:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Sunday, November 24, 2002
از من بعيده!!!
نمی دونم چرا... ولی ديشب بعد از يک سری اتفاقات يهو توی اسباب اساسيه هام يه نامه خيلی قديمی از يه دوستی پيدا کردم که آلان يه دو سه سالی ميشه که ديگه ازش خبر ندارم... نامه رو خوندم و کلی هم ياد گذشته کردم و اين حرفا... آخرش هم برام يه شعر از شاملو گذاشته بود که تصميم گرفتم شعر رو براتون بذارم...

آيدا در آينه

گونه هايت
با دو شيار مورب
که غرور تو را هدايت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آنکه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبی خانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام.

هرگز کسی اين گونه فجيع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

...

و چشمانت راز آتش است.
و عشقت پيروزی ی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدير می شتابد.

و آغوش ات
اندک جايی برای زيستن
اندک جايی برای مردن
و گريز از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند.

...

کوه با نخستين سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستين درد -
در من زندانی ستم گری بود
که به آواز زنجيرش خو نمی کرد -
من با نخستين نگاه تو آغاز شدم.

...

توفان ها
در رقص عظيم تو
به شکوه مندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هايت
آفتاب هميشه را طالع می کند.

بگذار چنان از خواب برآيم
که کوچه های شهر
حضور مرا دريابند.

...

دستان ات آشتی ست
و دوستانی که ياری می دهند
تا دشمنی
از ياد
برده شود.

پيشانی ات آينه ئی بلند است
تابناک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زيبائی ی خويش دست يابند.

دو پرنده ی بی طاقت در سينه ات آواز می خوانند.
تابستان از کدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گواراتر کند؟

...

تا در آئينه پديدار آئی
عمری دراز در آن نگريستم
من برکه ها و درياها را گريستم
ای پری وار در قالب آدمی
که پيکرت جز در خلواره ی نا راستی نمی سوزد! -
حضورت بهشتی است
که گريز از جهنم را توجيه می کند،
دريائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.

وسپيده دم با دست هايت بيدار می شود.

(احمد شاملو بهمن هزار و سيصد و چهل و دو)

...
مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::