:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Tuesday, December 29, 2009
امروز آخرين روز کاری من در شرکت بود! ديگه رفتم برای خودم کار و کاسبي راه بياندازم! هووورررااااا....

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, December 19, 2009
اين هفته ديگه هفته آخر کاری منه! البته قاعدتا بايد هفته ديگه هم برم سر کار ولي مرخصي گرفتم خونه بخورم و بخوابم!!! کاملا هيجان آوره!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, December 16, 2009
خب... کار جديد من به عنوان طراح داره ديگه به طور جدي شروع ميشه! به زودی هم فکر مي کنم که بتونم يه چندتا کار جدی بگيرم و بالاخره بتونم کار و کاسبي راه بندازم. برای اولين بار از کاری که دارم مي کنم صد درصد راضي هستم و کلي هم شوق دارم که کارم راه بيافته! جالب اينکه حتي اگر هم راه نيافته و يا حتي درآمد نسبت به زحمتش زياد نباشه بازم از اينکه دارم کار مورد علاقه ام رو انجام ميدم خوشحالم!

بالاخره دارم کاری مي کنم که وقتي که براش ميذارم بهم لذت ميده
Jean-Jacques Rousseau, Lettres à Monseigneur de Beaumont (1762) :

« Or l’idée de création, l’idée sous laquelle on conçoit que, par un simple acte de volonté, rien devient quelque chose... »

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, December 05, 2009
خب! يه دوربين خفن گرفتم برای کارم! البته هنوز يه دوربين حرفه ای نيست ولط در حد يه دوربين حرفه ای داره کار مي کنه و عکسهای بسيار خوبي مي گيره و حسابي شفاف هستش! يه سری عکس هم توی photoblog خودم گذاشتم... نظر بدين خوشحال ميشم!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, November 30, 2009
خب، خب، خب... بالاخره از سر اين کاری که دارم هم دارم ميام بيرون (تا آخر اين ماه فقط هستم) و اينکه خودم برای خودم شرکت زدم و کار ميگيرم... بالاخره خودم شدم رئيس خودم! در هر حال بد نيست که بدونيد که افتادم توی کار تبليغات... عکاسي صنعتي، طراحي و چاب کاتالوگ و بروشور و کليه کاره های طراحي داخلي منزل و اجرا... چندتا کار ديگه هم دارم راه مي اندازم که به زودی خبر اوونا ر هم ميذارم...
ديروز اولين پروژه کاری رو گرفتم و فردا بايد برم برای فيلم برداری و عکس از يه پروژه عمراني و دولتي!!! به هر حال اگر کاری توی اين مايه ها داشتين مي تونيد به من رجوع کنيد! مطمئن باشيد يکي از قوی ترين تيمهای کاری در اين زمينه رو در اختيار خواهيد داشت!
...
...
...

خوشبختانه همه خواننده های اين وبلاگ تلفن تماس منو دارن!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, November 15, 2009
يکي از يه بار پرسيد چرا هيچوقت رنگ comment رو عوض نمي کنم؟ جواب دادم که منو ياد گذشته مي اندازه... ياد وقتي که تازه وبلاگ نويسي رو شروع کرده بودم...
امروز... همين آلان... فهميدم چقد اين comment برای من ارزش داره که هنوز گذشته من در ديگران هم ديده ميشه! شايد هيچکس يادش نياد! شايد هم همين گذشته من از ديد ديگران از همين امروز پاک بشه!

: #

– Les hommes de chez toi, dit le petit prince, cultivent cinq mille roses dans un même jardin… et ils n’y trouvent pas ce qu’ils cherchent.
– Ils ne le trouvent pas, répondis-je…
– Et cependant ce qu’ils cherchent pourrait être trouvé dans une seule rose ou un peu d’eau…
– Bien sûr, répondis-je.
Et le petit prince ajouta :
– Mais les yeux sont aveugles. Il faut chercher avec le coeur.

