:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Wednesday, March 27, 2002
بشنو از ني چون حكايت مي كند!
گويند كه حكيمي در شهر تهران مي بود و همواره مي گفت داستاني كه گويند آنرا از نسل به نسل در خاندانش شنيده و همواره بر رهگذران تعريف مي نمود. داستان او شرح حالي است از آنچه مي گذشته در زمانهاي دور بر مردماني كه مي زيستند در سرزميني كه نامش ايران بوده و و در شهري كهن كه يزد ناميده مي شده. در اين شهر كهن دكاني در بازار بوده كه در آن جواني بر كار خود آموزش مي ديده كه از سواد و ادب بي نصيب مي بود. اين جوان را كه مي ناميدند سامان در اين دكان مردمان شهر را به دهكده جهاني متصل مي ساخته و از اين راه درآمدي كسب مي نموده. روزي از روزها از راه اين اتصال خود توانست با جواني از شهر تهران مصاحبت نمايد و از اين طريق بر فضل او افزوده شد و دانشش فزوني يافت. آن جوان تهراني بر آن شاگرد سواد آموخت و ادب داد او را كه از اين پس او با مردمان شهر خود با طراوت و اخلاص نفس رفتاري گشاده داشته مي بود. سالها آن سامان با جوان تهراني آداب و رسوم مي آموخت و هر صحبت براي او فرصتي براي افزايش بر دانايي او مي شد. مدتها بعد آن شاگرد از استاد جدا شده و به راه خود در شهر يزد به كسب پرداخته و با كمك از دانش استاد به مقامي رسيده بود. در دكان خود بهره از نوين روشهايي مي برد كه Wireless مي ناميدنش و پز همي مي داد بر ديگران كه دارد در دكانش تكنولوژي برتر از ديگران. چندي از دوري آن دو (شاگرد و استاد) همي مي گذشت كه باز از طريق دهكده جهاني باز يكديگر را يافتند. استاد با فروتني با او هم صحبت شده و شاگرد با غرور از دانشش بر استادش پز فراوان همي مي داد. گفته شده كه در دهكده جهاني مكانيست كه از آن براي نگارش استفاده فراوان برده شده و در آن مكان هر شخص تواند كه نويسد آن چه مي خواهد كه بر ديگران گويد. شاگرد در اين مكان صفحه اي براي خود اختيار داشته كه در آن پز مي داد و مزخرفات بر مردم همي مي نمود. چنان بر خود مغرور گشته بود كه ديگر ناسزا را نيز بر استادش روا داشته و بر او پرخاشگري مي كرد چنانچه هر روز از اين نظر استاد را حقير ساخته و بر او مي تاخت. اما نمي دانست كه از فوت و فن كار استاد حربه اي را بر او نياموخته بود تا روزي بر او آشكار سازد و از اين راه غرور او را بر زمين ريزد. گويند كه ياران استاد هر روز به استاد التماس مي كردند كه آن حربه را بكار گيرد و شاگرد را بر زمين كوبد ولي استاد فروتن از اين رو كه چنان دل رحم بود كه دست بر آزار هيچ جنبنده اي نمي نمود از اين كار خود داري مي كرد و بر يارانش مي گفت كه شاگرد دلي پاك دارد و روزي رسد كه بر سر عقل آيد. ولي از شاگرد مي رسيد فقط پرخاشگري و از استاد تنها فروتني. آمده است كه با گذشت زمان شاگرد هنوز بر استاد مي تازد و استاد هر روز بر او ادب مي آموزد كه اين است نشان فروتني استاد بر شاگردي گستاخ. روزي كه استاد از او پرسيد اي شاگرد ادب از كه آموختي؟ چنان شاگرد بر استاد نمود كه از بي ادبان. پس استاد گريست بر حال او كه نتوانسته بر او ادب آموزد كه چنين مخاطب قرار گرفته بر سخنان استاد كه پس شاگرد راه بي ادبان گرفته و از حقيقت دور گشته است.
آمده است كه:
سامان بد خوش نگردد هرگز چونكه بنيادش بد است.

نتيجه اخلاقي:
به جاي اينكه با اين جور آدما كل كل كنيد بيرن بزنين دهنشوونو سرويس كنين!

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::