |{ •L = 1, |_, •M = /\/\, |\/|, [\/], (\/), /V\ •N = /\/, |\|, (\) •O = 0, () •P = |D, |*, |> •Q = 0, (This is the only exception to the comma rule. This comma is necessary) •R = |2, |?, |- •S = 5, $ •T = 7, +, ']' •U = (_), |_|, \_\, /_/ •V = \/ •W = \/\/, |/\|, [/\], (/\) •X = ><, }{ •Y = '/, % •Z = 2, z
مخلصات
□ Atilopatil @ :
09:23 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, May 13, 2006
● کماکان کليه وبلاگهای blogspot فيلتر شده هستن! جالب اينکه فقط هم ADSL پارس آنلاين اين کار رو کرده! و جالبتر اينکه نه تنها ديگه هيچ وبلاگي رو نمي تونم بخونم... بلکه وبلاگهايي رو که post مي کنم هم نمي تونم ببينم!!! اينجا رو فقط مي تونم ببينم اونم چونکه روی free.fr هستش... و حتما متوجه شدين که... خود blogger باز هستش و فقط آدرسهای blogspot همگي بسته هستن!!! واقعا اين مملکت ما شاهکاره! وقتي که اينترنت داخلي رو راه اندازی کنن ديگه چه مي شود!!! راستي... جالبتر از همه اينها اينه که آدرس blogfa هم توسط پارس آنلاين فيلتر شده!!! اينا به خودشون هم رحم نمي کنن! و حالا يه جوک واقعي!!! This is a great example of "did I say that out loud???
*This happened at The University of Western Ontario last year. In a biology class, the professor was discussing the high glucose levels found in semen, which gives the sperm all the energy for their journey. A female freshman raised her hand and asked, "If I understand you correctly, you're saying there is a lot of glucose, as in sugar, in semen?" *"That's correct," responded the professor, going on to add statistical info. Raising her hand again, she asked, "Then why doesn't it taste sweet?" *After a stunned silence, the whole class burst out laughing. The poor girl's face turned bright red, and as she realized exactly what she had inadvertently said (or rather implied), she picked up her books without a word and walked out of class, never to return. *However, as she was going out the door, the professor's reply was classic. Totally straight-faced he answered her question. "It doesn't taste sweet because the taste buds for sweetness are on the tip of your tongue and not at the back of your throat. Have a good day."
□ Atilopatil @ :
23:33 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, May 10, 2006
● ديگه داره دو هفته ميشه!!! آره دو هفته که کليه وبلاگهای blogspot فيلتر شده هستند ! نه... همه جا نه!!! فقط ADSL پارس آنلاين و فقط در منطقه مخابراتي ما! جالبه! خيلي جالبه... تلفنهای اينجا هم کامل به هم ريخته!!! آلان هم به هزار بدبختي از morva تونستم اينجا رو باز کنم که حداقل يه خبر زنده بودن از خودم بدم! خيلي وضع اينترنت ما خرابه.. عملا گه شده!!!