: #

خب! امروز يه اتفاقي افتاد توی محيط کارم که ديگه کاملا نظر من رو برگردوند! مدتي بود که فکر مي کردم بايد کارم رو عوض کنم ولي امروز ديدم که به طور جدي بايد کارم رو عوض کنم! اصولا مدير وقتي ضعيف باشه نميشه توی کار موند چون اوون مدير هيچوقت نه راهی رو مي تونه باز کنه و نه مي تونه راه باز رو نگه داره! از اين رو امروز پس از جدالي که داشتم مطمئن شدم که کارم رو عوض کنم هم به نفع خودمه و هم به نفع اعصابم!

اينجا حقوق خوبي مي گيرم... ولي آيا به خورد شدن اعصاب مي ارزه؟! مسلاما نه! برای همين هم ترجيح ميدم اعصابم رو نگه دارم نه حقوقم رو!!! فقط قبل از رفتن بايد برم يه جاي خوب پيدا کنم... اونم از هفته ديگه دنبالش مي افتم!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, November 04, 2009
اين حيلي خوب بود!

MATRIMONIAL CONSULTATION
Dear Mike,
I hope you can help me here. The other day, I set off for work leaving my husband in the house watching the TV as usual. I hadn't driven more than a mile down the road when the engine conked out and the car shuddered to a halt. I walked back home to get my husband's help.

When I got home I couldn't believe my eyes. He was in our bedroom with the neighbors daughter. I am 32, my husband is 34, and the neighbor's daughter is 22. We have been married for ten years. When I confronted him, he broke down and admitted that they had been having an affair for the past six months. I told him to stop or I would leave him. He was let go from his job six months ago and he says he has been feeling increasingly depressed and worthless. I love him very much, but ever since I gave him the ultimatum he has become increasingly distant. He won't go to counseling and I'm afraid I can't get through to him anymore..

Can you please help?
Sincerely,

Sheila

--------

Dear Sheila:
A car stalling after being driven a short distance can be caused by a variety of faults with the engine. Start by checking that there is no debris in the fuel line. If it is clear, check the vacuum pipes and hoses on the intake manifold and also check all grounding wires. If none of these approaches solves the problem, it could be that the fuel pump itself is faulty, causing low delivery pressure to the injectors.

I hope this helps,
Mike

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, November 03, 2009
تا حالا واقعا و عميقا فکر کرده بودين که چرا؟!
...

خدا وکيلي يه خورده در موردش فکر کنيد! شايد به يه نتيجه درست حسابي برسيد!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, October 20, 2009
هاهاهاها.... اين جوکه خيلي خوب بود.... حيف بود نذارمش اينجا:

