:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::


Tuesday, March 26, 2002
سلام!
به كوري چشم دشمنان ما هم برگشتيم! جاتون خالي اين چند روزه خيلي خوش گذشت! اينقدر شكم چروني كرديم كه نگو و نپرس!!! از آجيل و شيريني گرفته برو تا غذاي نذري امام حسين! ماشاالله شكممون زده بيرون شديم مثل حاجي ها فقط مونده يه حجره تو بازار بگيريم كه موضوع رو حل كنه… حالا از همه اينا گذشته امروز اومديم سر كار (اولين روز كاري سال جديد). صبح كه تو خيابونا هيچكي نبود! نمي دونم چرا ماهارو زوركي آوردن سر كار نذاشتن يه خواب حسابي بكنيم و يه چرت اساسي بزنيم!!! ولي به هر صورت امروز رو كه بيچاره شديم و اينطور كه بوش مياد قراره فردا رو هم بيچاره تر بشيم!
از اين حرفا بگذريم! برسيم به اصل موضوع كه خوردن و شكم چراني باشه! انگار مردم مجبورن كه هرچي جلوشونه بخورن! خب نخورين! مگه مجبورين يه جوري بخورين كه بعدش دل درد بگيرين! در مورد آجيل و تخمه كه نگو! ملت اينقدر بي جنبه بازي در ميارن كه آخرش مثل كوره داغ ميشن و شب خوابشون نمي بره! بعدش هم يك ريز نق مي زنن كه واي مردن از دل درد!!! والا راستشو بگم ما كه واقعا مرديم از بس خورديم! امروز صبح كه اومدم سر كار حس مي كنم اينقدر سير هستم كه مي تونم سه روز تو صحرا بدون آب و غذا زندگي كنم! هي هم نگين تقصير خودمه! نخير! تقصير من اصلا نيست! تقصير اين فك و فاميله كه تو يه روز كه ميري پيش سه چهار تاشون همشون فكر ميكنن كه اگر برات شيريني ميارن و تو نمي خوري يعي اينكه دوسشون نداري يا باهاشون لجي يا بهشون بر مي خوره كه چرا براي فلاني چيزي آوردم و نخورد! بابا به خدا شكم آدم هم اندازه داره! اينقدر تارف نكنين! من كه تو دو روز اول ديگه از تو گوشام داشت شيريني و ميوه ميزد بيرون!
يه چيزه ديگه هم هست كه بعدا ميگم… فعلا رووم نمي شه!!!

مخلص همگي

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::