□ Atilopatil @ :
11:10 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, May 01, 2006
--------------------------------------------------------------
Saturday, April 29, 2006
● Artist: Pink Song: Dear Mr. President Lyric: "Dear Mr. President"
(feat. Indigo Girls)
Dear Mr. President Come take a walk with me Let's pretend we're just two people and You're not better than me I'd like to ask you some questions if we can speak honestly
What do you feel when you see all the homeless on the street Who do you pray for at night before you go to sleep What do you feel when you look in the mirror Are you proud
How do you sleep while the rest of us cry How do you dream when a mother has no chance to say goodbye How do you walk with your head held high Can you even look me in the eye And tell me why
Dear Mr. President Were you a lonely boy Are you a lonely boy Are you a lonely boy How can you say No child is left behind We're not dumb and we're not blind They're all sitting in your cells While you pay the road to hell
What kind of father would take his own daughter's rights away And what kind of father might hate his own daughter if she were gay I can only imagine what the first lady has to say You've come a long way from whiskey and cocaine
How do you sleep while the rest of us cry How do you dream when a mother has no chance to say goodbye How do you walk with your head held high Can you even look me in the eye
Let me tell you bout hard work Minimum wage with a baby on the way Let me tell you bout hard work Rebuilding your house after the bombs took them away Let me tell you bout hard work Building a bed out of a cardboard box Let me tell you bout hard work Hard work Hard work You don't know nothing bout hard work Hard work Hard work Oh
How do you sleep at night How do you walk with your head held high Dear Mr. President You'd never take a walk with me Would you
□ Atilopatil @ :
15:39 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, April 24, 2006
● پنج شش ساعتي مي شد که داشتم پياده روی مي کردم... البته با احتساب توقفهای کوچيک توی کافي شاپ های گوشه کنار مسير. هر جا يکي مي ديدم که کوچيکه و دود داره از در و پنجره اش ميزنه بيرون بي اراده وارد مي شدم و پشت يه ميز، گوشه دور افتاده سالن، برای خودم سفارش يه ليوان monaco مي دادم... ولي ديگه پاهام جون نداشتن... خيلي هم ديروقت شده بود و به هر نحوی که بود مي خواستم خودمو به آخرين مترو توی مسير برگشت خونه برسونم... نرده های نيمه باز ايستگاه St Michel کلي منو اميدوار کرده بود... ديگه واقعا پاهام توان راه رفتن نداشتن. در حين پايين رفتن از پله های ورودی نفسهامو عميقتر مي کردم... مثل اينکه بايد حتما از فرصت حداکثر استفاده رو مي بردم... مثل اينکه اين هوای سرد نيمه شب با سوز کشنده اش رو مي خواستم برای راه برگشت ذخيره کنم... برای پنجمين بار امشب، اين آهنگ باز در گوش من شروع به نواختن کرد... Comme un bateau dérive, Sans but et sans mobile, Je marche dans la ville, Tout seul et anonyme,... La ville et ses pièges, Ce sont mes privilèges,... ... صدای پخش رو کم کردم... ولي انگار صدای آهنگ واضح تر شد! نگاهم همون لحظه به تبليغ ديواری دستگاه پخش خودم افتاد... تازه هم خريده بودمش... فروشنده با کلي مخ زني بالاخره تونسته بود منو قانع کنه که اين دستگاه ديگه آخرشه و از اين بهتر نداريم! منم گولشو خوردم! توی تبليغ بزرگ علامت Dolby زده بود... Dolby 3d Sound. يه نگاه به دستگاه خودم انداختم و يه آن کلي لذت دستگاه رو بردم... صدا رو بيشتر کردم: Je marche seul, Quand ma vie déraisonne, Quand l'envie m'abandonne, Je marche seul... Pour me noyer ailleurs... سکوی ايستگاه کاملا خالي از مسافر بود... روی سکوی حهت مخالف هم، گوشه ته ايستگاه که ديگه در به بيرون نداره، سه تا از اين گداهای بي خانه مان داشتن بطری شراب سرکه ای شون رو دست به دست ميچرخوندن بلکه بتوونن بدن های يخ زده شون رو يه کم قبل از خواب گرم کنن! خيلي دوست داشتم يه تعارفي هم به من مي کردن و منم از اون شراب سرکه اي شون يه قلپي مي زدم! منم کم يخ نزده بودم... مخصوصا که ديگه اين دور و ور يه کافي شاپ بابه ميل گيرم نيومده بود! تازه اگر هم بوده اين ساعت ديگه تعطيل بودن. خودمو انداختم روی يه صندلي... پلکهام هم ديگه سنگين شده بودن... برای اينکه خودمو بيدار نگه دارم شروع کردم پوسترها رو خوندن... - Offre spéciale à 29.95 le pantalon + la chemise - Nouvelle Renault Megane 2006 à partir de 24995... - Théâtre de la ville, L'homme sans visage... - Le Roi Soleil en tournée dans 25 villes... - Exposition de Bande Dessinés, Porte de Versailles آهان... اين شد يه چيزی Expo de B.D.! کي؟ کجا؟... از اين طرف نمي تونستم درست ببينم! از جام بلند شدم... به اميد اينکه اين طرف هم يه پوستر پيدا کنم... و يکي هم پيدا کردم... 19.85 قيمت بليط! اوه اوه اوه! چه گروون! يه گوشه تصوير يه صفحه از Silver Surfer بود: - Ne faites pas cela, Galactus est trop puissant. Les hommes l'adorent. Vous serez seul contre tous et ils vous détruiront... - Où serait l'Héroïsme si on refusait le combat chaque fois que les chances de vaincre sont faibles? C'est la cause qui doit nous guider, et non l'espoir de la victoire. حتما بايد برم! اتفاقا به هر قيمتي هم که شده بايد برم! شايد بتونم چهار جلد Ronin رو پيدا کنم... يه هفته ديگه! وقت هست... بايد برنامه ام رو برای اين نمايشگاه حتما جور کنم... اينجا از اون جاهاييه که خوش ميگذره! يه باد کوچيک از تونل تنم رو لرزوند... مترو داره مياد... آرووم برمي گردم به طرف لبه سکوی ايستگاه... باد داره شديدتر ميشه... صدای آهنگ توی گوشم واضح ميشه... آرووم به طرف لبه سکو حرکت مي کنم: How can you just leave me standing, Alone in a world that is so cold... Maybe I'm just too demanding, Maybe I'm just like my father too old... Maybe I'm just like my mother, ... رسيدم به خط لبه سکو... باد مترو کاملا شديد شده... لحظه ای به ورود مترو به ايستگاه نمونده... ... why do we scream at each other... صدای چرخهای آهنيه مترو صدای آهنگ رو توی گوشهام کم طنين کرده... ... this is what it sounds like... يه قدم ديگه... درست همين لحظه مترو وارد ايستگاه شد... ... when doves cry... پس اين دروازه نور سفيد کجاست؟!
□ Atilopatil @ :
00:27 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, April 16, 2006
● ديشب لا به لای ايميلهای قديميم اين ايميل رو پيدا کردم... راستش يادم نيست که قبلا هم اينو گذاشته بودم يا نه... حداقل ماله شش سال پيشه!!! به هر حال چون دوباره خودم کلي باهاش حال کردم و خنديدم تصميم گرفتم دوباره بذارمش... Dear Tech Support:
Last year I upgraded from Girlfriend 7.0 to Wife 1.0. I soon noticed that the new program began unexpected child processing that took up a lot of space and valuable resources. In addition, Wife 1.0 installed itself into all other programs and now monitors all other system activity. Applications such as Poker Night 10.3, Football 5.0, Hunting and Fishing 7.5, and Racing 3.6
I can't seem to keep Wife 1.0 in the background while attempting to run my favorite applications. I'm thinking about going back to Girlfriend 7.0, but the uninstall doesn't work on Wife 1.0. Please help!
Thanks,
A Troubled User.
______________________________________
REPLY:
Dear Troubled User:
This is a very common problem that men complain about.
Many people upgrade from Girlfriend 7.0 to Wife 1.0, thinking that it is just a Utilities and Entertainment program. Wife 1.0 is an OPERATING SYSTEM and is designed by its Creator to run EVERYTHING!!! It is also impossible to delete Wife 1.0 and to return to Girlfriend 7.0. It is impossible to uninstall, or purge the program files from the system once installed.
You cannot go back to Girlfriend 7.0 because Wife 1.0 is designed to not allow this. Look in your Wife 1.0 manual under Warnings-Alimony-Child Support. I recommend that you keep Wife1.0 and work on improving the situation. I suggest installing the background application "Yes Dear" to alleviate software augmentation.
The best course of action is to enter the command C:\APOLOGIZE because ultimately you will have to give the APOLOGIZE command before the system will return to normal anyway.
