●
پنج شش ساعتي مي شد که داشتم پياده روی مي کردم... البته با احتساب توقفهای کوچيک توی کافي شاپ های گوشه کنار مسير. هر جا يکي مي ديدم که کوچيکه و دود داره از در و پنجره اش ميزنه بيرون بي اراده وارد مي شدم و پشت يه ميز، گوشه دور افتاده سالن، برای خودم سفارش يه ليوان monaco مي دادم...
ولي ديگه پاهام جون نداشتن... خيلي هم ديروقت شده بود و به هر نحوی که بود مي خواستم خودمو به آخرين مترو توی مسير برگشت خونه برسونم... نرده های نيمه باز ايستگاه St Michel کلي منو اميدوار کرده بود... ديگه واقعا پاهام توان راه رفتن نداشتن. در حين پايين رفتن از پله های ورودی نفسهامو عميقتر مي کردم... مثل اينکه بايد حتما از فرصت حداکثر استفاده رو مي بردم... مثل اينکه اين هوای سرد نيمه شب با سوز کشنده اش رو مي خواستم برای راه برگشت ذخيره کنم... برای پنجمين بار امشب، اين آهنگ باز در گوش من شروع به نواختن کرد...
Comme un bateau dérive,
Sans but et sans mobile,
Je marche dans la ville,
Tout seul et anonyme,...
La ville et ses pièges,
Ce sont mes privilèges,...
...
صدای پخش رو کم کردم... ولي انگار صدای آهنگ واضح تر شد! نگاهم همون لحظه به تبليغ ديواری دستگاه پخش خودم افتاد... تازه هم خريده بودمش... فروشنده با کلي مخ زني بالاخره تونسته بود منو قانع کنه که اين دستگاه ديگه آخرشه و از اين بهتر نداريم! منم گولشو خوردم! توی تبليغ بزرگ علامت Dolby زده بود... Dolby 3d Sound. يه نگاه به دستگاه خودم انداختم و يه آن کلي لذت دستگاه رو بردم... صدا رو بيشتر کردم:
Je marche seul,
Quand ma vie déraisonne,
Quand l'envie m'abandonne,
Je marche seul...
Pour me noyer ailleurs...
سکوی ايستگاه کاملا خالي از مسافر بود... روی سکوی حهت مخالف هم، گوشه ته ايستگاه که ديگه در به بيرون نداره، سه تا از اين گداهای بي خانه مان داشتن بطری شراب سرکه ای شون رو دست به دست ميچرخوندن بلکه بتوونن بدن های يخ زده شون رو يه کم قبل از خواب گرم کنن! خيلي دوست داشتم يه تعارفي هم به من مي کردن و منم از اون شراب سرکه اي شون يه قلپي مي زدم! منم کم يخ نزده بودم... مخصوصا که ديگه اين دور و ور يه کافي شاپ بابه ميل گيرم نيومده بود! تازه اگر هم بوده اين ساعت ديگه تعطيل بودن.
خودمو انداختم روی يه صندلي... پلکهام هم ديگه سنگين شده بودن... برای اينکه خودمو بيدار نگه دارم شروع کردم پوسترها رو خوندن...
- Offre spéciale à 29.95 le pantalon + la chemise
- Nouvelle Renault Megane 2006 à partir de 24995...
- Théâtre de la ville, L'homme sans visage...
- Le Roi Soleil en tournée dans 25 villes...
- Exposition de Bande Dessinés, Porte de Versailles
آهان... اين شد يه چيزی Expo de B.D.! کي؟ کجا؟... از اين طرف نمي تونستم درست ببينم! از جام بلند شدم... به اميد اينکه اين طرف هم يه پوستر پيدا کنم... و يکي هم پيدا کردم... 19.85 قيمت بليط! اوه اوه اوه! چه گروون! يه گوشه تصوير يه صفحه از Silver Surfer بود:
- Ne faites pas cela, Galactus est trop puissant. Les hommes l'adorent. Vous serez seul contre tous et ils vous détruiront...
- Où serait l'Héroïsme si on refusait le combat chaque fois que les chances de vaincre sont faibles? C'est la cause qui doit nous guider, et non l'espoir de la victoire.
حتما بايد برم! اتفاقا به هر قيمتي هم که شده بايد برم! شايد بتونم چهار جلد Ronin رو پيدا کنم... يه هفته ديگه! وقت هست... بايد برنامه ام رو برای اين نمايشگاه حتما جور کنم... اينجا از اون جاهاييه که خوش ميگذره! يه باد کوچيک از تونل تنم رو لرزوند... مترو داره مياد... آرووم برمي گردم به طرف لبه سکوی ايستگاه... باد داره شديدتر ميشه... صدای آهنگ توی گوشم واضح ميشه... آرووم به طرف لبه سکو حرکت مي کنم:
How can you just leave me standing,
Alone in a world that is so cold...
Maybe I'm just too demanding,
Maybe I'm just like my father too old...
Maybe I'm just like my mother,
...
رسيدم به خط لبه سکو... باد مترو کاملا شديد شده... لحظه ای به ورود مترو به ايستگاه نمونده...
... why do we scream at each other...
صدای چرخهای آهنيه مترو صدای آهنگ رو توی گوشهام کم طنين کرده...
... this is what it sounds like...
يه قدم ديگه... درست همين لحظه مترو وارد ايستگاه شد...
... when doves cry...
پس اين دروازه نور سفيد کجاست؟!
□ Atilopatil @ :
00:27 :
#