یه روز چاوز راه افتاد هلک و هلک رفت آمریکا.. وضعیت اونجا رو که دید، توی دلش، جوری که بقیه متوجه نشن اون از آمریکا خوشش اومده، گفت: عجب پیشرفتی! عجب کشوری، چه رفاهی، چه نظمی، چه سیستم اداری منظمی، چه تشکیلاتی...
بعد رفت پیش اوباما و ازش پرسید: بابا دمتون گرم! شما چکار کردین که اینقدر پیشرفت کردین؟ البته مرگ بر آمریکا!
اوباما گفت: ببین! کارهای ما مثل کارهای شما هرتی پرتی نیست. ما وقتی می‌خوایم وزیر انتخاب کنیم، از همشون تست هوش می‌گیریم، باهوش‌ترین و به درد بخورترین اونها رو انتخاب می‌کنیم. نه هر ننه قمری را! الان برات تست می‌کنم حالشو ببری!
اوباما زنگ زد به هیلاری کلینتون گفت: هیلاری جان! عزیزم یه نوک پا بیا دفتر من، کارت دارم..
از اونجا که اوباما مثل چاوز نبود، هیلاری با آرامش و سر فرصت رفت پیش اوباما.. نه اینکه هول کنه و آب دستشه بذاره زمین!
اوباما به هیلاری گفت: یه سوال ازت می‌پرسم، 30 ثانیه زمان داری که جواب بدی. «اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرته، اما برادر و خواهرت نیست؟»
چاوز خودش هم هنگ کرد و توی جواب موند که یهو هیلاری گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!
چاوز کف کرد و سریع برگشت ونزوئلا و زنگ زد به « نیکولاس مادورو» وزیر خارجه و گفت: آب دستته بذار زمین بیا اینجا کارت دارم!
وقتی مادورو اومد کلی داد و هوار راه انداخت و حنجره پاره کرد که: خاک بر سرت. آخه این چه وضع مملکته. این چه وضع جهانه! مثلا تو وزیر امور خارجه‌ای! خجالت بکش. یه سوال ازت می‌پرسم، سه روز فرصت داری جواب بدی. وگرنه می‌فرستمت جایی که عرب نی انداخت....
بعد پرسید: «اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما برادر و خواهرت نیست؟»
«مادورو» عزا گرفت که عجب سوال خفنی. خلاصه رفت و هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. یهو یادش افتاد بره پیش «کالین» از نخبه‌های مزدور بدبخت استکباری کشورش که سال قبل بازنشسته‌اش کردن و از اون بپرسه. وقتی «کالین» رو دید گفت: ای بدبخت غربزده، بگو ببینم: «اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟»
کالین سریع گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!
«مادورو» کلی حال کرد و از ذوقش سریع رفت پیش چاوز و گفت: کجایی چاوز من که جواب رو پیدا کردم..
چاوز گفت: خوب بگو ببینم: «اون چه کسیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟»
وزیر خارجه گفت: خوب معلومه، اون «کالینه» دیگه.
چاوز عصبانی شد و داد زد: نه احمق، نه گیج! اون هیلاری کلینتونه، هیلاری کلینتون!

: #

--------------------------------------------------------------


Friday, October 16, 2009
<div dir="ltr" align="justify">okay! this post comes directly from my mobile phone using the email blog service of blogger...

this is a test! </div>

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, October 14, 2009
once again... I'm back!

Breaking The Habit Lyrics
Linkin Park

Memories consume
Like opening the wound
I'm picking me apart again
You all assume
I'm safe here in my room
Unless I try to start again

I don't want to be the one
The battles always choose
'Cause inside I realize
That I'm the one confused

I don't know what's worth fighting for
Or why I have to scream
I don't know why I instigate
and say what I don't mean
I don't know how I got this way
I know it's not all right
So I'm breaking THE habit
I'm breaking the habit tonight

Clutching my cure
I tightly lock the door
I try to catch my breath again
I hurt much more
Than any time before
I have no options left again

I don't want to be the one
The battles always choose
'Cause inside I realize
That I'm the one confused

I don't know what's worth fighting for
Or why I have to scream
I don't know why I instigate
and say what I don't mean
I don't know how I got this way
I'll never be all right
So I'm breaking the habit
I'm breaking the habit tonight

I'll paint it on the walls
'Cause I'm the one at fault
I'll never fight again
And this is how it ends

I don't know what's worth fighting for
Or why I have to scream
But now I have some clarity
To show you what I mean
I don't know how I got this way
I'll never be all right
So I'm breaking a habit
I'm breaking the habit

I'm breaking the habit... tonight

: #

I'm on mobile so I'm writing in english

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, October 12, 2009
يه وبلاگ جديد زدم! از بس که هرجا عکس و آلبوم درست مي کردم و بالاخره بسته ميشد تصميم گرفتم به صورت وبلاگ درستش کنم و اينجا (که گوش شيطان کر تا حالا بسته نشده) توی blogger بذارمش! دوست داشتين برين يه سر بزنيد! بد نيست! البته طبق معمول تا دلتون بخواد توش دری وری داره!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, October 01, 2009
اينو از وبلاگ يکي از دوستام برداشتم (اينجا)


: #

تا حالا شده يه فکر ناب به سرت بزنه و به خودت بگي که ديگه خود خودشه!؟ بعد متوجه بشي که وقتي بچه بودی هم همين فکر رو داشتي...

