:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Wednesday, October 16, 2002
چشم... به روی چشم!!!
خدا می دونه از اون موقعی که داستان (به تاريخ 12 اکتبر که هم اکنون خالی است!!!) رو برداشتم چند تا نامه گرفتم که جريان چيه!! من که از نظر خودم خيالم راحت شده و مطمئن شدم که سووتی ندادم و از ديروز تا حالا نيشم تا بناگوش بازه... اولش هم نمی خواستم جواب ايميل ها رو بدم... ولی ديدم که مثل اينکه راه نداره! اول از همه يادآور ميشم که متن اصلی رو از بين نبردم و کماکان از طريق اينترنت قابل دسترس است فقط مهم اينه که آدرسش رو پيدا کنيد که اونم با يه ايميل نا قابل می تونه حل بشه... و اينکه دوباره من اين متن رو خواهم گذاشت... حالا چه کسی خودشو توش ببينه يا نبينه... ولی اگر آلان متن رو نميذارم به خاطر اينه که دارم به يکی دو نفر احترام ميذارم... شاد و موفق باشيد!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::