Wife 1.0 is a great program, but it tends to be very high maintenance. Wife 1.0 comes with several support programs, such as Clean and Sweep 3.0, Cook It 1.5 and Do Bills 4.2.
However, be very careful how you use these programs. Improper use will cause the system to launch the program Nag Nag 9.5. Once this happens, the only way to improve the performance of Wife 1.0 is to purchase additional software. I recommend Flowers 2.1 and Diamonds 5.0 !
WARNING!!! DO NOT, under any circumstances, install Secretary With Short Skirt 3.3. This application is not supported by Wife 1.0 and will cause irreversible damage to the operating system.
Best of luck, Tech Support
يکي ديگه هم هست که خداييش خيلي جالبه!!! Very interesting findings of Dr. Tariq Al Swaidan might grasp your attention:
Dr.Tarig Al Swaidan discovered some verses in the Holy Qur'an That mention one thing is equal to another, i.e. men are equal to women. Although this makes sense grammatically, the astonishing fact is that the number of times the word man appears in the Holy Qur'an is 24 and number of times the word woman appears is also 24, therefore not only is this phrase correct in the grammatical sense but also true mathematically, i.e. 24 = 24.
Upon further analysis of various verses, he discovered that this is consistent throughout the whole Holy Qur'an where it says one thing is like another.
See below for astonishing result of the words mentioned number of times in Arabic Holy Qur'an
Dunia (one name for life) 115 ---> Aakhirat (one name for the life after this world) 115
Malaika (Angels) 88 ---> Shayteen (Satan) 88
Life 145 ---> Death 145
Benefit 50 ---> Corrupt 50
People 50 ---> Messengers 50
Eblees (king of devils) 11 ---> Seek refuge from Eblees 11
Museebah (calamity) 75 ---> Thanks 75
Spending (Sadaqah) 73 ---> Satisfaction 73
People who are mislead 17 ---> Dead people 17
Muslimeen 41 ---> Jihad 41
Gold 8 ---> Easy life 8
Magic 60 ---> Fitnah (dissuasion, misleading) 60
Zakat (Taxes Muslims pay to the poor) 32 ---> Barakah (Increasing or blessings of wealth) 32
Mind 49 ---> Noor 49
Tongue 25 ---> Sermon 25
Desite 8 ---> Fear 8
Speaking publicly 18 ---> Publicising 18
Hardship 114 ---> Patience 114
Muhammed 4 ---> Sharee'ah (Muhammed's teachings) 4
Man 24 ---> Woman 24
And amazingly enough have a look how many times the following words appear:
Salat 5, Month 12, Day 365,
Sea 32, Land 13 Sea + land = 32+13= 45
Sea = 32/45*100 = 71.11111111% Land = 13/45*100 = 28.88888889%
Sea + land = 100% - AMAZING!!!
Modern science has only recently proved that the water covers 71.111% of the earth, while the land covers 28.889%.
Is this a coincidence? Question is that: Who taught Prophet Muhammed (PBUH) all this?
□ Atilopatil @ :
23:36 : #
--------------------------------------------------------------
Thursday, April 13, 2006
● "Check Out This Picture...!!!"
□ Atilopatil @ :
22:05 : #
● راستي ... می خواستم يه چيزی بگم که داشت يادم ميرفت... مي خواستم به همگي مخصوصا به آمريکاي جهانخوار (عجب بچه ايرانيي شدم من) دست يابيه ايران به نيروی اتمي بومي رو تبريک بگم! آره بابا دمموون گرم! خيلي به من حال داد... موشک ضد ناو و هليکوپتر پرواز شب و اينا همه تبريک داره... حالا از اين به بعد اين گنده مفت خورای غربي قبل از حرف زدن در مورد ايران دوبار که هيچ سه چهار بار فکر مي کنن!!! آقايان تبريکات فراوان... من که حال کردم... حالا شما بقيه رو نمي دونم!!! فقط همين... مخلصات
□ Atilopatil @ :
10:00 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, April 08, 2006
● مي بينم که از شعر قبلي خوشتون اوومده!!! خب در همين راستا براتون يه جوک ميذارم برين حالشو ببرين!!! (با اين وضع بايد به زودی فيلم سکسي هم بذارم... فکر کنم اينطوری بازديد کننده هام بيشتر بشن!!!!) MAKING LOVE
The Italian says," When I've a finished a makina da love withah my wife, I go down and gently tickle the back of her knees, she floats 6 inches above a da bed in ecstasy."