: #

اول از همه تولد Blogger مبارک!!!

بعدش... امروز به يه نتيجه ای رسيدم! اوونم اينکه وبلاگ نويسي مثل سيگار مي مونه! وقتي ترکش مي کني و ديگه نزديکس نميشي و سرت با يه چيز ديگه گرمه اصلا حوس هم نمي کني بياي حتي يه جمله بنويسي! ولي وای به روزی که ميای و فقط يک جمله بنويسي!!! دوباره کرمش مي افته تو همه جونت! از پريروز که فقط يه copy/paste ساده اينجا کردم تمام تنم مي لرزيد که چرا نميام چيزی بنويسم!

خب .... دوباره اوومدم ....

مدتي هستش که مي خوام يه خورده اينجا نق و نووق کنم... مي بينم که آلان وقتشه! ولي جالب ااينه که نقي ندارم بزنم!
از سر کارم بگم؟ از وضع مملکت بگم؟ از بيکاری در رکود اقتصادی توی دنيا بگم؟ ازهوای دلنشين پاييزی بگم؟ شروع مدارس؟ شروع سرما؟ ويروس سرماخوردگي خوکي؟ دنيای اقتصاد؟ رئيس جمهور آمريکا؟ فرانسه؟ کوبا؟ توگو؟ نه! واقعا بگين چه حرفي برای آدم مي مونه که بزنه؟ حرفي که واقعا ارزش زدن داشته باشه! حرفي که فقط قرار نباشه يه سری خاله زنک بازی ها رو تعريف کنه و بخواد الکي دلتو شاد کنه که به خودت بگي آخ جوون آخ جوون بالاخره... نه! واقعا دلم حرفي مي خواد که تهش يه منطق داشته باشه، نخواد با کلمات خيلي زيبا بهم بفهمونه که بي شعورم! (من ترجيح ميدم رک و پوست کنده بهم بگن بي شعور) حرفي دلم مي خواد که نشون بده طرف داره از افکار خودش مايه ميذاره و نه اينکه نوشته های اينور و اوونور و حرفهای ديگرون و کتابهی خونده شده رو تحويل من بده! حرف دل مي خوام... حرف عقل مي خوام... حرف فکر مي خوام آفرينش مي خوام!
...

داری؟
نه؟!
...
نعجبي هم نداره! آخه مدتهاست که در جامعه ما فقط مرده ها زندگي مي کنند!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, September 30, 2009
مي دونم خيلي وقته! ولي خب... وبلاگ نويسي هم انگيزه مي خواد که فعلا نيست!!! دارم کاری آماده مي کنم که اگر به نتيجه برسه يه تيکه اش را هم اينجا خواهيد ديد! فعلا اين داستان رو با ايميل گرفتم و گفتم بذارم شما هم بخوانيد:

داستان مرد خوشبخت

پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:

«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».

تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
اما هیچ یک ندانست.

تنها یکی از مردان دانا گفت :
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،
پیراهنش را بردارید
و تن شاه کنید،
شاه معالجه می شود.

شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند
ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب،
پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.
سیر و پر غذا خورده ام
و می توانم دراز بکشم
و بخوابم!
چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»

پسر شاه خوشحال شد
و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!.

