:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Saturday, July 27, 2002
فکر تازه!
چقدر ميشيه نشست هی به اين و اون فکر کرد؟ چقدر ميشه نشست و هی به مشکلات فکر کرد. خيلی ها هنوز تصميمشونو به عمل نذاشته ميشينن تا ته داستانو به هزار روش طی می کنن... اصلا فايده نداره... آدم بايد بتونه ياد بگيره به هيچی فکر نکنه... يه روز يکی بهم گفت که اين کار غير ممکنه... ولی يه بار کنار دريا بوديم و ازم پرسيد به چی فکر می کنی... گفتم به هيچی... گفت چطوری؟ مگه ميشه؟... همون موقع يه چوب کوچيک دستم بود که دادمش بهش و گفتم ببين... بيا اين چوبو بگير و شروع کن رو ماسه هرچی تو فکرت داری بنويس... بعدش نوشته ها رو بی خيال شو و فقط به چوبه نگاه کن و فقط به چوبه فکر کنه که چی بوده و چطوری اينجا اومده... طرف چوب رو ازم گرفت و رفت تو فکر!!! وقتی داشتيم از شمال بر می گشتيم ديدم چوب رو با خودش آورده... می گفت که می خواد چوبه رو به عنوان ياد آوری که نبايد به چيزی فکر کنه می خواد نگه داره... همين طرف دو ماه پيش بهم زنگ زد... کلی هم تشکر کرد... گفت که ديگه می تونه به هيچی فکر نکنه...
من مدتی بود که از اين حالت خارج شده بودم... همش توی فکرم موضوعهای مختلف می چرخيد... همش در حال فکر کردن بودم و تعجب می کردم که چرا روز به روز خسته تر ميشم! حالا دوباره می خوام به هيچی فکر نکنم... می خوام فقط به چيزای ساده فکر کنم... نميگم که می خوام گياه بشم و هيچ کاری نکنم... نه! ولی از اين به بعد فکرامو سريع انجام ميدم و تا به نتيجه نرسيده يا جواب خاصی ازش نگرفتم ديگه بهش فکر نمی کنم... ممکنه خيلی ها از اين رفتارم ناراحت بشن... ممکنه خيلی ها بگن طرف ديوونه شده... بگن که اينطوری هيچ کاری رو نميشه پيش برد... ولی اصلا قبول ندارم... اول از همه اعصاب خودم راحت ميشه... ديگه هر هفته ده تا موی سفيد به کله ام اضافه نميشه!!! بعدش هم من که دارم کارمو می کنم.. يا حالا بقيه می تونن صبر کنن يا نمی تونن!!! من که کار خودمو می کنم... نه حرفام تغيير کرده و نه خواسته هام و نه طرز فکرم.. فقط با موضوع خيلی راحت تر برخود می کنم... همين!

مخلصات

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::