:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Tuesday, July 13, 2004
ديشب با مشکل بزرگ بي خوابي برخورد کردم! فکرم زيادي مشغول بود... ديروز يه نفري اومد توي شرکت ديدنم که دقيقا مي تونم بگم بيست سه سال بود که نديده بودمش! راحت منو شناخت!! کلي هم نشست و باهم خوش و بش کرديم! بيست و سه سال!!! وااااي عجب زماني!!! ياد خونه قبليمون... همونجايي که توش هر پنجشنبه مهموني ميگرفتيم و اونم هميشه بود... با برادرش... و من که خيلي کوچولو بودم دوست داشتم هميشه بين اونا باشم ولي منو آدم حساب نمي کردن!!! بهترين اسباب بازيهاي دنيا رو برادرش برام مي خريد.. اونم از خارج! نمي دونم از کجا ولي يادمه مسافرت زياد ميرفت! خودش ديروز مي گفت چهل و چهار کشور دنيا رو ديده... عجب! خيلي جالب بود! خيلي دلم مي خواد بازم ببينمش!



پ، و: من از فروغ خوشم نياد بايد چيکار کنم؟!

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::