(۱۸۷۲)
لئو تولستوی

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, August 06, 2009
This is a test from wm mobile

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, July 30, 2009
اينم از ليست کليه موبايلهايي که تا حالا داشتم و يا يه مدتي دستم بوده:
my phones
اوونايي که توی پرانتز گذاشتم فقط يه مدت کوتاهي زير دستم بوده:
Nokia 3310
-[Sony Z5]
Nokia N70
Sony Ericsson K750i
Sony Ericsson W810i
-[Sony Ericsson W550i]
-[iPhone 2G]
HTC Touch DUAL
Sony Ericsson K850i
HTC Touch CRUISE -Polaris

هنوز 3310 سالمه و کار ميکنه! نوکيا N70 رو دادم رفت و K750 بخشيده شد به کسي در مورد W810 هم هنوز جسدش رو دارم... روشن ميشه... زنگ مي خوره... شماره ميگيره!!! حتي عکس و Bluetooth هم کار ميکنه... ولي تصوير نداره!!! (افتاده توی توا***ت) Touch DUAL هم کادو دادم... بهترين موبايلهايي هم که داشتم W810 و K850 و CRUISE بوده!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, July 12, 2009
کف کردم! امروز رفتم يه سری ولگردی در facebook و يکي از دوستان خيلي قديمي رو پيدا کردم که اتفاقا عکسهايي هم به تازگي share کرده بود!!! رفتم که به عکسها سر بزنم... قربون خدا برم و اعتماد به نفس!!!
من نمي فهمم ملت ما چرا اينقدر جو گير ميشن!!! قيافه شده بود عين هيولا!!! اگر يه Troll جلوم ميذاشتين حاضر بودم ازش لب بگيرم ولي از اين دختر نه!!! يا حضرت عباس!!! من نمي فهمم آخه چرا ماها اينطوری خودمونو درست مي کنيم!؟ برای چي فکر مي کنيم اينطوری a la mode هستيم و بايد قيافه هاموون عجيب و غريب باشه؟... خدايش توی عکسهای مهمونيش... چندتا دختر ديگه هم بودن که حتي اگر بگيم خوشگل هم نبودن حداقل قيافه شون گرم و ساده و دلنشين بود...!!!

اينم يه دوتا عکس از هوای آلوده تهران در هفته پيش!!!... عکسها وسط روز گرفته شدن!!! فکر کنم حدود ساعت يازده يا دوازده بوده!!!



: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, July 09, 2009
حوصله ام سر روفته!!! ديگه حتي سر کار هم انگيزه نيست! ديگه ختي موقع فيلم ديدن هم فقط سر و صدا مي کنه!!! (راستي... بهترين فيلم ايراني از نظر من موميايي 3 هستش و هيچ فيلم ايرانيي به اين خوبي نبوده!!! و فيلم اخراجي ها بر عکس بسيار مزخرف است!!!!) بعدش هم اينکه اصلا دلم نمي خواد کار کنم! مي خوام برم مسافرت يه جايي که هيچکس نباشه و تنهايي برم هوا بخورم و راه برم و بگردم و دوچرخه سواری کنم و سيگار بکشم!!!

يه همچين جايي سراغ دارين؟

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, June 03, 2009
دوست معمولي و واقعي

دوست معمولي مثل مهمان مي آيد.
دوست واقعي در يخچال را باز مي كند و از خودش پذيرائي مينمايد.


دوست معمولي گريه ترا نديده است.
شانه دوست واقعي از گريه هاي تو خيس ميشود.


دوست معمولي اسم كوچك والدين ترا نمي داند.
دوست واقعي تلفن انها را نيز دارد.


دوست معمولي يك بطري شراب به ميهمانيت مي آورد.
دوست واقعي زود تر مي آيد تا در پخت و پز به تو كمك كندو دير تر ميرود تا در نظافت كمكت باشد.


دوست معمولي در باره مسائلت با تو صحبت مي كند.
دوست واقعي سعي ميكند براي حل مسائل بتو كمك كند.


دوست معمولي پس از يك بگو مگو دوستي را پايان يافته مي داند.
دوست واقعي پس از يك بگو مگو، حتي گر حق با او باشد، بتو تلفون مي كند.


دوست معمولي هميشه ترا بخاطر خودش مي خواهد.
دوست واقعي هميشه ميخواهد هر جا لازمش داري باشد.


حلقه دوستي ارزشمند ترين دارائي است كه يكنفر مي تواند داشته باشد.
هرگز اخم نكن، حتي اگر غمگيني، متوجه نخواهي شد چه كسي لبخندت را دوست دارد.