The Frenchman replies."Zat is noting, when Ah've finished making ze love with ze wife, Ah kiss all ze way down her body and zen Ah lick za soles of her feet wiz mah tongue and she floats 12 inches above ze bed in pure ecstasy."
The redneck says, "That ain't nothing. When I've finished porkin the ole lady, I git out of bed, walk over to the winder and wipe my weener on the curtains. She hits the freakin' ceiling.
□ Atilopatil @ :
11:12 : #
--------------------------------------------------------------
Friday, April 07, 2006
● Poems ---------------------------- FEMALE POEM I want a man who's handsome, smart and strong One who loves to listen all day long, One who thinks before he speaks, One who'll call, not wait for weeks. I want him to be gainfully employed, And when I spend his cash, not be annoyed. Pulls out my chair and opens my door, Massages my back and begs to do more. Oh! For a man who makes love to my mind, and knows what to answer to "how big is my behind?" I want this man to love me to no end, And forever be my very best friend.
MALE POEM I want a deaf-mute nymphomaniac with huge boobs who owns a liquor store and a fishing boat. I know this doesn't rhyme and I don't give a shit.
□ Atilopatil @ :
00:09 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, April 04, 2006
● Parceque je brouille du noir?!
=======
Ils ont quitté leurs terres Leurs champs de fleurs Et leurs livres sacrés Traversés les rizières Jusqu'au grand fleuve salé Sans amour, sans un cri Ils ont fermé leurs visages de miel Les yeux mouillés de pluie Les mains tendues vers le ciel
Un peu plus près des étoiles Au jardin de lumière et d'argent Pour oublier les rivages brûlants Un peu plus près des étoiles A l'abri des colères du vent A peine un peu plus libres qu'avant
Au pied des murs de pierres Ils ont brûlé leurs dragons de papier Refermés leurs paupières Sur les chenilles d'acier Eux qui croyaient vieillir En regardant grandir leurs enfants A l'ombre du sourire Des Bouddhas de marbre blanc
Un peu plus près des étoiles Au jardin de lumière et d'argent Pour oublier les rivages brûlants Un peu plus près des étoiles A l'abri des colères du vent A peine un peu plus libres qu'avant
Ils parlent à demi-mots A mi-chemin entre la vie et la mort Et dans leurs yeux mi-clos Du soleil, du soleil brille encore Une île de lumière Un cerf volant s'est posé sur la mer Un vent de liberté Trop loin, trop loin pour les emporter
Un peu plus près des étoiles Au jardin de lumière et d'argent Pour oublier les rivages brûlants Un peu plus près des étoiles A l'abri des colères du vent A peine un peu plus libres qu'avant
Un peu plus près des étoiles Au jardin de lumière et d'argent Pour oublier les rivages brûlants Un peu plus près des étoiles A l'abri des colères du vent A peine un peu plus libres qu'avant
□ Atilopatil @ :
02:08 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, March 28, 2006
● پدرم در اوومده تا تونستم روی اين کامپيوتر عهد دقيانوس اين خونه يه صفحه گليد فارسي نصب کنم!!! بازم سال نو مبارک!
□ Atilopatil @ :
04:25 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, March 15, 2006
● پيشاپيش سال نو را به همگان تبريک ميگم... من دارم ميرم مسافرت برای همين ممکنه که به سال نو نرسم چون مي دونم که سرم بسيار شلوغ خواهد بود... برای همين از آلان و از همينجا به همه سال نو رو تبريک ميگم... مخلصات
□ Atilopatil @ :
13:44 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, March 04, 2006
● GateKeeper ================================================== The shadows of the night, are unleased again. Where their greed begins the end is near. A morbid hunger for blood, lies in their cold black eyes They've come to take our lifes away.
