:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Monday, October 14, 2002
به سبک گذشته!!!



در تاريخ شنبه دوازده اکتبر سال 2002 داستانی گذاشته شد که در پايان آن متاسفانه متن هميشگی در مورد تشابه افراد و داستان و از اين جور چيزا گذاشته نشد!! خلاصه بگم که يه نفر به اين متن کاملا اعتراض کرده و خود را در آن شناسايی نموده! جالب اينکه اين فرد که خود را شناسايی نموده کاملا موضوع متن را رد کرده است!! برای همين منم خودم موندم که چطور خودش رو شناسايی کرده!!! حالا بماند... از اين رو برای اولين و مطمئنا برای آخرين بار متنی از اين وبلاگ حذف می شود... البته بماند که ما که متن رو برداشتيم ولی از بين نبرديم!!
از اين حرفا بگذريم... يه دو کلوم حرف حساب هم بزنيم بد نيست! دنيای عجيبی شده!!! آدم يه چيزايی ميبينه که رو سرش هزارتا شاخ سبز ميشه... خيلی جالبه که دور و ور ماها کسانی پيدا می شوند که اساسی گند کاری می کنن و به هر طريقی می خوان بوی گند رو بندازن گردن يکی ديگه!!! براتون ي جوک تعريف می کنم خودتون می فهمين که منظور من چيه... يه روز يه ترکه (با عرض معذرت از خوانندگان ترک!!!) يه مهمونی چسان فسان ميره که صاحب خونه يه سگ هم داشته... سگه مياد ميشينه زير صندلی ترکه... ترکه هم که يه چس اساسی داشته از ترس اينکه لو بره یکی دو ساعت داشته به خودش فشار مياورده... وقتی ميبينه سگه اومده زِر صندليش به خودش ميگه بذار يه ذره ول بدم ببينم شايد انداختن گردن سگه و يه ذره ول ميده... صاحب خونه ميگه آه آه فی فی بدو برو توی حياط... ولی سگه تکون نمی خوره!! ترکه خوشحال ميشه ميگه خب ِه ذره ديگه ول ميدم مطمئن بشم که ميندازن گردن سگه و بازم يه ذره ول ميده... صاحب خونه ميگه... آه آه فی فی گفتم بدو برو توی حياط... ولی باز سگه تکون نمی خوره... ترکه خوشحال که موضوع افتاده گردن سگه کل موضوع رو ول ميده... يهو صاحب خونه ميگه آه فی فی... منتظری آقا برينه رو سرت تا بری توی حياط؟؟!!

مخلصات

گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدن گردن مسگری



: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::