با تشکر از نيما بابت ايميلي که فرستاد!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, May 06, 2009
گهگاهي همه چيز يه جورايي پيش ميره که آدم همش بايد شاکي بشه! اوونم همش سر کار هستش که توی هيچ محيط کاريي نميشه آرووم و راحت بود... بالاحره بايد يکي پيدا بشه و حالتو جا بياره! اي بابا! من نمط فهمم چرا بايد همش به هم ديگه گير بديم!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, April 14, 2009
پاريس! هنوز هيچي نشده دلم براش تنگ شده! البته که اوونجا هم که بودم دلم برای تهران تنگ شده بود! ولي يه جوريه! دوست ندارم اوونجا زندگي کنم... ولي کاشکي ميشد هرشب قبل از خواب برم اوونجا يه قدمي بزنم و برگردم!







: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, April 11, 2009
سلام! من برگشتم!

: #

سلام! من برگشتم!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, March 10, 2009
اصلا نمي دونم چرا! گهگاهي آدم به يه موضوعي بر مي خوره... و بعد به خودش ميگه که بيخيال... ولي جالب اينکه هرچي به خودت ميگي بيخيال اين موضوع توی ذهنت بزرگ و بزرگتر ميشه... بالاخره هم به يه جايي ميرسي که فکر ميکني که چرا اصلا بايد بيخيال شد و نا خودآگاه داری به موضوع گير ميدی!
اصولا اين جور موضوع ها چيزهايي هستن که توی ذهنت يه گوشه پنهان شدن ولي هيچوقت فراموش نشدن! بعد يهو وقتي که حتي فکرشم نمي کني مزنن بيرون و داغونت مي کنن... از هرچيز بيشتر هم موقعيه که بهت دروغ ميگن! ميدوني دارن دروغ ميگن... ولي مي خوای چاشون کني و مي کني ولي هيچوقت ناپديأ نميشن و به محض اينکه دوباره اين دروغ گفته ميشه ميزنن بيرون!

لعنت!

: #

خب.... چون ممکنه که ديگه نرسم کانکت بشم... و اينکه يکشنبه صبح ديگه مسافرم از اين رو همينجا سال نو شمسي رو به همه تبريک ميگم و اميدوارم سال خوب و خوشي برای همه باشه و از همه مهمتر اينکه تعطيلات حسابي خوش بگذره! به ياد منم باشين و منم قول ميدم که به يادتون باشم و جاي همه رو در خوش گذروني هام خالي کنم...

اي ول! عجب قول باحالي دادم... دفعه قبل که همچين قولي دادم هرشب داغون بر مي گشتم خوونه!!!

به هر سال سال نو مبارک
خوب و خوش و خرم باشيد...

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, February 18, 2009
سه هفته مونده تا سه هفته برم پاريس! امسال با خيال راحت قراره برم پاريس و فقط و فقط خوش بگذرونم! نه کاری نه باری نه هيچ چيز ديگه! فقط ميرم خوش گذروني! تنها ايراد موضوع بليط هواپيماست! اين ايران اير که مثل برق پر شده بود! منم که به هر در و ديواری زدم يه پرواز مستقيم گير بيارم نشد... آخرش هم مجبور شدم برم از قطر ايرلاين بليط بگيرم! خوشبختانه زياد توی ترانزيت نمي مونم (فقط دو ساعت) ولي پرواز طولاني خواهد بود...

ولي خب... خوبيش اينه که سه هفته ميرم و اصلا مهم نيست توی راه چقدر بمونم چون به اندازه کافي وقت خوش گذروني دارم! جای همه رو خالي ميکنم! قول ميدم به جاي همه تون برم Mc Donald و حسابي بخورم!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, February 17, 2009
مي دونم خيلي وقته که اينجا ننوشتم! ولي خب... اين مدت توي يه forum خيلي فعاليت داشتم که در مورد موبايلهای pocket pc بوده... برای همين همه روز سرم توی اين forum گرم بوده! امروز گفتم يه چيزی اينجا بنويسم که الکي هم شده يه چيزی نوشته باشم!