One by one they died. A massacre that took all night They had no chance, it was no fight You can't kill what has been killed before, They died…..
With shadows on its tale. He stepped through the protal, locked the door and ate the key. With his life they took their way to freedom, and he became the final keeper of the key.
□ Atilopatil @ :
22:40 : #
--------------------------------------------------------------
Saturday, February 25, 2006
● !!!ديدگاه يک "دودوول" از زندگي
□ Atilopatil @ :
08:20 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, February 22, 2006
● واقعا که!!! اين سوپر فيلترينگ که همه سايتهای blogspot و خيلي جاهايي رو که فکرش رو هم نميشه کرد بسته فقط ماله اين پارس آنلاين مزخرفه... ديشب از سه تا account ديگه همه جاها رو چک کردم! و هيچ مشکلي نبود... فقط اين پارس آنلاين گه زده به اينترنت! واقعا که بايد پارس آنلاين رو تحريم کرد بلکه ورشکست بشه بره پي کارش!!! ريييييييده!!!!!!
□ Atilopatil @ :
08:36 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, February 21, 2006
● بسيار مسخره است! بسيار بسيار! تماميه سايت های Blogspot فيلتر شده اند!!! يارو نشسته خيال خودشو راحت کرده برای خودش يه blogspot.* زده خيال خودشو راحت کرده رفته پي کارش... حالا خدا مي دونه کي ميشه که اين مشکل حل بشه!... اين وبلاگ هم چون روی Free.fr هستش داره مياد بالا.. ولي عملا هيچي بهم اجازه نمي ده توش upload کنم... همين post رو هم مطمئن نيستم که درست publish بشه! لعنت!!!
□ Atilopatil @ :
13:16 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, February 19, 2006
● Isn't This FANTASTIC??? :D Thanks to Nima FastFox for the Link!
□ Atilopatil @ :
22:34 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, February 15, 2006
● ديکشنری اصلاح شده: EXTRAITS DU DICTIONNAIRE --> AUTOBUS Véhicule qui roule deux fois plus vite quand on court après que lorsqu’on est dedans --> BOY SCOUT Un enfant habillé comme un couillon et commandé par un couillon habillé comme un enfant --> CHANDAIL Vêtement que doit porter un enfant lorsque sa mère a froid --> CONSULTANT Se dit de celui qui consulte sa montre, te dit l’heure, et te fait payer la prestation --> ECONOMISTE Expert qui saura demain pourquoi ce qu’il a prédit hier n’est pas arrivé aujourd’hui --> FACILE Se dit d’une femme qui a la moralité sexuelle d’un homme --> GYNECOLOGUE Personne qui travaille là où les autres s’amusent --> HARDWARE Partie de l’ordinateur qui reçoit les coups quand le software se plante --> INTELLECTUEL Se dit d’un individu capable de penser pendant plus de deux heures à autre chose qu’au sexe --> MIGRAINE Contraceptif le plus utilisé par les femmes --> NYMPHOMANE Terme utilisé par certains hommes pour désigner une femme qui a envie de faire l’amour plus souvent qu’eux --> PARLEMENT Nom étrange formé des verbes « parler » et « mentir » --> PESSIMISTE Optimiste qui a l’expérience --> PROGRAMMEUR Personne qui résout, de manière incompréhensible, un problème que tu ignorais avoir --> PROGRES Doctrine qui consiste à compliquer ce qui est simple --> PSYCHOLOGUE C’est celui qui regarde les autres quand une jolie femme entre dans une pièce --> SECRET Information que l’on ne communique qu’à une seule personne à la fois --> SNOBISME Action de s’acheter des choses très tendance avec de l’argent qu’on n’a pas dans le but d’impressionner les gens qu’on n’aime pas --> SYNONYME Mot à écrire à la place de celui dont on n’est pas certain de l’orthographe --> TRAVAIL D’EQUIPE C’est la possibilité de faire endosser les fautes aux autres بازم بگين اينجا چيزی بهتون ياد نمي ده!!!
