:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Tuesday, July 23, 2002
آره... صد درصد می رفتم... موضوع همين ريسک کردنه و يه خورده منطق... ريسکش که مشخصه! چون با اين کار کل زندگيتونو دگرگون می کنيد... می مونه منطقش... اونم با يه سئوال حل ميشه... خودتون بگين... فکر می کنين در شرايط ذکر شده چرا سراغ شما اومدن؟ چرا شما و نه کس ديگه!؟ اونم برای درخواست کمک؟؟! نه جنگ ديدين و جنگيدين!!! پس چرا سراغ شما اومدن؟؟ حتما دليل خاصی داره.. حتما قهرمان داستان شماييد... حداقلش اينه که قهرمان داستان خودتون ميشين...
آره بازم ميگم... من صد درصد می رفتم...!! حتی اگر از اونجا قهرمان هم می بودم و همه منو مثل بت می پرستيدن... باز هم اگر فرصتی پيش ميومد... بازم ميرفتم! من وقتی ORCLAND رو شروع به نوشتن کردم دلم می خواست شما رو هم با يه چيز جديد آشنا کرده باشم... متاسفانه مدتهاست که ديگه توی کتابخونه ها کتابهايی مثل شبهای عرب و داستان حاتم طايی و قصه ها از سرزمين های دور پيدا نميشه... و واقعا حيفه!!!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::