در ضمن با کمي تاخير به همه عاشقان اين مرز و بوم روز st valentin رو تبريک ميگم!!! اوه اوه اوه! عجب جوادي نوشتم!!!

راستي... اينم يه سری تصوير از Windows Mobile دستگاه تلفن بنده:



راستي اينجا هم ديگه کار به جايي رسيده که سر کامپيووتر منو مسخره مي کنن!!! بهم ميگن پدر تکنولوژی ديجيتال و اينکه پروژه من نصب windows xp روی يه casio 3600 هستش!!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, February 01, 2009
بازم جای شکرش باقيه!

بعد از يک هفته تمام حداقل يه نفر پيدا شد که حالش خوبه!!!
خب... منم خووبم... فعلا!

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, January 24, 2009
سلام...
خوبي؟؟؟...

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, January 17, 2009
از اونجايي که نهضت برای دستيابي به يه Windows درست و حسابي ادامه داره... اينم عکس های جديد از نصب شده Windows 7 Build 7000 که از قبلي جديد تر هستن و حداقل theme مخصوص اين ويندوز جديد درش ديده ميشه!
در حال حاضر اين ويندوز از خود سايت Microsoft قابل دانلود هستش و تا اول ماه اوت 2009 کار ميکنه...

خوش باشيد





: #

--------------------------------------------------------------


Monday, January 12, 2009
هوووررراااا! برای اولين بار اين هواشناسي اينترنتي ما جواب داد!!! بالاخره بعد از اينکه سه چهار بار هي مي گفت برف مياد و خبری نبود بالاخره امروز رو که سه روز پيش گفته بود برف مياد بالاخره برف اوومد (چقدر برف برف کردم من تو يه جمله!)
آقا جان اين جريان قيمتها چيه؟ من امروز يه کامپيوتر لپ تاپ قيمت کردم مفت! اوونم با کلي امکانات! ديگه داره حالم به هم مي خوره! هروقت من مي خوام خريد کنم همه چي قيمتهاش سر به فلک ميزنه! برای کس ديگه مي خوام خريد کنم يهو مي بيني که قيمتها همه سقوط کرده! اين بي پولي هم بد درديه ها! وگرنه هم برای خودم يه xbox360 می خريدم و هم يه لپ تاپ جديد!

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, January 10, 2009
حوصله ام سر رفته! دلم يه xbox360 مي خواد ولي نه! واقعا دلم نمي خواد... فقط يه حوسه! دلم مي خواد بشينم بازی کنم! امشب ميشينم دوباره سر بازی! اين فکر خوبيه...

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, January 05, 2009
سال نو ميلادی مبارک و اين حرفها!
خب سال 2009 شد! به ما چه؟ من که دارم برنامه تعطيلات سال نو خودمونو ميچينم! امروز روزه تولده يکي از دوستامه... تولد... تولد... تولدت مبارک!!!
خب! اينم از اين...
تعجب نکنيد! هيچ حرفي برای گفتن ندارم و فقط دارم اينجا رو الکي پر مي کنم! خب ديگه... به يه نتيجه ای رسيدم که گهگاهي اين طالع بيني ها خيلي درست از آب در ميان! آلان چند وقتيه که هرچي در مورد من بود درست بوده! اصلا شايد هم چون ته مخ آدم اين حرفها ميشيه اتفاق مي افته! ديگه چي؟
امروز هم يه post روی سايت twitter با موبايلم فرستادم! آره ديگه... اينم يه جور پز دادنه! آلان هم فکر کردم يه جوک بذارم که بلکه يه خورده بخنديد.. ديدم فايده نداره! چون اصولا اينجا فرانسه زبان نداريم و من هم اصلا حوصله ترجمه ندارم!

برای امروز بسه!

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::