□ Atilopatil @ :
10:29 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, February 14, 2006
● Just passing to say Happy Valentin's Day
□ Atilopatil @ :
23:12 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, February 12, 2006
● One old weblog reviving again!
□ Atilopatil @ :
15:40 : #
--------------------------------------------------------------
Monday, February 06, 2006
● خيلي فکر کردم چطور بنويسم... ولي اون چيزی که مي خواستم رو آخرش هم رووم نشد بنويسم! باشه شايد يه روز که پرروو تر بودم!
□ Atilopatil @ :
22:47 : #
--------------------------------------------------------------
Sunday, February 05, 2006
● Fuis les honneurs et l'honneur te suivra; convoite la mort et la vie te sera donnée. - Abou Bakr -
++++++++++++++++++++
Si tu étais la mer - Moi je serais rivière - Et mes jours couleraient vers toi - Si tu étais pays - Mes bras seraient frontières - ... - Si tu étais... - Mais tu es plus encore... - Tu es, tu es - Et tu remplis mes jours - Tu es de vie - Tu es d'amour - Tu es.
- Adamo, Salvatore -
++++++++++++++++++++
Adieu!... Il y a quelque chose de saisissant dans ce mot; c'est comme si l'on se renvoyait à l'éternité!
- Hugo, Victor -
++++++++++++++++++++
□ Atilopatil @ :
15:58 : #
--------------------------------------------------------------
Wednesday, January 25, 2006
● چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و و قتي ديدند که گودال چقدر عميق است به دو قورباغه ديگر گفتند : ديگر چاره ايي نيست .شما به زودي خواهيد مرد . دو قورباغه حرفهاي آنها را نشنيده گرفتند و با تمام توانشان کوشيدند تا از گودال خارج شوند. اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند که دست از تلاش برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد ٬ به زودي خواهيد مرد . بالاخره يکي از قورباغه ها تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت .او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد. اما قورباغه ديگر با حداکثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد . بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند که دست از تلاش بردار ٬ اما او با توان بيشتري براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد و بالاخره از گودال خارج شد. وقتي از گودال بيرون آمد بقيه قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي ؟ معلوم شد که قورباغه ناشنوا است و در واقع او در تمام راه فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند!!
□ Atilopatil @ :
08:14 : #
--------------------------------------------------------------
Tuesday, January 24, 2006
● نه تنها Ubuntu Linux بلکه از نوع x64 و خداااااااااا!!!!
□ Atilopatil @ :
14:46 : #
--------------------------------------------------------------
Thursday, January 19, 2006
● اووپس! سووتي دادم!!!
□ Atilopatil @ :
01:11 : #
--------------------------------------------------------------
Friday, January 13, 2006
● Losing My Religion -------------------------------------
Life is bigger It's bigger than you And you are not me The lengths that I will go to The distance in your eyes Oh no I've said too much I set it up
That's me in the corner That's me in the spotlight Losing my religion Trying to keep up with you And I don't know if I can do it Oh no I've said too much I haven't said enough I thought that I heard you laughing I thought that I heard you sing I think I thought I saw you try
Every whisper Of every waking hour I'm Choosing my confessions Trying to keep an eye on you Like a hurt lost and blinded fool Oh no I've said too much I set it up
Consider this The hint of the century Consider this The slip that brought me To my knees failed What if all these fantasies Come flailing around Now I've said too much I thought that I heard you laughing I thought that I heard you sing I think I thought I saw you try
But that was just a dream That was just a dream
□ Atilopatil @ :
23:03 : #
--------------------------------------------------------------
Thursday, January 05, 2006
● Follows my last picture in "NFS Most Wanted" with 100% "Game Complete"Next Game: World of Warcraft (Offline)
□ Atilopatil @ :
01:33 : #
--------------------------------------------------------------
|